گرفتار شدن در جهنمی خودساخته | هم‌میهن


مواجهه با تغییرات اقلیمی می‌تواند بسیار طاقت‌فرسا باشد و مملو از حس عذاب قریب‌الوقوع. این احساس شبیه به شخصیت‌های نمایشنامه‌ی ژان‌ پل سارتر «دوزخ» است که در جهنمی گرفتار شده‌اند که باید در آنجا تا ابد به تأمل در گناهان خود بگذرانند. آن‌ها در اتاقی با یک دریچه گرفتارند که از طریق آن می‌توانند تمام اتفاقات روی زمین را تماشا کنند. درِ این اتاق برای همیشه بسته است و چراغ نیز هیچ‌وقت خاموش نمی‌شود. برعکس تصور عموم از جهنم که باید جایی تاریک باشد، اینجا روشنِ روشن است. آن‌ها که در این اتاق گرفتارند با قضاوت‌های تلخ هم‌اتاقی‌های خود، پشیمانی‌شان از اقدامات گذشته و فرصت‌های ازدست‌رفته روبه‌رویند. زندان آن‌ها مملو از احساس نفرت از خود و از دست دادن معناست که آن‌ها را تنها در انتظار پوچی بی‌پایان رها می‌کند.



آمیتاو گوش [Amitav Ghosh]، نویسنده «جنون بزرگ: تغییرات تصورناپذیر اقلیمی» [The great derangement : climate change and the unthinkable]، وضعیت نابسامان مشابه ما با این وضعیت «دوزخ» را مقایسه می‌کند و آن را ناشی از سیستم‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ناکارآمد می‌داند. گوش که به‌عنوان نویسنده‌ای تحسین‌شده شناخته می‌شود و داستان‌هایش به گسست‌های اقلیمی می‌پردازد، در اینجا نقش تحلیلگر و داستان‌نویس را برعهده می‌گیرد. در این کتاب بر غیرمنطقی بودن ترتیبات جهانی فعلی که رشد اقتصادی و تقاضاهای بازار را بر ملاحظات اخلاقی و رفاه کره زمین اولویت می‌دهند، تأکید می‌کند. مانند نمایشنامه‌ی «دوزخ»، ما مجبوریم که به نگهبانان زندان خود تبدیل شویم، نگهبانان آینده‌ای خالی و بشر در زندانی خودساخته محبوس شده است. بدون احساس اخلاقی، آینده به نیروهای غیرقابل پیش‌بینی بازار واگذار می‌شود و تسلیم ذهنیتی خواهد شد که برای رشد اقتصادی بیش از هر چیز دیگری ارزش قائل است.

آمیتاو گوش، نویسنده‌ی این کتاب که او را بیشتر با رمان‌های تاریخی‌اش می‌شناسند، برخلاف دیگر آثارش کتاب «جنون بزرگ» را در قالب «ناداستان» نوشته است. او در این کتاب با کندوکاوی در ادبیات داستانی، تاریخ و سیاست، ضمن بازشناسی تحول آب‌وهوایی نکاتی را بیان می‌کند که معمولاً در بحث‌های تغییرات اقلیمی غایب هستند.

این اثر از سه بخش تشکیل شده است؛ بخش اول داستان، بخش دوم تاریخ و بخش سوم سیاست.

در قسمت اول، گوش محدودیت‌های «رمان ادبی» را با تمرکز بر سفرهای اخلاقی فردی مورد انتقاد قرار می‌دهد. او اشاره می‌کند که چگونه داستان مدرن منعکس‌کننده تغییر به سمت ماتریالیسم است. داستان‌های رئالیستی اغلب محیطی باثبات و منابع فراوانی را برای پشتیبانی از روایت‌های خود درباره زندگی بورژوازی فرض می‌کنند. گوش معتقد است رمان‌های معاصر، که معمولاً بازه‌های زمانی کوتاه و محدود را پوشش می‌دهند، تغییرات آب‌و‌هوایی را نادیده می‌گیرند و به قطع ارتباط بین ذهن ما و واقعیت محیط فیزیکی ما کمک می‌کنند. او خواستار یک واکنش قوی‌تر به تغییرات آب‌وهوایی است، اگرچه این موضوع بحث‌برانگیز است که آیا داستان می‌تواند واقعاً بر مسائل سیاسی و اقتصادی تأثیر بگذارد؛ جواب این است که شاید اگر افراد زیادی آن را بخوانند و با آن درگیر شوند.

بخش دوم، «تاریخ»، نویسنده نقش استعمار در بحران آب‌وهوایی را برجسته می‌کند. در این بخش گوش با مثال‌هایی از میامی تا بمبئی و نیویورک به بررسی چرایی انحراف برنامه‌ریزی شهری و انحراف از دانش بومی چندنسلی می‌پردازد. در این بخش نویسنده ناخواسته نمونه‌ی ذهن تاریخی‌شده‌ را مورد بحث قرار می‌دهد و نشان می‌دهد که ما اغلب در چرخه‌ای گرفتار می‌شویم که در آن تاریخ به‌طور مداوم بازنویسی یا منسوخ می‌شود بااین‌حال هنوز برای درک حال و آینده‌ی خود، به روایت‌های تاریخی تکیه می‌کنیم. ذهن تاریخی شده به‌طور خودکار اولویت را به تاریخ می‌دهد و برتری دانش تاریخی و دوره‌بندی را تصریح می‌کند. ازاین‌رو، گوش از عباراتی مانند «روند»، «مسیر»، «الگو» و «فرآیند» استفاده‌ی فراوان می‌کند. تلاش او برای درک تغییرات اقلیمی براساس ضرورت با هر تلاش دیگری برای انجام این کار همسو می‌شود: باید یک روایت تاریخی از چگونگی رسیدن به جایی که هستیم ترسیم کرد؛ بدون دسته‌بندی‌های تاریخ، ذهن تاریخی‌شده نمی‌توانست چیزی را درک کند. یقیناً، گوش تأکید روایت خود را تغییر می‌دهد و وزن بیشتری نسبت به معمول به امپریالیسم می‌دهد، اما نتیجه تقریباً یکسان است؛ باز هم تاریخی‌سازی محبوس‌کننده‌ی دیگر.

در بخش پایانی، «سیاست»، گوش از تمرکز محدود سیاست امروز انتقاد و استدلال می‌کند بحث‌های سیاسی با محوریت هویت و اخلاق شخصی مانع کنش جمعی برای بقا می‌شود. تغییرات اقلیمی ایده‌ی تسلط انسان بر زمین را به چالش می‌کشد و تلاش ما برای کسب ثروت مادی را زیر سوال می‌برد. نخبگان ثروتمند، بیشتر به فکر غنی‌تر کردن خود هستند تا این‌که به ایجاد تغییرات معنادار برای رسیدگی به مسائل زیست‌محیطی اولویت دهند.

این کتاب نشان می‌دهد که تفکر و زبان کنونی ما در درک جهان چقدر محدود است و ناامیدی ما را از درک دنیایی که معتقد بودیم می‌شناسم، منعکس می‌کند. ما خودمان را گم کرده‌ایم گویی دیگر متعلق به گذشته یا آینده نیستیم. آیا این عدم اطمینان سرنوشت محتوم ماست؟ شاید فناپذیری، تغییر و از دست دادن مداوم عقاید و دنیاها، برای رشد و نو شدن لازم باشد. کسانی که به‌دنبال پایانی تغییرناپذیر هستند، باید بدانند که بهشت و جهنم هر دو نتایجی به همان اندازه بی‌معنی دارند، زیرا هرگز نمی‌توانید از آن‌ها فرار کنید.

ناداستان «جنون بزرگ: تغییرات تصورناپذیر اقلیمی»، نوشته آمیتاو گوش، با ترجمه امید رستمیان‌مقدم توسط نشر نی در 193 صفحه منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...