و امیدوارم سخت‌‏تر شوم | هم‌میهن


نامه‏‌های گرامشی از زندان اغلب شکل داستان‌‏های اخلاقی کوتاه می‏‌گرفت و این موضوع تا حدی به‏‌خاطر فشار از سوی مسئولان زندان بود که به‌‏سرعت او را سانسور می‏‌کردند. اما همچنین حس می‌‏کنیم که گرامشی رویکرد داستان‌‏سرایی را ترجیح می‌‏دهد تا عناصر دنیای واقعی را با دیدگاه شخصی‌‏اش ترکیب ‏کند.

[Quaderni del Carcere یا Prison Notebooks] نامه های زندان گرامشی

آنتونیو گرامشی ـ نظریه‌پرداز و رهبر حزب کمونیست ایتالیا از ۱۹۲۴ تا زمان مرگش در یک زندان فاشیستی بود؛ که بیشتر از همه او را به‌خاطر حمله‌اش به جبر اقتصادی و تاریخی معاصرانش در حزب می‌شناسند. او درباره‌ی محوریت فرهنگ، روشنفکران و نهادهای مدنی بحث می‌کرد که نه‌فقط «هژمونی» بلکه عاملیت طبقه‌ی کارگر را شکل می‌دهند و هدایت می‌کنند.

بعد از خواندن چند نامه‌ی او ـ به همسر، خواهر همسرش، برادرش ـ از خود می‌پرسیم که چگونه می‌توان یک فاجعه را درک کرد؟ چشم‌انداز عاطفی زندانی‌ای سیاسی که بر اثر بیماری‌های مخرب متعدد جان خود را از دست می‌دهد درحالی‌که فاشیسم نه‌تنها کشورش بلکه ـ یا آن‌طور که در سال ۱۹۳۷ به‌نظر می‌رسدـ تمام جهان را فراگرفته است چگونه است؟ چگونه نظریه‌های گرامشی نه‌تنها نظریه‌های دولت بلکه نظریه‌های شکست، فقدان و ناکامی است.

نامه‌های او فقط به اعضای خانواده‌ی مورد تأیید زندان، سه مرحله‌ی مجزای دوران حبس گرامشی است؛ از زندان جزیره‌ی اوستیکا که تحت کیفرخواست است، نامه‌های زندان در توری بعد از محکومیت او توسط دادگاهی فاشیستی و سرانجام نامه‌هایش از دو کلینیک زندان در چیویتاوکیا و سپس کاسومانو. عبارت آغازین او در زمان حبس‌اش در اوستیکا خوش‌بینانه‌ترین حالت اوست: نه‌تنها وضعیت سلامتی او هنوز نسبتاً خوب است، بلکه حتی خود زندان نیز بیشتر از آن چیزی‌که از یک زندان فاشیستی انتظار داریم شبیه یک اردوگاه تابستانی تأدیبی است. گرامشی به کتاب، نوشته‌ها و غذا از آن سوی دیوارهای جزیره دسترسی دارد، او حتی می‌تواند نوعی مدرسه‌ی مارکسیست برای دیگر زندانیان راه بیاندازد. در این دوران اولیه، گرامشی می‌نویسد که «ذهنم آسوده است» و این‌که او پذیرفته «بیشتر شبیه یک زندانی در جنگ» هستم که زندانی‌بودن تقدیرش است.

به نظر خود گرامشی، زندان برای کسانی پذیرفتنی است که «اراده‌ی» درک فکری موقعیت‌شان را دارند. «اراده» شاید ایده‌ی راهنمای گرامشی باشد: بیش از آن‌که او فقط «روی قدرت خود حساب کند»، برای او «اراده» نوعی واسطه‌ی میان واقعیت و ذهنیت است. عبارت معروف گرامشی؛ «بدبینی عقل، خوش‌بینی اراده» که او بیش از یک‌بار در انتهای نامه‌هایش به زبان می‌آورد، شاید برای او اخلاق کمونیسم بود: انسان تا زمانی که نفس می‌کشید وظیفه داشت تحلیل کند، بفهمد، اما همچنان به مبارزه ادامه دهد.

نامه‌های گرامشی از زندان اغلب شکل داستان‌های اخلاقی کوتاه می‌گرفت و این موضوع تا حدی به‌خاطر فشار از سوی مسئولان زندان بود که به‌سرعت او را سانسور می‌کردند. اما همچنین حس می‌کنیم که گرامشی رویکرد داستان‌سرایی را ترجیح می‌دهد تا عناصر دنیای واقعی را با دیدگاه شخصی‌اش ترکیب ‌کند. او به همسرش جولیا (یا جولکا آن‌طور که او گاهی صدایش می‌کرد) می‌گوید، به‌عنوان یک زندانی «گسست افراطی از گذشته» را تجربه می‌کند. تمام این روند تفسیر واقعیت را مشکل‌تر می‌کند.

در یکی از آخرین داستان‌های اخلاقی‌اش که می‌توانیم آن را راهنمای روش گرامشی بدانیم، او به پسرش دلیو توصیه می‌کند درباره‌ی این فکر نکند که چرا فیل‌ها نمی‌توانند پرواز کنند، چرا چرخ روی پایشان ندارند یا (با وجود مغز بزرگ‌شان و توانایی برای تفکر انتزاعی) بر دنیا حکمرانی نمی‌کنند. «مطالعه‌ی تاریخچه‌ای که اتفاق افتاده بسیار دشوار است زیرا بسیاری از سوابق و نام‌ها قبلاً گم شده‌اند.» و این‌که سوال او نیز بسیار انسان‌محور است: شاید این فیل‌ها هستند که تعجب می‌کنند چرا مردم بیشتر شبیه آن‌ها نیستند؟

داستان کوتاه فیل شاید فقط درباره‌ی غیرممکن بودن واقعیت نباشد ـ «نام‌ها قبلاً گم شده‌اند» ـ بلکه همچنین درباره‌ی این است که چطور واقعیت بازتابی به خود گرامشی است. فیل می‌پرسد چرا تو بیشتر شبیه من نیستی. دنیا فیل است، با تمام ناممکن بودنش. چگونه می‌توان تعهدات سیاسی را مشخص کرد وقتی واقعیت اساساً عجیب است و همیشه از درک دانش ما دور است؟ وقتی قطعیت ناممکن است، فرد چطور می‌تواند عمل کند؟ برای گرامشی این حالا یک سوال عملی است، نه صرفاً سوالی فلسفی.

گرامشی همچنین اوقاتش را در اوستیکا به‌عنوان موجودی شرح می‌دهد که مثل سفر اکتشافی فرام نانسن به قطب شمال است که در این سفر کاوشگر می‌گذارد کشتی‌اش سه‌سال‌ونیم در یخ‌ محصور شود تا از امواج شرقی ـ غربی در اقیانوس‌های شمالی بهره ببرد. گرامشی می‌نویسد: «او با کندی طاقت‌فرسایی هماهنگ با یخ‌ها حرکت می‌کرد و وضعیت ذهنی مرا می‌توان با دریانوردان نانسن طی این سفر فوق‌العاده مقایسه کرد.» برای گرامشی «ارباب سلولش» بودن مسئله‌ی اراده و صبوری بود؛ بیشتر همراه شدن با امواج تا تلاش برای مقاومت در برابر آن‌ها. به‌نظر می‌رسد او پیشنهاد می‌کند هوشیار و خونسرد باشید. مختصر، محدود و محفوظ بمانید. درواقع حتی می‌توان گفت که نانسن از زندان یخی خود برای اهدافش استفاده می‌کند، همان‌طور که گرامشی دوران زندانش را فرصتی برای خواندن و نوشتن می‌داند.

این «زندگی آکواریومی» همان‌طور که او آن را می‌نامد، «آن‌قدرها هم که تصور می‌شود یکنواخت» نیست؛ مانند تنه‌ی درختی که در طوفان ویران شده است، حشرات در ریشه‌های آن می‌لولند، قارچ‌ها در حال رشدند و این تمام چیزهایی است که انسان می‌تواند درک کند. تمام چیزهایی که شخص می‌تواند به آن توجه کند اگر پذیرای دیدن به فراتر از تراژدی اولیه سقوط درخت باشد. «من ذهنیت یک محکوم کامل را دارم، روزها را پشت سر هم سپری می‌کنم، هیجان‌زده نمی‌شوم. برای خودم مشکلی که حل‌نشدنی باشد، درست نمی‌کنم.» درحالی‌که گرامشی از استفاده از چنین زبانی منع می‌شود، او مثل سربازی انقلابی، رواقی‌گونه بی‌تفاوتی در برابر رنج را اتخاذ می‌کند و بی‌سروصدا وقت خود را می‌گذراند تا بتواند دوباره دست به اقدامی بزند.

نامه‌های اصلی گرامشی به همسرش جولیا نیست بلکه به خواهر او تانیاست. او برای همسرش از اخباری عمدتاً خوش‌بینانه و مبهم سخن می‌گوید، اما با تانیا در مورد احساسات و نیازهایش بسیار صریح‌تر است و بیشتر اوقات برای او نامه می‌نویسد. درحالی‌که گمانه‌زنی‌هایی وجود داشت که گرامشی با تانیا رابطه‌ای داشته یا می‌خواست رابطه داشته باشد، اما محتمل‌تر است که وضعیت عاطفی او بیشتر منجمد شده است، فقط مکاتبه‌هایش با جولیا حاوی احساسات و عواطف زیادی است. او پس از هشدار به احساسات «عاشقانه» و «حساسیت‌های بیمارگونه» برادرش کارلو به او می‌نویسد: «من از سنگ ساخته شده‌ام و امیدوارم سخت‌تر شوم».

جلد اول «نامه‌های زندان» [Quaderni del Carcere یا Prison Notebooks] آنتونیو گرامشی (از ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۸) به کوشش سرجیو گاپریولیو و السا فوبینی، پیش‌تر با ترجمه‌ی اثمار موسوی‌نیا توسط نشر نی منتشر شده بود و حالا به‌تازگی جلد دوم این اثر که نامه‌های گرامشی از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۱ را دربر می‌گیرد، با ترجمه همین مترجم از سوی نشر نی منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...