به گزارش مهر، کتاب "بادبادک‌ها" نوشته «وجیهه سامانی» توسط انتشارات عهد مانا به نمایشگاه کتاب رسید.

این داستان بلند که ویژه رده سنی نوجوان است، قصه خانواده‌ای را روایت می‌کند که در دنیای مدرن امروز، به موازات رفاه اقتصادی، از فقر عاطفی و فرهنگی رنج می‌برد و در این میان سارا، دختر نوجوان خانواده در تلاش است تا این زندگی نصفه و نیمه را روی گسل طلاق حفظ کند.

البته می‌توان گفت روی دیگر سخن این کتاب با بزرگسالان است. کسانی که موجبات حیات و هستی بچه‌ها را فراهم می‌کنند و حواس شأن نیست که بچه‌ها در کنار نیازهای حیاتی و اقتصادی، بیشتر از هر چیز تشنه محبت و امنیت روانی هستند.

در قسمتی از داستان می‌خوانیم:

اینستاگرام را باز می‌کنم. پست آخرم از همیشه بیشتر لایک خورده و کامنت گرفته. پنجاه و هشت نظر را با سرعت از بالا به پایین سر می خورم و روی کامنت آخر مکث می‌کنم. بادبادک است. مثل همیشه کوتاه و مختصر، اما زیبا نوشته:
گاهی از وسط همین زندگی‌های تکه پاره هم، خورشید سر می‌زند.

از وجیهه سامانی کتاب‌های "آن مرد با باران می‌آید" و "خواب باران" هم با چاپ پنجم در نمایشگاه کتاب عرضه شده است. بادبادکها این روزها در نمایشگاه بین المللی کتاب در غرفه عهد مانا واقع در شبستان، راهروی ١٨، غرفه ٣٨ عرضه می‌شود.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...