درهم شکستنِ آدم‌ها | مرور


نخستین فصل این رمان «میترا» نام دارد، فصلی که پیش از آن که آغار شود؛ کلمات ردیف شده‌اند: «میترا راست گفته بود: سحرگاهان مهتاب مرد…»
فاطمه غفاری  نویسنده‌ی رمان «حسرت درناها»، داستانش را با خبر مرگ آغاز کرده است، مرگ مهتاب. زنی که سال‌ها رنج را در سکوت به جان کشید تا مُرد و اما «حسرت درناها»، داستان زندگی میتراست، میترا که درهم شکستن‌هایش از کودکی آغاز شده و راه گرفته به نوجوانی و جوانی‌اش، ولی او با سکون میانه‌ای ندارد و به ایستادن و زیستن می‌اندیشد.

رمان «حسرت درناها

سمفونی فریاد درناها
داستان پیچیده در سمفونی فریاد درناهاست، چه آن زمان که درنایی شکار می‌شود و چه آن زمان که درنا، نقشِ نوار دوخته بر لبه‌ی آستینِ بهیاری هراسان است، فریادشان بر شیشه‌ی پُراحساس این رمان می‌نشیند. در صفحه‌ی ۱۲۷ می‌خوانیم :« درنای خاکستری خودش را به شیشه‌ی بالکن می‌کوبید و هر بار چنگکی در جان مهتاب فرو می‌رفت و می‌چرخید و می‌چرخید و یک پرتقال خونی لهیده از شکمش بیرون می‌کشید.»

نام رمان به گفته‌ی غفاری وام‌گرفته از این شعر معروف احمد شاملو است: «پر پرواز ندارم اما، دلی دارم و حسرتِ دُرناها».
فصل بیست و دوم هم این گونه آغاز می‌شود: «کرررررل/ درنا جیغ می‌کشد. زنی در کابوس‌هایش گم است. کلید بالکن توی دست مهتاب بود و سیا نمی‌توانست کلک درنا را بکند.»

نویسنده در داستانش از «امید» درنای معروفی که سالهاست برای زمستان‌گذرانی از سیبری به ایران می‌آید هم یاد می‌کند و خود به روایت روشنای امید در دالان‌های تاریک می‌نشیند. امیدی که کم کم در صفحات پایانی داستان جان می‌گیرد.

ساختار داستان
طرح رمان غفاری سالم و محکم است با گسترش مناسب طولی و عرضی. او خرده‌روایت‌ها را به خوبی در دل خط اصلی داستان گنجانده است. کلماتی که در داستان او کنار هم ردیف شده‌اند سرشار از تصویرند و این تصاویر با نثری شاعرانه همراه است. آدم‌هایی که لابه لای صفحات «حسرت درناها» زندگی می‌کنند کم نیستند، آدم‌هایی که در مقاطع مختلف زندگی «میترا گیلوان» در اطرافش زندگی و خاطرات تلخ و شیرین را بر بوم ذهنش حک کرده‌اند. شاید در صفحات نخستین کتاب تعدد آدم‌های داستان به نوعی سردرگمی برای مخاطب ایجاد کند اما به مرور از این سردرگمی کاسته می‌شود. رمان با وجود شخصیت‌ها و رویدادهای متعدد، از تعلیقی مناسب برخوردار است و مخاطب را به خوبی با خویش همراه می‌سازد، هر چند بنظر می‌رسد، حذف برخی خرده‌روایت‌ها و نقب‌ها نه تنها آسیبی به رمان نمی‌رساند، بلکه به برجسته شدن خط اصلی داستان در ذهن مخاطب و ارتباطش با اثر کمک می‌کند.

داستان و جهان پیرامون
واقعیت این است که داستان‌ها در خلاء رخ نمی‌دهند و اگر جغرافیای داستان، مکانی واقعی باشد، شرایط آن مکان در زمانی که رویدادهای داستان در جریان است، بدان راه می‌یابد. در واقع داستان‌ها بستر مناسبی برای انعکاس غیرمستقیم اوضاع و احوال جوامع هستند. غفاری نیز کنار شرح رویدادها و کنش و احساس آدم‌ها در موقعیت‌های مختلف به برخی ‌معضلات پرداخته است. بدین ترتیب انعکاسی از چالش‌های اجتماعی، تبعات رانت و رانت‌خواری، تبعیض، فقر، فساد، و رنجوری محیط زیست در لایه های این رمان جاگیر شده‌اند. انبوه رسوباتی که عمق تالاب انزلی را به شدت کاهش داده، حضور گیاهان مهاجم در این تالاب، نبود برنامه‌ریزی مناسب در راستای بهره‌مندی مردم از مواهب طبیعی، آن سوی پرده‌ی حضور برخی نامزدهای انتخاباتی و حامیان مالی‌شان، اعتیاد و بیکاری از جمله چالش‌هایی‌ست که در بستر روایت داستان «حسرت درناها» به چشم می‌خورد.

انزلی در حسرت درناها
میترا اهل انزلی‌ست اما دست روزگار او را روانه‌ی تهران کرده است تا بهیاری جوان، ساکن پانسیونی حوالی دروازه دولت باشد. خاطرات تلخ رهایش نمی‌کنند با همه‌ی این احوال پرنده‌ی رویاهایش در جستجوی عشق است و زیستن در کنار یکی که عاشقش باشد. دست یافتن به این خواسته اما آسان نیست و سرانجام او در گریز از یک دام به خانه‌ی‌ پدری باز می‌گردد؛ خانه‌ای بغض‌آلود درشهرمه‌آلود انزلی. انزلی شهری است که غفاری در سایه‌سار آسمانش زندگی می‌کند و به خوبی از عهده‌ی روایت داستان میترا و دیگر آدم‌های داستان در این شهر بر می‌آید.

در صفحه‌ی ۲۱۱ می‌خوانیم: «بابا بر سر و صورت می کوبد. روی شن‌های ساحل و جلوی تلی از اثاث دکه به زانو درآمده است و بیل مکانیکی دورخیز برمی‌دارد تا باز چنگکش را در اسکلت نیمه‌لخت کومه فرو کند.»

نویسنده‌ی «حسرت درناها» دریا، تالاب و مردمانی که زیست‌شان بدان‌ها گره خورده، را می‌شناسد. وی از کنار قایق و قایقران، ماهیگیر و دریا، مسافر و پلاژ، طوفان و غریق به سادگی عبور نکرده و نگاه عمیق و تجاربش در داستانی که نوشته به خوبی هویداست. عناصر بومی در این رمان به وضوح قابل مشاهده است، ازجغرافیا، موقعیت‌ها، نام‌ها، غذاها و مشاغل گرفته تا خرده‌فرهنگ‌ها، آداب و رسوم، باورها، خرافات، دلخوشی‌ها، دغدغه‌ها و … که حال و هوای رمان را با انزلی و گیلان درهم آمیخته است.

و اما در پایان باید گفت، «حسرت درناها»، نخستین اثر انتشار یافته‌ی فاطمه غفاری نویسنده و مترجم اهل انزلی، رمانی ارزشمند و خواندنی‌ست و از توانمندی وی و عرق‌ریزان روحی که برای نگارشش داشته، نشان دارد. این کتاب به همت انتشارات لوح فکر در ۲۹۸ صفحه و با بهای ۹۵ هزارتومان منتشر و روانه‌ی بازار کتاب شده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...