موطن من کجاست؟ | الف


آثار کلاسیک ادبیات هیچ‌گاه از نگاه تحلیل‌گر و موشکاف هیوبرت دریفوس [Hubert Dreyfus] دور نبوده و او در درس‌گفتارها، مقالات و کتاب‌هایش به تبیین خوانش خاص اگزیستانسیالیستی خود از آن‌ها پرداخته است. خوانشی که به فراخور ویژگی‌های هر اثر زیروبم‌ها و ظرایف فلسفی، روانشناختی و جامعه‌شناسانه‌ی منحصربه‌فرد خود را به همراه داشته است. اما دریفوس در همگی این آثار، پایه‌های کارش را بر آرای هایدگر و نیچه گذاشته و کم‌تر جایی می‌توان یافت که او نقبی به نظریات این دو فیلسوف بزرگ اگزیستانسیالیست نزده باشد.

مرا اسماعیل صدا کن هیوبرت دریفوس [Hubert Dreyfus]

یکی از برجسته‌ترین ارجاعات دریفوس را می‌توان در مجموعه‌ تحلیل‌هایش درباره‌ی رمان «موبی دیک» هرمان ملویل یافت. زانیار ابراهیمی که در مجموعه‌ای به بررسی خوانش‌های دریفوس از رمان‌های کلاسیک پرداخته، در کتابی جداگانه تحت عنوان «مرا اسماعیل صدا کن»، با تمرکز بر موبی‌دیک به واکاوی آرای این فیلسوف معاصر آمریکایی می‌پردازد.

مؤلف با مضمون بی‌وطنی کتاب را می‌گشاید و نقل قولی از شعر «بی‌وطن» نیچه برای تأکید بر آن می‌آورد که می‌گوید هیچ‌کس نمی‌تواند برای او وطن و مأوایی متصور شود و گویی این مؤلفه‌ای برای انسانی است که در عصر غیاب خدا پا به عرصه‌ی وجود می‌گذارد. فصل آغازین کتاب نیز بر این موضوع بنا نهاده شده است که جمله‌ی اول موبی‌دیک نیز مؤید آن است؛ «مرا اسماعیل صدا کن!» نویسنده این جمله را با ارجاعی به متون عهد عتیق پیوند می‌دهد و به آیه‌ای اشاره می‌کند که در آن فرشته‌ی یهوه به هاجر نوید زایش پسری را می‌دهد که اسماعیل نام خواهد داشت. ساره، همسر ابراهیم، این پسر را که از هاجر، کنیزش زاده شده، خوش نمی‌دارد و پیامبر خدا را وادار به طرد این مادر و فرزند می‌کند. اسماعیل به این ترتیب است که موطن و آشیان از کف می‌دهد و به سفری خطیر و پرماجرا پا می‌گذارد.

از منظر دریفوس، اسماعیل به آن تعبیر بی‌وطنی نیچه بسیار نزدیک است. او کسی است که زمین محکم و باثباتی زیر پای خود ندارد و نمی‌توان موطن مشخصی برایش تصور کرد. دریفوس در این مقطع از تحلیل خود، مفهوم مرگ خدا را نیز از نیچه وام می‌گیرد و بی‌وطنی اسماعیل را به آن مربوط می‌کند؛ اسماعیل انسانی است که آشیان و خاکی از آن خود ندارد، زیرا که او محصول دوران پس از مرگ خداست. در موبی‌دیک راوی از خواننده می‌خواهد او را اسماعیل صدا کند و در ادامه، شرح ماجرای او نشان می‌دهد که همچون اسماعیل عاری از هویت سرزمینی است. در واقع، نگاه دریفوس به شخصیت اسماعیل موبی‌دیک نمادین است و قهرمان داستان ملویل را واجد مشی اسماعیل‌گونه می‌داند. اسماعیل در این قصه زندگی سرگردان و بی کار و باری دارد و اغلب به مشاغل ماجراجویانه، پردردسر و کم‌منفعت تن در می‌دهد که یکی از آن‌ها همین شکار وال است.

یکی دیگر از مفاهیم بنیادین مطرح‌شده در کتاب که دریفوس در تفسیر موبی‌دیک بر آن تأکید ورزیده، رویکرد انسان به مسأله‌ی خداست. از نگاه دریفوس اسماعیل در جهانی زندگی می‌کند که مرگ خدا بر آن چیره است. مؤلف برای تشریح این نظریه دریفوس به کتاب «خاستگاه و هدف تاریخ» نوشته‌ی کارل یاسپرس ارجاع می‌دهد. در این کتاب یاسپرس به عصر محوری به عنوان دوره‌ای اشاره می‌کند که امر مقدس از امر زندگی روزمره‌ی انسان تفکیک شده و وجه قدسی و آرمانی حیات انسانی از جنبه‌های غریزی و طبیعی آن جداست. این همان عصری است که ادیان بزرگ ظهور کرده‌اند و از سده هشت تا دو پیش از میلاد مسیح را شامل می‌شود.

اما در مقابلِ عصر محوری که بر وحدانیت و فاصله‌ای قدسی میان خدا و انسان تأکید دارد، نویسنده به عصر پیشامحوری اشاره می‌کند تا با این قیاس خواننده را به درک بهتر مفهوم مرگ خدا، آن‌گونه که مراد دریفوس بوده، نائل سازد. دوران پیشامحوری همان زمانی است که خدایان یونان بر جهان مسلط بوده‌اند؛ همان عصری که امر قدسی و روزمره با هم یکی بودند و هنوز وحدانیتی برای خدا متصور نبود. در این دوره خدایان در کنار انسان‌ها و با خلق و خوی انسانی به حیات خود ادامه می‌دادند؛ چندان که زئوس خدایی واجد صفات انسانی از قبیل خشم و حسد و ترس بود. دریفوس با مدد از نظریات نیچه، دوره‌ای را در حیات بشر ترسیم می‌کند که ناکامی ادیان منجر به پس راندن انسان به عصر پیشامحوری شده است. این همان عصری است که اسماعیل نیز به آن رانده شده است.

مسأله‌ی اساسی دیگری که نویسنده بنیان تفاسیر دریفوس را در طی شش فصل کتابش بر آن می‌نهد، تقابل انسان و وال و تعریف و تنظیم فاصله‌ای است که میان این دو نیروی متخاصم وجود دارد. در این‌ عرصه دریفوس به مفهوم بازنمایی‌ناپذیری وال می‌پردازد و از سفیدی به مثابه رنگ‌گریزی و نقش‌ناپذیری قدرتی یاد می‌کند که انسان را به راحتی توان تعین‌بخشی و معنادهی به آن نیست. بنابراین انسان در برابر قدرت قاهری قرار می‌گیرد که حدود و ماهیت معینی نمی‌تواند برای آن در نظر داشته باشد. از منظر دریفوس اسماعیل و همقطارانش در چنین موقعیت مهیبی، انسان غربی و مسیحیت خاص او را نمایندگی می‌کنند. آن‌ها می‌کوشند در برابر آن فرجام محتوم نیچه مقاومت کنند و تمام قوای خویش را بر این مبارزه متمرکز می‌سازند. اما دریغ از چشم‌اندازی روشن برای غلبه بر آن نیروی تعین‌ناپذیر! دریفوس انسان را ناگزیر از آن سرنوشت هایدگری و نیچه‌ای می‌داند که بارها و با شواهد متقنِ این دو ابرفیلسوف بر او ثابت شده است و حالا و در این مقال، ملویل صحه‌ای مؤکد بر آن می‌گذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...