عشق و نیستی در دل یک مبارزه | شهروند


حسن بهرامی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر، متولد شهریور ۱۳۴۹ در روستای شاه‌بهرام از توابع باشت واقع در استان کهگیلویه و بویراحمد است. دانشنامه کارشناسی‌ ارشد خود را در رشته ادبیات فارسی دریافت کرده و دبیر دبیرستان‌های گچساران است. از او تاکنون چند اثر به چاپ رسیده و برخی از آثارش در حوزه شعر و داستان، برنده جوایزی شده‌اند؛ از جمله جایزه جشن بزرگ داستان انقلاب که در سال ١٣٨٧ برای رمان «تفنگ پدر بر بام‌های تهران» به او رسید. آنچه در ادامه می‌خوانید، مروری است بر زوایای مختلف این رمان.

خلاصه رمان  تفنگ پدر بر بام‌های تهران حسن بهرامی

«تفنگ پدر بر بام‌های تهران» رمانی است درباره انقلاب، ماه‌های آخر حکومت شاه و تظاهرات خیابانی علیه آن حکومت. حسن بهرامی در این رمان کوشیده است از دریچه حافظه مردی به نام حکیم، که در دوران انقلاب در تهران دانشجوی ادبیات بوده و با چند تن از دوستان هم‌خانه‌اش از جمله داریوش و نواز، مخفیانه با حکومت مبارزه می‌کرده، تصویری از نحوه مبارزه خیابانی مردم با حکومت و همچنین زندگی روزمره چند هم‌خانه در دوران انقلاب و سرنوشت آنها، که هم در انقلاب و هم بعد از آن در جنگ حضوری فعال داشتند، ارائه دهد.

حکیم دانشجوی ادبیات است و علاقه‌مند به شعر و البته ظاهرا فقط هم علاقه‌مند به شعر کلاسیک. چنانکه در طول رمان هرگز نمی‌بینیم حکیم شعری از شاعران نوپرداز –دست‌کم شعرهای سیاسی این شاعران راجع به خفقان حاکم که در آن زمان بین مخالفان حکومت طرفدار هم کم نداشته– بخواند. حکیم علاقه‌مند به شعر کلاسیک است و مدام حافظ و خیام می‌خواند و شاید تاثیر همین شعرخوانی است که نثر رمان را، که راوی آن خود حکیم است، گاه شعرگونه‌ می‌کند و نویسنده می‌کوشد با فشرده‌کردن رخدادها در درون تصویرها، صداها، علائم و نشانه‌های دیگر و نثری شعرگونه، تصویری موجز از آنچه در دوران انقلاب و در ارتباط با آن در کوچه و خیابان‌های تهران در جریان بود، ارائه دهد.

فریاد بود و شلیک
رمان این‌گونه آغاز می‌شود: «فریاد بود و شلیک بود و اضطراب و رپ‌رپ چکمه‌ها و اشباحی که می‌دویدند دنبال‌مان و سایه‌هایی که می‌دویدند ته کوچه و سایه‌ای که از بین‌مان کم می‌شد و می‌افتاد. مشت‌های گره‌خورده بود و اسپری‌ها که می‌رقصیدند و شعارها که می‌روییدند بر دیوارها و سایه‌ها که می‌دویدند و سایه‌ای که کم می‌شد از بین‌مان و می‌افتاد و به خود می‌پیچید. رپ‌رپ بود و فریاد بود و شلیک و سایه‌ها که جمع می‌شدند و رقص اسپری‌ها و شعارها که می‌روییدند. شلیک بود و شلیک و دری که باز می‌شد و سایه‌هایی که می‌چپیدند تو. پچ‌پچ بود و سکوت بود و قوقولی خروسی خواب‌زده که نوید صبح می‌داد. انگار آتش توی چشم‌هایم بود. پلک زدم و پلک زدم و پلک بستم و گوش تیز کردم. قوقولی خروس بود و شلیک و رپ‌رپ پا بر بام. پلک باز کردم. خروس روی صندوق شکسته‌ای گردن دراز کرده بود.»

حکیم و دوستان هم‌خانه‌ا‌ش هر شب از بالای بام خانه‌ها کوکتل‌مولوتوف بر سر نظامیان سلاح به دست می‌ریزند و فرار می‌کنند. در جریان همین جنگ و گریزها با ماموران حکومت است که از جمع دوستان یک نفر که نامش صابر است، کشته می‌شود و آنان جسد صابر را در همان حیاط خانه دفن می‌کنند.

مادر صابر از غصه مرگ پسرش دق می‌کند و او را هم در کنار قبر پسرش در همان خانه مجردی به خاک می‌سپارند. به خاک سپردن جسدها در حیاط خانه و مخفی‌کردن قبرها در زیر برگ و گذران زندگی در همان خانه و همان حیاط و در واقع در جوار مرگ، از موقعیت‌های خوب رمان است و البته موقعیتی که نظیرش را در رمان‌هایی که درباره رخدادهای اجتماعی که جنبه‌ای عمومی و تاریخی دارند (مثل جنگ و انقلاب) دیده‌ایم. مثل صحنه بیدار شدن حسین میرزا در میان اجساد در جلد دوم «رازهای سرزمین من» نوشته رضا براهنی. چنین موقعیت‌هایی برآمده از دل لحظه‌ها و حوادثی هستند که به موجب آنها مرز میان مرگ و زندگی از میان می‌رود و این دو به هم می‌آمیزند.

گرچه متاسفانه در رمان «تفنگ پدر بر بام‌های تهران»، نویسنده از موقعیت درستی که خود به وجود آورده نهایت استفاده را نکرده و آسان از کنار آن گذشته و آن را چندان بسط و گسترش نداده است. البته در طول رمان چندین‌بار به حضور جنازه‌ها در جوار زندگی روزمره اشاره می‌شود، اما نه به شکلی که این اشاره‌ها جنبه‌ای زیبایی‌شناختی و دراماتیک پیدا کنند.

عشق و مرگ
حکیم در حین مبارزه با حکومت و در تقابل با مرگ، عشق را نیز تجربه می‌کند. عشق به دختری که به روی حکیم و دوستان انقلابی‌اش در می‌گشاید و به آنها پناه می‌دهد و می‌گذارد که آنها از راه خانه‌اش به بام بروند و بر سر ماموران حکومت آتش ببارند. این در گشودن دختری جوان به روی جوانان انقلابی و دل باختن راوی به این دختر بی‌شباهت به قسمتی از رمان «همسایه‌ها‌»ی احمد محمود هم نیست. آنجا هم در گشودن دختری جوان به روی قهرمان رمان، که با پای لنگ از دست مامورها گریخته، به دلدادگی می‌انجامد و جالب اینکه دلدادگی حکیم نیز مانند دلدادگی خالد رمان «همسایه‌ها»، نیمه‌کاره می‌ماند و رها می‌شود؛ چراکه دختر از ترس مأموران ساواک با پدر پیرش از خانه فرار می‌کند.

نویسنده در خلال تعریف کردن داستان مبارزه خود و دوستانش با حکومت، به جنبه‌های دیگری از حوادث مربوط به انقلاب هم می‌پردازد؛ جنبه‌هایی نظیر دروغ‌پردازی‌های رسانه‌های وابسته به حکومت درباره اوضاع داخلی کشور و مقایسه آن با اخبار رادیوهای خارجی.

در صحنه‌ای از رمان، اخبار یکی از رادیوهای خارجی پخش می‌شود و گوینده می‌گوید: «...با ناآرامی‌های امروز تهران حکومت سلطنتی ایران به چالشی جدید کشیده شد. مردم ناراضی گروه‌گروه به صف مخالفان دولت پیوسته و با سر دادن شعارهای کوبنده خواهان استقلال و آزادی هر چه بیشتر شدند...»
بعد رادیوی ایران را می‌گیرند. گوینده می‌گوید: «شاهنشاه آریامهر صبح امروز در جمع هنرمندان و فرهنگیان پایتخت اظهار داشتند: «تلاش می‌کنیم به لطف خداوند بزرگ و با شعار پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، ایران آریایی را همچنان سربلند و پابرجا نگه داریم. رئیس پلیس تهران گفت: تهران در امنیت کامل به سر می‌برد. عاملان ناامنی‌های دیروز کازرون و تبریز دستگیر شدند...» و در ادامه، رادیوی ایران راهپیمایان و مخالفان حکومت را «فریب‌خورده» و «فرهنگی‌نما» می‌خواند.

اواخر رمان می‌بینیم که راوی با کشته‌شدن دوست دیگرش به نام بهمن و فرار دختر چشم‌آبی، بر آن می‌شود که انتقام همه کسانی را که دوست داشته و حکومت آنها را از او گرفته، با تفنگ پدرش بگیرد. تفنگ را می‌آورد و با داریوش و نواز بالای بام می‌روند و به سمت مامورها شلیک می‌کنند. سال‌ها می‌گذرد. اکنون حکیم جانباز شیمیایی است و درصد جانبازی‌اش را نمی‌دهند. او هم سرانجام بی‌خیال گرفتن درصد جانبازی می‌شود، به مزرعه‌اش بازمی‌گردد و با ریه‌ای زخم‌دیده از جنگ، مشغول کشاورزی می‌شود و رمان این‌گونه به پایان می‌رسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...
به قول هلدرلین، اقامت انسان در جهان شاعرانه است... شعر در حقیقت تبدیل ماده خامی به نام «زبان»، به روح یا در حقیقت، «شعر» است. بنابراین، شعر، روح زبان است... شعر است که اثر هنری را از اثر غیرهنری جدا می‌کند. از این نظر، شعر، حقیقت و ذات هنرهاست و اثر هر هنرمند بزرگی، شعر اوست... آیا چنان‌ که می‌گویند، فرازهایی از بخش نخست کتاب مقدس مسیحی که متکی بر مجموعه کتب مقدس یهودیان، یعنی تنخ است، از اساطیر شفاهی رایج در خاور نزدیک اخذ شده یا خیر؟ ...
یک تنش مفهومی هست بین «نامکان بودن» و «مکان سعادتمند». این می‌تواند پارادوکس معنایی ایجاد کند که قرار نیست جایی وجود داشته باشد که سراسر فضیلت باشد... با پیدا شدن امریکا ما با یک زمین جدید روبه‌رو هستیم... ایده رمانتیک امرسون این است که ما یک سه‌گانه داریم: خود، جامعه و طبیعت. زمانی ما می‌توانیم به تعالی برسیم که وحدتی ارگانیک بین اینها شکل بگیرد... اگر آلن‌پو به خود حمله می‌کند و نشان می‌دهد این خود نه می‌تواند وحدت‌بخش باشد و نه خود وحدت دارد‌، کار ملویل حمله به ضلع طبیعت است ...