سرقتِ تاریخ | سازندگی


رضا جولایی نویسنده‌ای است که در تاریخ قدم می‌زند. او شخصیت‌هایش را به فضای تاریخ می‌برد و تا جایی باورپذیر می‌کند که خواننده فراموش می‌کند در چه زمانی زندگی می‌کند. تاریخِ شخصیِ جولایی، بازخوانی تاریخِ معاصر ایران از دیدی انتقادی است. او در تازه‌ترین اثرش «خنده‌ خورشید، اشک ماه» خواننده را سوار ماشینِ زمان می‌کند و به سال 1287 یعنی سالِ به‌توپ‌بسته‌شدن مجلس، کنار مشروطه‌خواهان می‌برد؛ کاری که پیش از این او در آثار درخشانش مثل «سوءقصد به ذات همایونی» و «شب ظلمانی یلدا» کرده بود. و البته آثار متاخرترش مثل «ماه غمگین، ماه سرخ»، «شکوفه‌های عناب» و «یک پرونده قدیمی» که روایتی از زندگی و زمانه جهانگیرخان صوراسرافیل، میرازده عشقی و محمد مسعود است.

خنده‌ خورشید، اشک ماه رضا جولایی

خواندن داستان‌هایی که در برهه‌ای از تاریخ اتفاق افتاده باشد هر مخاطبی را فارغ از نوع ذائقه‌اش درگیر خود می‌کند، مخصوصا آن‌که داستان مربوط به دوره‌‌ای چندان دور نباشد. جولایی روایت سرقت جواهرات از خانه‌ ظهیرالدوله توسط دو کاراکتر دوست‌داشتنی شعبان و رمضان در روزی که قزاق‌های روسی در بهارستان به مردم شلیک ‌کردند، در رمان تازه‌اش روایت کرده است.

همزمان با روایت سرقت و ماجرای لورفتن و دستگیری‌شان، نویسنده چند روایت موازی تاریخی را هم نقل می‌کند. از جمله خاطرات خانم مارگارت ولینگتون باستان‌شناس و عضو امپریال کالج لندن که در اطراف شهر باستانی ری اقدام به عملیات باستان‌شناسی می‌کند؛ که نگاه او به مردم کوچه‌بازار، جغرافیای ایران و فرهنگ، جالب و خواندنی است. در قسمتی از خاطراتش آمده: «زنان در بازار، برخلاف کوچه و خیابان، روبنده را بالا زده و با شور و هیجان دست‌ها و سر را تکان می‌دادند و چانه می‌زدند. به تیمچه‌ای رفتیم که سرای فرش‌فروش‌ها بود و در آن نفیس‌ترین دست‌بافته‌های انسانی با نقوش و رنگ‌های جادویی روی هم انباشته شده بود. فروشنده تاجر متمکنی بود که با بی‌اعتنایی فرش‌ها را ورق می‌زد و درباره‌ هریک توضیحی می‌داد و می‌گذشت. یکی از فرش‌ها که نقش و رنگ‌های زیبایی داشت نظرم را گرفت. فروشنده توضیح داد که بافته‌ تبریز و شصت رج است. میرزامحمود توضیح داد که منظور از رج ظرافت بافت براساس تعداد گره‌ها در طولی مشخص است که تک‌تک با سرانگشتان دختران جوان‌سال زده شده است. وقتی قیمت را پرسیدم رقمی را گفت که به پول ما چندان زیاد نبود. آماده‌ پرداخت آن بودم که محمودخان از من خواست تا اندکی تامل کنم و وارد چانه‌زدن با بازرگان محترم شد که به روح اجدادش قسم می‌خورد که قیمت را برای این خانم فرنگی بسیار اندک اعلام کرده والا این فرش دوبرابر این رقم ارزش دارد، اما محمودخان قبول نمی‌کرد و خود را عازم رفتن نشان می‌داد. دست آخر بر سر قیمتی بسیار پایین‌تر از قیمت اولیه توافق شد.»

جولایی با روایتی سراسر عینی و گزارش لحظه‌به‌لحظه از نامه‌های ردوبدل‌شده بین ستاد کل ارتش قفقاز و پالکونیک لیاخوف افسر قزاق و گزارشات نظمیه و چارلز مارلینگ کاردار سفارت بریتانیا حکایتی از عملیات برای بمباران مجلس، مسجد سپه‌سالار، خانه مشروطه‌خواهان و بازداشت نمایندگان، زعما و هوادان مشروطه فضای رمان را بازگو می‌کند. او قصه را از همین نقطه آغاز می‌کند؛ گلوله‌بستن و کشتن مردم توسط روس‌ها و دستگیری افرادی چون ملک، قاضی ارداقی و میرزاجهانگیرخان مدیر روزنامه صوراسرافیل و بستن روزنامه‌ها همچون قانون حبل‌المتین و دستگیری رهبران مشروطه و اعزامشان به باغشاه.

نوع فرم روایت به‌گونه‌ای است که هرجا روایت جدیدی به بدنه اصلی داستان متصل می‌شود نویسنده فصلی از روایت واقعی تاریخی آن را هم می‌آورد. مثلا راوی به قبرستان می‌رود و شستن جنازه‌های آن روز تاریخی و قصه‌ کربلایی یحیی را می‌گوید و در کنارش یادداشتی از مامانتوف خفیه‌نویس ستاد کل فرماندهی ارتش قفقاز در طهران می‌آورد: «بیمارستان‌ها پر از زخمی بود. سه طبیب به کار زخم‌بندی از عهده برنمی‌آمدند. خون تازه در حیاط و زیر چادرها ریخته بود و بوی گوشت مشام را مکدر می‌کرد .سه قزاق دو نفر از مشروطه‌خواهان را دستگیر کرده بودند. این دو تن را در خیابان چراغ گاز با دو تفنگ گرفته بودند. در قطار حمایل ایشان فشنگی نمانده، اما تفنگ‌های‌شان گرم بود. فرمانده پرسید همین‌ها بودند که وکیل‌باشی را کشتند، گفتند آری. گفت سپردم به شما. آنها را بیرون بردند و قزاق‌ها با شوشکه و قمه آن دو تن را در یک چشم به‌هم‌زدن تکه‌تکه کردند.»

تاریخ برای رضا جولایی بسیار مهم است. کاراکترها در طول تاریخ هویت می‌گیرند. جدا از اینکه کاراکتر بسته به محیط و شرایط حاکم به جغرافیا واکنش نشان می‌دهد، اما از درون هم شخصیت به یک والایش می‌رسد چه دزد باشد چه قزاق. در این رمان از مکان‌هایی صحبت می‌شود که در تاریخ نشان‌دار هستند و حضور کاراکترها با آن تلفیق شده است. نویسنده برای اینکه وزنه‌ قصه‌پردازی را بیشتر کند از کاراکترها و روایت‌هایی که حساسیت مکانی خاصی دارند استفاده کرده و هرچه روایت رو به آخر می‌رود قصه آنها در اولویت قرار می‌گیرد و به روایت سرقت گره می‌خورد. فضاسازی‌های آغازین داستان مخاطب را آماده اتفاقاتی عجیب می‌کند. فضا در ابتدا بوی خون می‌دهد و مردمی که به‌خاطر فقر به‌هم رحم ندارند و تشنه‌ دزدی و کلاه‌برداری و خون‌ریختن هستند. اما کم‌کم تنش افت می‌کند و بیشتر سمت‌وسوی داستان به طرف آدم‌های تاریخی می‌رود؛ و این درهم‌تنیدگی تاریخ و داستان در نیمه دوم رمان به اندازه‌ای است که خواننده مرز قصه و تاریخ را گم می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...