از جنس سکوت | آرمان ملی


«دیالوگ» مجموعه‌داستانی است متشکل از هشت داستان کوتاه به قلم کریم میرزاده اهری؛ داستان‌هایی بی‌هیچ فرازوفرود و گره‌افکنی و گره‌گشایی‌ در خط روایی و اغلب بی‌هیچ شکست زمانی‌. روایت‌ها سرشارند از پرداخت جزییات مربوط به مکان‌ها و ذهنیات راوی که اغلب توسط زاویه‌دید اول‌شخص روایت می‌گردند، این همه البته نه با هدف پرداخت شخصیت که با هدف واکاوی وضعیتی است که راوی به آن دچار شده‌ و از طریق این دچارشدگی به بازنگری مجددی از خود می‌پردازد. این بازکشف البته چیزی بیش از کشف پیشین نیست و به‌این‌ترتیب بدل به‌نوعی درجازدن می‌گردد.

داستان دیالوگ کریم میرزاده‌اهری

به‌عنوان نمونه در داستان «دیالوگ» راوی مرد جوانی است که به‌دنبال رفع کدورتی قدیمی تصمیم به همسفری با پدرش می‌گیرد. این همسفری در فضایی تاریک و سرشار از سکوت آغاز می‌شود و ادامه می‌یابد. در این روایت خواننده بی‌اینکه به گذشته پدر و پسر پی‌ ببرد یا شنونده دیالوگی خاص میان آنها باشد تنها از طریق سکوت شاهد رابطه اودیپی آن‌ دو است، سکوتی که تنها پرتاب حشره‌ای‌ به شیشه عریض ماشین آن را می‌شکند و رد باریک و خفیفی از خون بر شیشه بر جا می‌ماند. پدر در جهت رفع این سکوت رادیو را روشن می‌کند، اما راوی به‌جای شنیدن اخبار تنها صدای منقطع موج‌های درهم‌پیچنده را می‌شنود که چون کشیده‌شدن یک گونی پر از شن بر سطحی فلزی‌اند، صدایی شبیه صدای عبور سرآسیمه و وحشی آب از یک حفره کوچک. این فضای سرشار از تاریکی و سکوت که چون «صخره‌ای بر سینه» تحمل‌ناپذیر و عذاب‌آور است گرچه با عبور ماشینی از کنار ماشین راوی برای لحظاتی سبک می‌گردد، اما پس از آن همچنان به‌گونه‌ای غیرقابل تحمل ادامه می‌یابد. کشیده‌شدن ماشین به شانه خاکی جاده، خواب‌آلودگی پدر و جابه‌جایی پدر و پسر به‌عنوان راننده نیز سبب نمی‌گردد که سکوت حاکم بر فضا شکسته شود؛ حتی دیالوگ «سیگار داری؟» که از جانب پدر در سطرهای پایانی گفته می‌شود نیز خدشه‌ای به این سکوت وارد نمی‌کند.

نویسنده در این اثر کوشیده به کمک آواها و واژه‌ها به آفرینش سکوتی دست‌یابد که از دو وجه کاملا متمایز برخوردار است. در وجهی بارز این سکوت خالق فاصله میان پدر و پسر و عامل ورود هر یک به قلمرو شخصی خود است، قلمرویی که حتی خواننده نیز امکان ورود به آن را ندارد، اما در وجهی دیگر این سکوت آفرینشگر فاصله‌ای است اندک که افتادن چرخی در یک چاله یا پرتاب‌شدگی یک حشره آن را می‌شکند و تلنگری می‌شود بر هریک تا در شکستن این سکوت از دیگری پیشی گیرند؛ تلاش ناکامی که به کشفی مجدد از رابطه و شناخت تازه‌ای از خود می‌انجامد که تفاوت چندانی با شناخت پیشین ندارد.

در داستان «صدایی» نیز مهندس شرکت به‌طور مداوم در پی اثبات صدایی است که از پشت پنجره می‌شوند. صدایی شبیه زوزه‌ یک روباه، یا یک گرگ و یا مشابه صدای زنی که با جیغ‌کشیدن‌های پیاپی لطافت زنانه خود را از دست داده. این صدای انکارناشدنی گرچه به‌طور مداوم در گوش مهندس طنین می‌اندازد، اما برای دیگران غیرقابل فهم است؛ از همین رو مهندس می‌کوشد تا از طریق تقلید صدای حیوان به فهم دیگران کمک کند و نتیجه خروج آوای او برای لحظاتی از قلمرو انسانی است. به‌علاوه به‌واسطه اندیشیدن مداوم به این صدا مهندس گاه از فهم کلام دیگری و گاه حتی از فهم کلام خود ناتوان می‌گردد.

تکیه بر آواهای تازه توسط مهندس و اصرار او بر تقلید این صدا درنهایت منجر به قلمروزدایی دیگری در آقای الف می‌گردد. این رابطه (رابطه کارفرما و کارمند) که شکلی دیگر از رابطه اودیپی است سبب می‌گردد تا آقای الف به‌راحتی تن به خواست مهندس داده و با خوشحالی صدای زوزه حیوانات را دربیاورد به گونه‌ای که مهندس با خود می‌اندیشد «چطور ممکن بود چنین صدایی از دهان یک آدم خارج شود؟» گویی کارمند و کارفرما با این قلمروزدایی نسبی به کشف جنبه‌های نوینی از خود دست می‌یابند، وجهی که گرچه تازه می‌نماید، اما پیش از این نیز وجود داشته ‌است. به بیان دیگر کارمندی تا این حد مطیع پیش از این نیز جز حیوانی دست‌آموز و مهندس نیز جز جانوری درنده نبوده ‌است.به‌طور کلی مجموعه‌داستان «دیالوگ» را به‌لحاظ عدم تبعیت از بوطیقای ارسطویی، پرداختن به ادبیات سکوت، وجود رگه‌های اگزیستانسیالیسمی و نیز اهمیت بیان بیش از محتوا می‌توان مجموعه‌ای باب طبع خوانندگان حرفه‌ای نامید، خوانندگانی که پیش از این با جهان کافکا و بکت آشنایی داشته‌ باشند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...