محسن آزموده | اعتماد


السدیر مک‌اینتایر [Alasdair MacIntyre]، فیلسوف اسکاتلندی- امریکایی و یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان معاصر در زمینه فلسفه اخلاق و سیاست در روزهای اخیر در سن نود‌و‌شش‌سالگی درگذشت. اهل فلسفه به ویژه علاقه‌مندان به فلسفه تحلیلی و طرفداران فلسفه اخلاق و علم سیاست او را می‌شناسند، اما قطعا او در ایران شهرتی به اندازه فیلسوفان هم‌عصر خود ندارد، اگرچه بی‌تردید به اندازه نام‌هایی چون جان رالز و یورگن هابرماس در پیشبرد اندیشه فلسفی در سده بیستم نقش داشته است‌.

السدیر مک‌اینتایر: جماعت‌گرایی، فضیلت‌محوری و سیاست»

مختار نوری، عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه رازی کرمانشاه و محقق فلسفه سیاسی از‌جمله پژوهشگران ایرانی است که طی سال‌های اخیر بر اندیشه مک‌اینتایر و کاربست آن در جامعه ایران تمرکز نموده است. او رساله دکترای خود را با عنوان«تأملی تفسیری بر روایت انتقادی جماعت‌گرایان بر مشروعیت و کفایت مدرنیته: مطالعه موردی السدیر مک‌اینتایر» نگارش نموده و سپس آن را در قالب کتاب «السدیر مک‌اینتایر: جماعت‌گرایی، فضیلت‌محوری و سیاست» منتشر کرده است. نوری همچنین کتاب «به سوی جامعه فضیلتمند» را با ابتنای بر فضیلت‌گرایی مک‌اینتایر و مناقشات او با دیگر مکاتب اصلی اخلاق جهان مدرن نوشته است. از این رو برای آشنایی بیشتر با مک‌اینتایر و سهم و اثر او در اندیشه سیاسی و اخلاق معاصر با او گفت‌وگویی صورت داده‌ایم:

‌با سپاس از شما بابت اینکه فرصتی دراختیار ما گذاشتید و با ادای احترام به یاد و خاطره این فیلسوف تازه درگذشته. نخست برای مخاطبان بفرمایید السدیر مک‌اینتایر کیست، اهل کجاست و چگونه در دنیا زیست؟

بنده هم از شما و همکاران محترمتان در تحریریه روزنامه اعتماد تشکر دارم که به مباحث اندیشه‌ای توجه دارید و از اینکه این فرصت را در اختیار بنده قرار داده‌اید تا درخصوص یکی از مهم‌ترین فیلسوفان جهان گفت‌وگو کنیم، سپاسگزارم. بدون شک شناخت از کیستی و کجایی بودن یک متفکر می‌تواند در شناخت اندیشه او به ما کمک کند.السدیر مک‌اینتایر در ۱۲ ژانویه 1929میلادی یعنی سال بحران اقتصادی در نظام سرمایه‌داری در بندر گلاسکوی اسکاتلند متولد شد.او دوران کودکی‌اش را در غرب اسکاتلند و زیرنظرپدر و مادری که هر دو به حرفه پزشکی اشتغال داشتند، سپری کرد. پس از مرگ پدر در سنین نوجوانی، به همراه مادرش به ایرلند شمالی رفت و درآنجا در بیرون از شهر سکنا گزید. سال 1945 درحالی که فقط شانزده سال داشت در دانشکده «کویین مری» در دانشگاه لندن ثبت‌نام کرد.او همچنین در هجده‌سالگی به عضویت حزب کمونیست درآمد که ماحصل آن نگارش کتاب «تقریری از مارکسیسم» بود.

او سرانجام از حزب کمونیست جدا شد و به عضویت گروهی تروتسکیست به نام «سوسیالیست‌های بین‌المللی» درآمد و دیری نگذشت که با آنها و اندیشه‌های مارکسیستی به‌طور کلی قطع رابطه کرد. مک‌اینتایر لیسانس خود را در رشته ادبیات یونان و روم باستان اخذ کرد. در این دوره بیشتر اوقات را به مطالعه منظم آثار افلاطون و ارسطو گذراند. او تحصیلاتش را در رشته فلسفه ادامه داد و از دانشگاه منچستر فوق‌لیسانس گرفت. در این دوران علاقه اصلی او به فلسفه اخلاق بود و از پایان‌نامه خود با عنوان «معنای گزاره‌های اخلاقی» با راهنمایی دُروتی اِمِت دفاع کرد. پایان‌نامه او با نمره‌عالی ناظر بیرونی دانشگاه پذیرفته شد و کار تدریس را در دانشگاه منچستر آغاز کرد. طی سال‌های 1961‌-‌1957 به عضویت در گروه فلسفه دانشگاه لیدز انگلستان درآمد و در این مدت به این باور رسید که فلسفه اخلاق جدای از دانش جامعه‌شناسی قابل تحصیل نیست. از مک‌اینتایر آثاری چون «مقالاتی جدید در باب الهیات فلسفی»، «مقدمه مختصری بر فلسفه اخلاق»، «سکولاریزاسیون و تحول اخلاقی»، «نظریه جامعه‌شناختی و تحلیل فلسفی»، «مارکوزه»، «آیا وطن‌پرستی یک فضیلت است؟»، «عدالت چه؟ کدام عقلانیت»، «سه تقریر رقیب در پژوهش اخلاقی: دائره‌المعارف، تبارشناسی و سنت»، «حیوانات عقلانی وابسته» و... به یادگار مانده است.

با این حال، به‌زعم بسیاری از محققان کتاب «در پی فضیلت: تحقیق در نظریه اخلاقی» مهم‌ترین اثر فلسفی مک‌اینتایر است که آن را در سال 1981 انتشار داد و تاکنون بیش از ۱۷۰بار در جهان‌انگلیسی‌زبان تجدید چاپ شده است. این اثر را بیش از هر چیز پاسخی به نظریه عدالت رالز تلقی کرده‌اند. در معرفی هر‌چه بهتر این فیلسوف باید به این نکته نیز اشاره کنم که اگرچه مک‌اینتایر در انگلستان و حواشی آن بزرگ شد، اما دوران بلوغ فکری او در ایالات‌متحده و در دانشگاه‌های مختلف آن از‌جمله دانشگاه نوتردام سپری شد و در سال 2006 در مرکز تازه‌تاسیس «فلسفه اخلاق و فرهنگ» این دانشگاه به حالت بازنشستگی درآمد. فکر می‌کنم تا اینجا توانسته باشم شرح مختصری از کیستی و کجایی بودن مک‌اینتایر ارایه دهم. اینک پرسش این است که به‌راستی مک‌اینتایر با این همه تکاپوی فکری‌ چگونه در دنیا زیست؟‌در پاسخ می‌توانم بگویم که او ناظر بی‌طرفی در این جهان نبود، اصولا کسی که نسبت به جهان پیرامون خود دغدغه اخلاقی دارد، نمی‌تواند مشاهده‌گری بی‌طرف باشد. تمامی دغدغه او این بود که چگونه می‌توان عنصر مهمی چون «اخلاق» را به زندگی فردی و جمعی بشر یعنی زندگی سیاسی تزریق کرد. شاید به خاطر داشتن چنین دغدغه‌هایی نسبت به جهان بشری بود که او به عنوان یک فیلسوف صاحب‌نظر و اثر به سخنرانی‌های معروف «آدام گیفورد» در دانشگاه ادینبورو دعوت شد.

‌مک اینتایر را معمولا به عنوان فیلسوف اخلاق و فیلسوف سیاست می‌شناسند. نخست به نگرش او در فلسفه اخلاق بپردازیم. از نظر برخی محققان مک‌اینتایر منتقد اصلی فلسفه اخلاق مدرن غرب بود. آیا این نظر در مورد او درست است و اگر چنین است، نقد یا انتقادهای او به چه علت بود؟

همان‌طور که اشاره فرمودید، مک‌اینتایر بیش از هر چیزی به عنوان فیلسوف اخلاق شناخته شده است و توجه او به مباحث سیاسی نیز از دریچه اخلاق بود.اگر بخواهیم جایگاه او را به‌طور مشخص روشن نماییم، باید بگوییم که او در ابتدا فیلسوف اخلاق بود و سپس فیلسوف سیاست. در نتیجه اگر او را یک فیلسوف اخلاق معتبر به حساب آوریم، بدون شک او یکی از منتقدان اصلی فلسفه اخلاق مدرن غرب بود.اوازاندیشه‌ورزان معاصرانگلیسی است که بیش از هفتاد سال از عمر خود را وقف بررسی مساله اخلاق در جوامع غربی کرده است. همان‌طور که برخی شارحان اندیشه مک‌اینتایر چون جک‌راسل وینستین گفته‌اند، زندگی فکری این فیلسوف را می‌توان به دو دوره مشخص تقسیم نماییم: نخستین دوره به پیش از سال‌های 1981 مربوط می‌شود که او آثار اولیه‌اش را منتشر کرد و غالبا بر ماهیت و درگیری میان جهان‌بینی‌های دینی و سکولار تاکید داشت و درصدد بود میان عقاید دینی و عقاید سیاسی (به‌طور مشخص میان مسیحیت و مارکسیسم) رابطه برقرار کند. دومین دوره از سال 1981 با انتشار کتاب «در پی فضیلت» آغاز شده که به ماهیت اندیشه‌ورزی اخلاقی برمبنای عقل و ساختار نظریه‌های اخلاقی می‌پردازد.در بحث از اخلاق هسته‌مرکزی اندیشه مک‌اینتایر ناظر بر این موضوع است که نظام‌های سیاسی دنیای مدرن دچار یک بحران اخلاقی شده‌اند که او بحران موردنظر را در قالب «بحران اخلاقی عاطفه‌گرایی» تجزیه و تحلیل می‌کند.

از نگاه این متفکر، انحطاط اخلاقی در یک سیر قهقرایی از عصر روشنگری آغاز شده و تا روزگار ما تداوم یافته است. به نظر او، بیماری عاطفه‌گرایی بیش از هر چیزی مفهوم «فرد» یا «خود» در سنت لیبرالی را دچار بحران کرده است. در تشریح این بحران اخلاقی، مک‌اینتایر مهم‌ترین اثر خود، «در پی فضیلت» را با دعوت اهالی اندیشه به تصور یک دنیای خیالی آغاز‌ می‌کند. او به اندیشه‌ورزان و دغدغه‌مندان هشدار می‌دهد تا آثار مخربی مانند آلودگی‌های زیست‌محیطی، فجایع ناشی از کاربرد علم ژنتیک، آلودگی و مضرات نیروگاه‌های هسته‌ای و غیره را که فردگرایی، علم‌گرایی، تکنولوژی و سرمایه‌داری مدرن در دنیای معاصر بر جای گذاشته‌اند درنظر بگیرند. مک‌اینتایر معضل اصلی دولت سرمایه‌داری مدرن را وضعیتی می‌داند که بنابر اصطلاحات ارسطویی «حرص و طمع» نامیده می‌شود. میل به داشتن هرچه بیشتر کالا و ابزار پایه اصلی اقتصاد مصرفی و سرمایه‌داری معاصر است و دولت مدرن در خدمت نیروهای مسلط در چنین اقتصادی است. به نظر این اندیشمند منتقد، نظام سرمایه‌داری ساختار و ماهیت جوامع مختلف و زندگی شهروندان را در روند تحقق ‌بخشیدن به یک زندگی اخلاقی و فضیلت‌مندانه با آسیب‌هایی جدی مواجه کرده است.

‌گفته می‌شود او از میان سه جریان عمده در فلسفه اخلاق یعنی فضیلت‌گرایی، وظیفه‌گرایی و پیامدگرایی به اخلاق فضیلت تعلق داشت. لطفا این موضوع را بیشتر توضیح دهید و بفرمایید مراد از فضیلت‌گرایی به‌طور کلی و نگرش خاص مک‌اینتایر در این زمینه چیست؟

طبیعتا فیلسوفی که بحران‌اندیش است و نسبت به یک شرایط اخلاقی منتقد است، باید به راه‌ برون‌رفت از چنین بحرانی نیز فکر کند. از این رو، مک‌اینتایر برخلاف برخی دیگر از متفکران معاصر (مثلا پست‌مدرن‌ها) که فقط به‌طور سلبی به نقد مدرنیته و عقلانیت و اخلاق نهفته در آن پرداخته‌اند و از حیث ایجابی حرف خاصی برای گفتن ندارند، کوشید تا راهکاری برای عبور از بحران اخلاقی جهان مدرن نیز معرفی نماید.این فیلسوف اخلاق در آثارش تلاش کرد تا ضمن شناخت وضع نابسامان اخلاقی موجود، راهکاری برای حل و فصل معضلات ناشی از مدرنیته و ابعاد سیاسی و اخلاقی آن ارایه کند. اگرچه این اندیشمند با نقدهای فردریش نیچه و آسیب‌شناسی اخلاق او از مدرنیته همدلی دارد، اما در نهایت راه‌حل او ناظر بر بازگشت به اخلاق فضیلت‌محور ارسطویی است.مک‌اینتایر با بررسی دقیق اخلاق نیچه‌ای به این پرسش مهم رسید که آیا باید از نیچه پیروی کنیم و بر این باور باشیم که نهاد اخلاق یک نهاد کاملا جعلی است و باید آن را همچون نهاد تابو کنار گذاشت؟! پاسخ مک‌اینتایر به این پرسش منفی است. برعکس او معتقد است اگرچه نیچه دارای قوه تشخیص مناسبی در شناخت بحران اخلاقی عصر مدرن است، اما نباید تجویزات اخلاقی او درباره «ابرمرد» را به کارگرفت.

در مقابل به‌زعم مک‌اینتایر، جایگزینی در کنار نظریات اخلاقی عصر روشنگری و دوره پس از آن وجود دارد و آن چیزی جز «ارسطو‌گرایی» و «فضیلت‌گرایی» نیست. به بیان دیگر، مک‌اینتایر برای رهایی از بحران اخلاقی جهان مدرن خود را در دو راهی فکری نیچه یا ارسطو قرار می‌دهد و به شکل آگاهانه ارسطو را بر نیچه برتری می‌بخشد. از نظر او بازگشت به ارسطوگرایی، چاره برطرف نمودن کمبودها، رویکردهای اخلاقی و سیاسی است که فیلسوفان اخلاق مدرن چون جرمی بنتام، استوارت میل، هنری سجویک و حتی ایمانوئل کانت، به خصوص از قرن هجدهم، اتخاذ کرده‌اند. در اندیشه مک‌اینتایر فضایل، کیفیات و خصوصیاتی هستند که می‌توانند هر شخصی را که در طلب زندگی اخلاقی است به کمال برسانند. افراد یک جامعه نیز می‌توانند در‌نتیجه داشتن برخی فضایل مانند خویشتنداری، عدالت، شجاعت، دیگرگزینی، سخاوتمندی، مهارت و ویژگی‌هایی از این دست به کمال اخلاقی برسند. به‌طور کلی، مک‌اینتایر بر این باور است که چالش اصلی زمانه ما، چالش میان فردگرایی لیبرال با آن پشتوانه اخلاقی سودمندگرایانه و سنت اخلاقی ارسطویی است. درنتیجه، تلاش او این بود تا با رجوع به حکمت یونانی آن‌گونه که در اندیشه ارسطو درباره فضایل و زندگی نیک آمده و احیای آن در جهان امروز، شیوه دیگری از نظام اجتماعی را سامان دهد که بر جماعت و سیاست جمعی استوار باشد و در آن امکان دستیابی به غایاتی مانند سعادت، فضیلت و خیرعمومی تحقق یابد. مک‌اینتایر معتقد بود امروزه سنت ارسطویی را می‌توان به‌گونه‌ای بازسازی کرد که «معقولیت»را به تعهدات و نگرش‌های اخلاقی و اجتماعی ما انسان‌های بحران‌زده معاصر بازگرداند.

‌ همان‌طور که می‌دانیم با ظهور جهان مدرن به ویژه بعد از اندیشه‌های سیاسی نیکولو ماکیاولی اخلاق و سیاست به مثابه قاره‌هایی مستقل تلقی شدند که هر یک منطق خاص خود را دارند.نگرش السدیر مک‌اینتایر به عنوان یک فیلسوف اخلاق نسبت به سیاست و رابطه آن با اخلاق چگونه است؟

پیش‌تر هم عرض کردم که مک‌اینتایر در وهله اول فیلسوف اخلاق بود و سپس فیلسوف سیاست. لذا نگرش اخلاقی او بر همه حوزه‌ها از‌جمله سیاست سایه انداخته است. نیازی به گفتن نیست که الگوهای فکری مختلفی در باب رابطه اخلاق و سیاست از عصر کلاسیک تا جهان مدرن و سپس دوره معاصر وجود دارد. اگر اندیشه‌های کلاسیک سقراط، افلاطون و ارسطو را در قالب در‌هم‌تنیدگی اخلاق و سیاست معرفی کنیم، متفکرانی چون ماکیاولی و هابز کوشیدند آنها را از هم جدا نمایند و برای آنها منطق متمایزی ترسیم نمایند، اما در دوران معاصر ما با انبوهی از متفکران سیاسی اثرگذار مواجهیم که سیاست را کاملا امری اخلاقی تلقی می‌کنند. در میان بقیه، هانا آرنت، ایمانوئل لویناس، پل ریکور، جان رالز، یورگن هابرماس، مایکل سندل، چارلز تیلور و‌... را می‌توان در زمره مهم‌ترین نظریه‌‌پردازان سیاسی دانست که میان سیاست و اخلاق رابطه‌ای وثیق برقرار کرده‌اند. نظر شخصی من نیز در باب رابطه اخلاق و سیاست متأثر از اندیشه‌های این طیف از متفکران معاصر است. عمدتا برای سیاست غایات چهارگانه‌ای چون عدالت، امنیت، آزادی و شادکامی تعریف کرده‌اند که به نظر من برقراری و اهمیت دادن به این غایات در هر جامعه‌ای به معنای گسترش اخلاق است. ما نظام‌های سیاسی را برای چه هدفی به وجود می‌آوریم؟ طبیعتا دولت را برای رسیدن به این غایات تاسیس کرده‌ایم.

السدیر مک‌اینتایر [Alasdair MacIntyre]،

این غایات بیش از هر چیز مقولاتی اخلاقی تلقی می‌شوند و به نظر من دولتی که بتواند در پرتو این غایات امید را در جامعه گسترش دهد، رنج را از جامعه کم کند و در یک کلام برای مردمانش زندگی بسازد دولتی اخلاقی است. لذاناظر بر چنین دغدغه‌هایی بود که در سالیان اخیر و در مقام دانشجو سراغ اندیشه‌های امثال رالز، مک‌اینتایر و دیگر همفکران جماعت‌گرای او چون چارلز تیلور، مایکل سندل و مایکل والزر رفته‌ام. عمدتا فلسفه سیاسی در سنت انگلوساکسون و پسارالزی اخلاقی است.در این سنت نویسندگان معتبری از قبیل رالز، دوورکین، نوزیک، آکرمن، گویرت، مندوس، سینگر، گلدمن و... همگی علاقه‌مندند تا بنیان‌های فلسفی یک نظریه سیاسی و اخلاقی را شکل دهند.در این بستر، متفکران جماعت‌گرا چون مک‌اینتایر نیز با رویکردی اخلاقی به سیاست می‌نگرند و بر تاریخیت ارزش‌های سیاسی و اخلاقی تاکید دارند.در واقع از حیث نگرش سیاسی، جماعت‌گرایانی چون مک‌اینتایر ضمن نشان دادن تناقضات ساختاری لیبرالیسم تلاش داشته و دارند تا نقش اصلی دولت را متوجه تضمین سلامت و رفاه زندگی جمعی نمایند، دولت و سیاستی اخلاقی که امکان شکوفایی همگان و به دست آمدن خیر عمومی را فراهم می‌سازد.

‌ شما در کارهایی که در این حوزه منتشر نموده‌اید، مک اینتایر را یک نظریه‌پرداز جماعت‌گرا معرفی کرده‌اید. منظور از جماعت‌گرایی چیست و مک ‌اینتایر به چه معنا یک جماعت‌گراست؟

خوشحالم که این پرسش را مطرح نمودید، چرا که مفهوم «جماعت‌گرایی» ازجمله آن اصطلاحاتی است که نیاز به ایضاح مفهومی بیشتری دارد.اول اینکه باید به این موضوع اشاره کنم که متفکرانی چون مک‌اینتایر و سندل که برچسب کامیونیتاریانیست را در معرفی آنها به کار گرفته‌اند چندان از این برچسب‌زنی استقبال نکرده‌اند.مساله دوم اینکه در زبان فارسی معادل‌هایی چون جماعت‌گرایی، جامعه‌گرایی، باهمادگرایی، اجتماع‌گرایی و باهمستان‌گرایی از سوی نویسندگان و مترجمان ایرانی برای مفهوم Communitarianism به کار گرفته شده است.بنده هم در چنین فضایی معادل جماعت‌گرایی را در پژوهش‌هایی که در‌خصوص این جریان فکری انجام داده‌ام به‌کار گرفته‌ام. با این توضیحات، جماعت‌گرایی را باید یکی از آخرین مکاتب فکری در فلسفه غرب دانست که نسبت به مدرنیته، فردگرایی لیبرال، اخلاق مدرنیستی و سودمندگرا و نظریات لیبرال معاصر انتقادات مهمی دارد. آماج اصلی آثار جماعت‌گرایان، نوشته‌های رالز، به‌ویژه اثر اصلی او «نظریه‌ای در باب عدالت» است که به‌منزله مهم‌ترین تجلی لیبرالیسم معاصر شناخته می‌شود. به تعبیر دیگر، می‌توان این جریان را واکنشی در مقابل فردگرایی افراطی لیبرال و اتمیسم یا کوتاهی در ارج نهادن به منزلت ارزش‌ها و نهادهای اجتماعی و سیاسی لیبرالی دانست. فردگرایی، برابری و جهانشمول‌گرایی در اغلب تفاسیر از اصول انکارناپذیر لیبرالیسم به شمار می‌روند. اما جماعت‌گرایی بر ناهماهنگی و تعارض بنیادین اصول یاد شده در اندیشه لیبرالی تاکید جدی دارد. در‌نتیجه، جماعت‌گرایی به جای رویکرد استعلایی و نگاه جهانشمول لیبرالی به فردگرایی، خردگرایی و عدالت بر رهیافت تاریخی، زمینه‌مند و نگاه تفسیری تاکید دارد.

طی سال‌های اخیر برخی آثار اصلی مک‌اینتایر به فارسی ترجمه شده و برخی آثار نیز درباره او و اندیشه‌هایش تألیف و ترجمه شده است. ارزیابی شما از میزان شناخت ایرانی‌ها از این فیلسوف معاصر چیست؟

طبیعتا یکی از بحث‌های مهم در حوزه اندیشه‌شناسی کاربست اندیشه‌ها در جامعه ایرانی است.اگرچه درک و فهم معارف جهانی و از جمله اندیشه‌های فیلسوفی چون مک‌اینتایر فی‌نفسه ارزشمند است، اما باید به کاربست این نوع اندیشه‌ها برای حل و فصل مسائل سیاسی و اجتماعی کشورمان نیز توجه لازم داشته باشیم. همان‌طور که فرمودید، برخی از مهم‌ترین آثار او مانند«در پی فضیلت»، «هربرت مارکوزه»، «تاریخچه فلسفه اخلاق»، «ناخودآگاه: یک تحلیل مفهومی»، «سه تقریر رقیب در پژوهش اخلاقی»، «خدا، فلسفه، دانشگاه‌ها» و «بحران‌های معرفت‌شناختی و روایت داستانی» به فارسی ترجمه شده است. افرادی چون حمید عنایت، حمید شهریاری، محمد علی شمالی، مهرداد پارسا، انشاءالله رحمتی، علیرضا بهشتی، عرفان مصلح و عطا حشمتی ازجمله مترجمانی هستند که این آثار را به فارسی ترجمه نموده‌اند. برخی مقالات مهم مک‌اینتایر نیز توسط افرادی چون مراد فرهادپور و محمد ملاعباسی ترجمه شده است. کاوه بهبهانی نیز اثری درباره مک‌اینتایر به قلم یکی از شارحان اندیشه او به فارسی ترجمه کرده است.افرادی چون مصطفی ملکیان، محمد لگنهاوزن، مالک شجاعی و‌... نیز آثار و مقالاتی درباره نسبت اندیشه‌های او با جامعه ایرانی تألیف نموده‌اند.

من طی سال‌های اخیر تقریبا همه این آثار را خوانده‌ام و بررسی تفسیری آنها نشانگر آن است که میزان شناخت جامعه علمی ایرانی‌ از این فیلسوف معاصر مناسب است. اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که هر یک از این پژوهشگران ایرانی از ظن خود و با هدف خاصی سراغ اندیشه‌های این متفکر غربی رفته‌اند. برخی محققان ایرانی با اهداف سیاسی و فرهنگی و در چارچوب نقد جامعه مدرن غرب و برجسته ساختن بحران‌های اخلاقی آن به اندیشه‌های مک‌اینتایر توجه نشان داده‌اند. در مقابل برخی دیگر از دانشوران ایرانی با اهداف علمی و شناخت از معارف جهانی غرب اندیشه‌های این متفکر را مورد بررسی قرار داده‌اند. آنچه که از نظر من مهم است اینکه جامعه ایرانی طی ۱۵0 سال اخیر مساله کلانی چون جدال «سنت و تجدد» را پیش روی خود داشته و برای حل و فصل این مساله، شناخت افکار فیلسوفانی چون مک‌اینتایر در پیوند با مسائلی چون عقلانیت، هویت، سنت، دین، سکولاریسم، اخلاق و‌... می‌تواند برای جامعه ما راهگشا باشد.

‌ به عنوان پرسش پایانی بفرمایید آیا نقد یا انتقادی هم به دیدگاه‌های او وارد شده است؟

درخصوص نقد پروژه فکری مک‌اینتایر باید عرض کنم که اهالی فلسفه به اهمیت اندیشه او به‌طور نسبی اذعان کرده‌اند. لذا می‌توان این مدعا را مطرح کرد که مک‌اینتایر همان خدمتی را به فلسفه اخلاق کرد که رالز به فلسفه سیاسی کرده بود. امروزه در باب فلسفه اخلاق کمتر نظریه‌ای وجود دارد که ریشه در اندیشه‌های او نداشته یا در مواجهه با رویکرد اخلاقی او صورت‌بندی نشده باشد. اما این نکته که مک‌اینتایر فیلسوف اخلاقی مهمی است، بدین معنا نیست که افکار او مورد قبول همگان نیز هست، چراکه عده‌ای او را به دلیل نظریاتش در باب اخلاق ستوده‌اند و برخی دیگر از منتقدان پروژه فکری وی محسوب می‌شوند. جک راسل وینستین با نسبی‌گرا خواندن او، جان‌هالدین با نقد بدفهمی مک‌اینتایر از سنت، ویلیام فرانکنا با نقد عاطفه‌گرایی موردنظر مک‌اینتایر، گوردون گراهام با نقد مک‌اینتایر در ترکیب تاریخ و فلسفه و در‌نهایت ریچارد رورتی با نقد روایت مک‌اینتایر از اخلاق روشنگری در زمره مهم‌ترین ناقدان این فیلسوف معاصر به شمار می‌آیند.تحلیل این نوع نقدها در کتاب «السدیر مک‌اینتایر: جماعت‌گرایی، فضیلت‌محوری و سیاست» موجود و در دسترس خوانندگان قرار دارد. اما با همه انتقاداتی که بر اندیشه مک‌اینتایر وارد شده است، واکنش‌های اهالی فلسفه اخلاق و سیاست نسبت به آثار و ایده‌های او حاکی از این است که «در پی فضیلت» او به این زودی‌ها فراموش نخواهد شد. فضیلت‌خواهی او نه تنها فراموش نخواهد شد، بلکه به‌طور روزافزونی بر اهمیت آن در زندگی بحرانی انسان معاصر افزوده می‌شود. اگرچه مک‌اینتایر در انتهای کتابش اذعان می‌کند که امید چندانی به اینکه دیدگاهش اقبالی داشته باشد، ندارد، اما همه تلاش او این بود تا انسان‌ها را از تاریکی اخلاقی رهایی بخشد!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...