گفتگوهایی در باب موسیقی و همه‌چیز | الف


باز هم یک گفتگوی ژرف و جذاب میان دو شخصیت طراز اول. البته اغراق می‌کنم که می‌گویم «باز هم»، چون تعداد چنین آثاری واقعاً کم است. در عرصه‌ی موسیقی که احتمالاً چیز چشمگیری نیست یا لااقل من ندیده‌ام؛ عرصه‌ای که امری ناگفتنی آن را پوشانده است. و درباره‌ی ناگفتنی بودن آن بسیار گفته‌اند.

تشابه‌ها و تناقض‌ها» [Parallels and paradoxes : explorations in music and society] . ادوارد سعید  دنیل برنبیم [Daniel Barenboim]

ویتگنشتاین می‌گوید: «محال است بتوانم معنایی را که موسیقی برایم داشته است به‌تمامی بیان کنم.» قرنی قبل از او، هاینریش هاینه گفته بود: «هرجا که کلام نتواند پیش رود، موسیقی آغاز می‌شود.» واکن رودر، موسیقی‌شناس آلمانی، در قرن هجدهم اظهار کرد: «موسیقی همه‌ی جنب‌وجوش روح را که از قید تن رها شده است نشان می‌دهد.» یک قرن بعد، هم‌وطنِ فیلسوفِ رودر، آرتور شوپنهاور، نوشت: «آهنگساز جوهر درونی عالم را بر ما آشکار می‌کند، او ترجمان ژرف‌ترین خِرَد است و با زبانی سخن می‌گوید که عقل آن را درنمی‌یابد.» نه‌فقط عقل، که چیز دیگر هم نمی‌تواند. البته این مطلب بر مبنای متافیزیک منحصربه‌فرد شوپنهاور بیان شده، اما بدون آن هم چندان ناموجه نیست. چون خصم او، هگل، نیز موسیقی را بالاترین هنر پس از شعر می‌داند. اما شوپنهاور آن را در قله جای می‌دهد. از نظر شوپنهاور فقط در تجربه‌ی موسیقی است که انسان از درد و رنج عظیم و عمیق عالم که ناشی از سرشت هستی آن است دمی می‌آساید. پس اقبال گسترده به تجربه کردن موسیقی عجیب نیست.

کیست که امروزه با موسیقی مأنوس نباشد؟ چیست که بیش از موسیقی طرفدار داشته باشد؟ آن چه چیز است که برای جلبِ هوادار، خودش را به موسیقی نچسباند؟ در هیچ زمانه‌ای به اندازه‌ی امروز موسیقی رواج نداشته، طوری که سخت است تصور کسی که در یک شبانه‌روز موسیقی نشود. هر موسیقی خاصی، همیشه و همه‌جا در دسترس است. هر کسی هر لحظه در هر نقطه می‌تواند فاخرترین سمفونی‌های بتهوون یا رکیک‌ترین ترانه‌های هوی‌متال را بشنود. لذا اگر کسی ادعا کند امروزه همه‌ی احساسات و عواطف ما، هر کدام، با موسیقی خاصی گره خورده حرف پرتی نگفته است. بیشتر افراد در اولین فرصت خود را در آغوش موسیقی می‌اندازند. اما آیا این یک رابطه‌ی ایدئال با موسیقی است؟ این ازدحامِ توده‌ها گوهر موسیقی را شکوفا می‌کند یا آن را می‌پوشاند؟ اگر باعث آشکار شدن است، باید فهم ما را تغذیه کند و، برای نمونه، پرسش‌های ما را پاسخ دهد. مثلاً موسیقی چیست؟ آیا موسیقی فقط شنیدن اصوات است، یا نوعی تجربه‌ی خاص که گاهی باعث ادراک معانی بسیار والا می‌شود؟

موسیقی با لذت، احساس، بیان، بازنمایی و خیلی چیزهای دیگر هم گره می‌خورد. تازگی‌ها با تکنولوژی هم پیوندهایی وثیق پیدا کرده است. اما فهم را هم نباید نادیده گرفت، به‌ویژه اگر می‌خواهیم تجربه‌ای ژرف و مؤثر و ماندگار را از سر بگذرانیم. درست است که موسیقی در نهایت با تجربه‌ی شنیداری گره می‌خورد، اما این تجربه می‌تواند منفعلانه باشد و نیز فعالانه. دومی نیاز به فهم و فرهیختگی دارد. نکته‌ی دیگری هم هست.

اگر بپذیریم که موسیقی فاخر و موسیقی مبتذل داریم، مسئله‌ی معنا جدی‌تر می‌شود. زیرا چه‌بسا موسیقی مبتذل لذت‌بخش‌تر باشد. در نتیجه، لذت و احساس نمی‌تواند معیار مناسبی برای تمایز میان آن دو نوع موسیقی باشد. پس، برای محظوظ شدن از موسیقی خوب و فاخر فهم ضرورت دارد. (مثال: اگر کسی از ترانه‌ی عوامانه‌ی یک خواننده‌ی پریشان بیشتر از سمفونی پنجم بتهوون لذت ببرد، به چه معناست؟ آن ترانه‌ی کذایی از آن سمفونی بهتر است یا شنونده ذهن مبتذلی دارد؟ آیا با معیار لذت می‌توان از موسیقی بتهوون دفاع کرد؟) به‌علاوه، لذت و احساس موسیقی خواه‌ناخواه همیشه حدّ و حدودی خواهد داشت، اما معنای آن نامحدود است. لذا فرآیند فهم آن پایان‌پذیر نیست. این کتاب، مجموعه‌ای از شش گفتگوی مفصل به‌اضافه‌ی چند یادداشت کوتاه و بلند دیگر، تلاشی‌ست دونفره برای فهم موسیقی، فهم نسبت‌های موسیقی با سایر امور انسانی، و بررسی مسائلی که در بالا گفتیم.

ادوارد سعید با نوشتن کتاب تند و تیز «شرق‌شناسی» همان‌طور که هواداران بسیاری یافت، مخالفان و حتی دشمنان بسیاری هم برای خود تراشید. اما حتی همین دسته‌ی اخیر نیز «تشابه‌ها و تناقض‌ها» [Parallels and paradoxes : explorations in music and society] را ستوده‌اند. ادوارد سعید در قامت یک روشنفکر، منتقد سطح بالا و موسیقی‌شناس طراز اول با دوست یهودی و اسرائیلی‌اش دنیل برنبیم [Daniel Barenboim] درباره‌ی موسیقی به گفتگو می‌نشیند؛ رهبر ارکستر و موسیقی‌دانی که درباره‌ی رابطه‌اش با ادوارد سعید می‌گوید: «در کنار برخی دوستانِ بسیار اندک ونزدیک احساسِ در خانه بودن دارم. و باید بگویم ادوارد برای من تبدیل به دوستی شده است که می‌توانم بسیاری چیزها را با او به اشتراک بگذارم، یک همراهِ صمیمی. هر زمان که در کنار او هستم، بسیار احساسِ در خانه بودن می‌کنم.»

هم او و هم دوستش طیفی گسترده از دیدگاه‌های خود را مطرح می‌کنند، از تجربه‌ی شخصی و درونی موسیقی تا مسائل جهانی و سیاست بین‌الملل. عنوان فرعی کتاب نشان می‌دهد که رابطه‌ی موسیقی و جامعه نیز به‌طور جدی محل بحث و موضوع بررسی است. چراکه موسیقی هم از جامعه تأثیر یمی‌پذیرد و هم بر آن اثر می‌گذارد. علت نامگذاری کتاب به «تشابه‌ها و تناقض‌ها» این است که میان این دو نفر هم وجوه اشتراک هست و هم وجود اختلاف. وجوه اختلاف نه به دوستی آن‌ها ضربه می‌زند و نه باعث کدورت روابط می‌شود، بلکه مایه‌ی یک دیالکتیک واقعی است برای فراتر رفتن از سطح فعلی. در نتیجه، نه‌فقط نظرات سعید و برنبیم جالب‌اند، بلکه روش و رویکرد آن‌ها نیز آموزنده است. در این باب باید متوجه چند نکته باشیم.

امروزه، خیلی‌ها دل‌شان به کامنت‌ها خوش است. خیال می‌کنند نقطه‌نظراتی که در کامنت‌ها مطرح می‌شود معرفت‌زاست. اما اصلاً این‌طور نیست. این نظرها غالباً سطحی و سرسری هستند. خواننده مطلب را سریع و بدون اندک درنگی می‌خواند و سپس بدون کمترین تأملی اولین چیزی را که به ذهنش خطور می‌کند، آن زیر می‌نویسد؛ یک نظر کوتاه و کلی. به‌علاوه، همین نظرات کلی و کوتاه نه‌فقط منسجم نیستند، بلکه حتی با یکدیگر مرتبط هم نیستند. از هر دری سخنی. بیشتر تداعی معانی است تا تفکر انتقادی. رسیدن به معرفت مستلزم فرآیندی از تفکر دیالکتیکی است که زمان می‌برد. کمتر از آن، راه به جایی نمی‌برد. ما از اندیشمندان می‌آموزیم که برای رسیدن به معرفت نیاز به دیالوگ داریم و نه کامنت. البته نه هر دیالوگی، بلکه دیالوگی جدی، منصفانه و طولانی که نمونه‌اش را در این اثر می‌بینیم.

دیگر مزیت و مؤلفه‌ی این گفتگوها انصاف است. صحبت‌های دوطرف یک گفتگو باید منصفانه و تا حد امکان بی‌طرفانه باشد و نه مغرضانه و جانب‌دارانه. این ویژگی مستلزم این است که هر دو نفر نسبت به طرف مقابل حسن‌ظن و حسِ خوب داشته باشند، طوری که به‌راحتی و بدون رنج، بلکه با کمال میل، در برابر دیگری کوتاه بیایند و خطای خود را بپذیرند. چنین وضعی معمولاً بین بیگانگان به‌وجود نمی‌آید، اما میان دوستان چرا. به همین دلیل است که برخی از فیلسوفان یونان باستان فلسفه را اساساً مختص به جمع دوستان می‌دانستند؛ فلسفه گفتگوی دوستان نزدیک است. گویی که انسان فقط در مواجهه با دوست خویش می‌تواند به لوازم گفتگوی واقعی و رسیدن به معرفت پایبند باشد؛ یعنی کنار گذاشتن خودمحوری و غرور فکری. در نتیجه، گفتگوی ملایم و بدون تنش بین دوستان بسیار بهتر و آموزنده‌تر از نزاع و جدال میان حریفان و مخالفان است.

ویژگی دیگر تمرکز بر یک موضوع واحد است. از این شاخه به آن شاخه پریدن و از هر دری سخنی گفتن و صحبت‌های کشکولی، دیالوگ معرفت‌زا نیست. گفتگوی واقعی باید حول محور یک موضوع یا مسئله‌ی واحد بچرخد تا پله‌پله بالاتر رود و قدم‌به‌قدم به حقیقت نزدیک‌تر شود.

در مجموع، این ویژگی‌ها و دیگر چیزها باعث شده که این کتاب برای علاقمندان به موسیقی کلاسیک و تخصصی جذاب و آموزنده باشد. نیز، نکاتی پخته و پرورده دارد که خواننده‌ی هوشمند می‌تواند آن‌ها را به‌عنوان سرنخ بگیرد و دنبال کند، مثل این:

«بتهوون چندان دوست نداشت آثار موتسارت را بشنود، چون می‌ترسید اصالت خودش را از بین ببرد. من یک دوست فیلسوف دارم که یک‌بار به من گفت – در آن زمان در دوره‌ی خاصی از خلاقیت در زندگی‌اش بود – ترجیح می‌دهد چیزی نخواند؛ می‌خواست بنویسد و خواندن – یا به عبارتی همچنان در حال آموختن بودن – به‌نوعی با خلق کردن در تضاد بود.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...