چرا کتاب «عصرهای کریسکان» اینقدر برای شما جذاب است؟
بعد از اینکه کتاب «عصرهای کریسکان» را خواندم، از فشاری که این کتاب به من وارد کرد، سکته کردم و در بیمارستان بستری شدم؛ چون من را خیلی اذیت کرد. اذیت بهمعنای اینکه آقای سعیدزاده و خانوادهشان رنج زیادی را تحمل کردند و در این رنج، امید هم داشتند. وقتی یک سرباز اسیر میشود دیگر سرباز نیست، بلکه یک انسان بیدفاع است که نیاز به کمک دارد. ما اسیر نشدیم و هویتمان در شماره خلاصه نشده است که ما را با شماره بشناسند. رنجها و امیدهای آقای سعیدزاده روی من خیلی تأثیر گذاشت. البته بقیهی کتابها هم همینجوری هستند، ولی این کتاب تازگی خاصی دارد؛ چون از کسانی که اسیر این سازمانها و گروهها میشوند، کمتر خاطره داریم.
همانطور که اشاره کردید، این کتاب با رنج و امید توأمان است. بخش عمدهی ادبیات پایداری و مقاومت ما بیشتر وجه حماسی و رنج جنگ را به تصویر میکشد؛ امّا چرا کمتر به وجه طراوت، امید و نشاط پرداخته میشود؟
بله، مثلاً وقتی بچههای اسیر ما در اردوگاههای عراق میخندیدند، کتک میخوردند، ولی این خنده برای دشمن یک پیام داشت؛ یعنی تو جسم من را اسیر کردی، ولی روحم در اختیار خودم است. کتاب «عصرهای کریسکان» زیر مجموعهی ادبیات بازداشتگاهی است. ادبیات اسارت یا ادبیات بازداشتگاهی ما یک ادبیات شناختهشده در دنیاست. ادبیات جنگ و اسارت، فینفسه ادبیات امید است. همه جای دنیا اینچنین است. آلمانها به این ادبیات، ادبیات ویرانهها میگویند؛ یعنی هیتلر فقط یک مشت خاکستر به آنها داد؛ امّا اتفاقی که در آلمان افتاد، دو سال بعد از پایان جنگ، نویسندگانشان گروهی به اسم ۴۷ تشکیل دادند. نویسندگان، سربازان و روشنفکرانشان با تشکیل این گروه شروع به نوشتن خاطرات، داستانها، نمایشنامهها و قطعههای ادبی کردند. خودشان ادبیات ویرانهها میگویند، ولی در پایان این ادبیات، امید است. میگویند اگر هیتلر نیست، ما هستیم و باید آلمان را بسازیم.
این امید آوردهی اصلی ادبیات جنگ است. این ادبیات قیمت تمامشدهی جنگ را در میآورد. ما هنوز نمیدانیم این جنگ برای ما چند تمام شده است! عصرهای کریسکان یکی از همین کتابهاست که قیمتی از جنگ را برای ما در میآورد. در واقع امید را در ما زنده میکند؛ یعنی هرچقدر که در زندگیمان ناملایمات داشته باشیم، به اندازهی یک روز آقای سعیدزاده نمیشود. بنابراین، در مقابل سختیها و مشکلات مقاوم میشویم و اینها را کوچک میبینیم. وقتی مشکلات را کوچک ببینیم، میتوانیم به آنها غلبه کنیم، ولی اگر مشکلات را کوچک نبینیم، مشکلات به ما غلبه میکنند.
ادبیات اسارت، انسانیترین گونهی ادبیات جنگ است؛ چون پای انسان در میان است و جز انسان همدمی ندارد. همهی انسانها این ادبیات را بهخوبی میفهمند. همانطور که ما خاطرات سربازان فرانسوی، آلمانی و روسی را خواندیم و فهمیدیم.
کتاب «عصرهای کریسکان» واقعاً من را از پا درآورد. این دارایی ماست و جز شخص آقا بقیهی مسئولین اصلاً کاری با این آثار ندارند. ایشان با ادبیات جهان آشنا هستند و میدانند که بیشترین شاهکارهای ادبی جهان مال جنگ است. روسها اتحادیهای به نام اتحادیهی نویسندگان جنگ دارند. زمانی که به روسیه رفته بودم، از رئیس اتحادیه که ژنرال بود، پرسیدم شما هنوز دارید دربارهی جنگ جهانی دوم کار میکنید؟ گفت روسیه بدون ادبیات جنگ، فقط یک خاک پهناور است.
ایران هم بدون ادبیات جنگ یک خاک پهناور است. این ارزشمند است و ما باید به این ارزش برسیم، آنوقت متوجه میشویم که از این مملکت چگونه باید نگهداری کنیم.
تقریباً بعد از سیوسه سال از پایان جنگ، این ادبیات چقدر در متن فرهنگی و هنری توانسته دِین خودش را به این پدیدهی بزرگ ادا کند؟
جنگ را سرباز مینویسد و ادیب، مورخ و دیپلمات نمینویسد. سرباز لحن خودش را دارد و سرباز دیر به گذشتهاش برمیگردد. آقای سعیدزاده بعد از بیست سال از آزادیاش با اصرار آقای گلزار شروع به گفتن خاطراتش کرد؛ امّا این اشخاص وقتی به گذشتهشان برمیگردند، خوب برمیگردند و کتابی مثل «عصرهای کریسکان» برای ما بجا میگذارند. ما در ادبیات جنگ داریم تاتیتاتی میکنیم؛ یعنی مثل بچهای که تازه راهافتاده داریم جلو میرویم. شاید عمر ما کفاف ندهد که کارهای بزرگتری را ببینیم، ولی زمینهی آن کارهای بزرگتر، همین آثار کوچکی است که تقریباً دارد منتشر میشود.
این بهخاطر بزرگی آن پدیده است؟
بله، این جنگ هشتساله بهنوعی جنگ جهانی سوم در یک جغرافیای محدود بود. من زمان جنگ خبرنگار بودم و دیدم که در اردوگاههای ایران از ۱۵ کشور اسیر داشتیم. ببینید هر جنگی به دو عنصر اراده و بهانه نیاز دارد.
اراده یک ارادهی جهانی بود؛ چون نمیتوانستند انقلاب اسلامی را ببینند. سازمان ملل از دیماه سال ۵۹ تا دیماه سال ۶۰ سکوت کرد. ما در این فاصله، بهشتیها و رجاییها را از دست دادیم و ضربه خوردیم، ولی دنیا منتظر بود تا ما فرو بریزیم. سازمان ملل بعد از دو سه جلسه، دو طرف را به خویشتنداری دعوت کرد، درصورتیکه بعثیها هشتاد کیلومتر در خاک ما بودند. این چه خویشتنداری بود!
عراقیها روی دیوارهای خرمشهر نوشته بودند: «جئنا لنبقی»؛ یعنی ما آمدهایم که بمانیم! این شعار حزب بعث بود که نشانگر کینهی آنها بود؛ امّا آنها سربازشدن ناگهانی مردم ما را حساب نکرده بودند. یکدفعه مردم سرباز شدند و تا روز آخر هم ماندند. در واقع همهی مشکلات را مردم حل کردند. دشمن فکر اینجا را نکرده بود و ضربه خورد.
پس ادبیات هنوز به جنگ خیلی بدهکار است!؟
بله! نهتنها ادبیات، بلکه همهمان بدهکاریم؛ امّا الآن کارهای خوبی دارد انجام میشود. همهی دارایی ما که نفت نیست. کتابهایی مثل «عصر کریسکان» هم دارایی ملی ماست. این کتاب دو قهرمان دارد. قهرمان اوّل همسر آقای سعیدزاده و قهرمان دوم خودش است. این زن در مدتی که آقای سعیدزاده در زندان بودند، میایستد و تمام ناملایمات و مشکلات را تحمل میکند.
این ادبیات در کجاها توانسته در حد وسعش از ادای دِین جنگ بربیاید؟
ما نمیتوانیم خطکش بگذاریم، ولی قطار ادبیات جنگ راه افتاده است. ادبیات انقلاب دارد جلو میرود و کار خودش را میکند. ما الآن نویسندگان ادبیات جنگ داریم. این کار شغل نیست، شوق است. کار ما هم شعلهورکردن شوقهایی است که در دل این نویسندگان وجود دارد تا ادبیات جنگ را بهجایی برسانند. هر نسلی از ما بهگونهای ادبیات جنگ را تجربه خواهد کرد. در خوشبینانهترین وضعیت، دودههی دیگر سربازان و فرماندهانمان هستند. ما الآن در طلاییترین دوران قرار داریم. شاید دودههی دیگر کسی خاطره ننویسد و بر اساس خاطرات اقتباس کند. ما باید بهگونهای عمل کنیم تا این اقتباس دقیق و سالم انجام شود. در واقع خاطرهنگاری یکجور اسبابکشی است. من به نویسندگان میگویم که باید خاطرات را سالم از سینهی راوی در بیاورید. وقتی سالم گفته شود، آن اقتباس هم سالم خواهد بود.
نهضت خاطرهنگاری و روایت جنگ چقدر به واقعیت نزدیک است؟ احیاناً با توجه به فاصلهگرفتن زمان، تصویر و رویداد چقدر ساخته و پرداختهی ناخودآگاه ذهن راوی و نویسنده است؟ چقدر متأثر از شرایط سالهای بعدی است که راوی و نویسنده بتواند واقعیت را روی صفحهی سفید بیاورد؟ چقدر نقدها میتواند دقت و کار خاطرهنگار و نویسنده را بالا ببرد و ملاحظاتش را افزایش بدهد؟
به نظر من آنهایی که نقد میکنند، دلسوزند. وقتی متنی را میخوانند، احساس میکنند که نکاتی کم یا زیاد است. همانطور که گفتم، ادبیات جنگ را سرباز مینویسد. لحن و دایرهی کلمات یک سرباز مشخص است. اگر بیشتر یا کمتر باشد، معلوم میشود که این ادبیات مال دهان او نیست. وقتی نویسندهی ما میخواهد با سربازی صحبت کند، اوّل باید اندازهی دهانش را اندازه بگیرد؛ چون میخواهد برایش کتاب بنویسد. الآن سلیقهها دربارهی ادبیات جنگ بالاست. در برههای از زمان، ما سالی ۵۰ کتاب چاپ میکردیم، ولی الآن سالی شش هفت کتاب چاپ میکنیم؛ یعنی کار دارد بهطرف کیفیت میرود تا اثر خوبی منتشر شود. البته نویسندگان هم پختهتر شدند و میدانند چه کار کنند. وضعیت الآن خوب است و بهتر هم خواهد شد.
شما در سالهای پایانی جنگ، رفتوآمدهایی به اردوگاههای نگهداری اُسرای طرف مقابل داشتید. در واقع با انسانی که آن طرف خاکریز ایستاده، حشرونشر داشتید و تا یک حدی شناخت پیدا کردید. الآن هم در حوزهی هنری بهسمت خاکریز خودمان ایستادهاید و با انسانهای این طرف خاکریز حشرونشر دارید و ادبیاتشان را پرورش میدهید. تفاوت محسوس و کیفی این دو دسته در چیست؟
من وقتی با افسران ارشد و سربازان عراقی صحبت میکردم، هیچوقت احساس نکردم که اینها دشمناند. من معتقدم جنگ اوّل به عراق و بعد به ایران تحمیل شد و هنوز هم دارند تاوان آن تحمیل را میدهند. بخشی از آنها مثل خود ما بودند و خیلیهایشان ایران ماندند. تقریباً هفت هشت هزار اسیر عراقی به کشورشان برنگشتند. منظورم این نیست که به اُسرای عراقی خوش میگذشت، اصلاً اینجوری نیست؛ امّا ما اسارت را برایشان سخت نکردیم. حتی من در دفتر روزنامه غذا نمیخوردم و به اردوگاه میرفتم و آنجا با اُسرا ناهار میخورم؛ چون غذایشان بهمراتب بهتر از غذای دفتر ما بود.
امام فرمودند اُسرا مهمان ما هستند. اتفاقاً شهید دقایقی با همین اُسرا سپاه بدر را تشکیل داد. عدهای از آنها شهید شدند و عدهی دیگر الآن دارند عراق را اداره میکنند.
khamenei.ir