بر بادرفته... | آرمان امروز


«فرنگیس مرده است» دومین اثر داستانی مسعود کریم‌خانی بعد از رمان تحسین‌شده‌ «ماه در حلقه‌ انگشتر» است که به‌تازگی از سوی نشر برج منتشر شده ‌است. رمانی غیرخطی که نحوه‌ روایت آن چون پازلی است که هرچه جلو می‌رویم قسمت‌هایی از پازل حل شده و چیزی از روایت گنگ و مبهم آن روشن می‌گردد. «فرنگیس مرده است» گنجینه‌ اسرار آدم‌هایی است که هنر، روح‌شان را صیقل داده، اما مهاجرت رنگ از رخسار آنها برده‌ است.

فرنگیس مرده است»  مسعود کریم‌خانی

راوی، باستان‌شناس و استاد دانشگاه، علاقه‌مند به اشیای باستانی روایت را این‌گونه آغاز می‌کند که فرنگیس مُرده است. او میزنشین کافه فرناندودر در یکی از شهرهای آلمان است. خانه‌‌ای پر از عتیقه دارد که پاتوق دانشجویان و دوستان اهل هنرش است. نگاه شاعرانه‌ او به اطرافش به‌گونه‌ای است که در توصیف عتیقه‌هایش می‌گوید: «خیلی وقت‌ها از پله‌های قلعه‌های قدیمی بالا می‌روم و آن بالا از پشت دریچه‌ای مانند همین به بیرون نگاه می‌کنم. از پشت دریچه‌ قلعه‌های قدیمی نگاه ‌کنی گذشته احضار می‌شود. دریچه باز می‌شود به سمت شیهه اسب و آواز ماکیان و طنین قداره‌ مردانی که زردی مزرعه را خرمن می‌کنند. از پشت دریچه، زنان خوشه‌چین را می‌بینی و مردانی را که چرخ‌های گاری فرسوده‌ای را تعمیر می‌کنند و مردی را که چکمه‌ سوارکاران برپا دارد و، با تازیانه‌ای در دست، پرکاهی را زیر دندان می‌فشرد. دریچه را که می‌بندی شهر پیدایش می‌شود، با ساختمان‌های سیمانی.» این آرامش نسبی حاکم در زندگی راوی با آمدن خبرنگاری به‌نام فرنگیس که‌ «خود را گم‌شده می‌پنداشت تا پیدایش کنند» از بین می‌رود.
در خوانش رمان، باید سه نکته‌ اساسی را درنظر گرفت؛ مهاجرت، هویت و هنر. اگرچه این سه مورد به‌صورت مجزا از هم تفکیک شده‌اند، ولی از جهات زیادی باهم همپوشانی دارند و درنهایت شانه‌به‌شانه‌ هم پیش می‌روند به‌طوری‌که مرز بین آنها به‌سختی قابل تشخیص می‌شود.

مهاجرت پدیده‌ای پیچیده و چندگانه است که موجب بازتاب‌های گوناگون و حتی متضادی نزد مهاجران می‌شود. این بازتاب‌ها به بهترین نحو در هنر مهاجر نمود پیدا می‌کند. هویت مهاجر به‌مثابه‌ خرده‌فرهنگی است که در حاشیه دو فرهنگ اصلی حاکم فرهنگ مبدا و فرهنگ مقصد رشد می‌کند. در مهاجرت با فضای سومی روبه‌رو هستیم که روی خط مرزی دو فرهنگ ساخته شده است. مسعود کریم‌خانی که تجربه‌ مهاجرت دارد در چنین فضایی به خلق زبان متفاوت و مفاهیم جدیدی دست می‌زند: «مهاجرت که می‌کنی دیگر یکی نیستی چندتایی... از هرجا که می‌گذری، یک‌ تا می‌خوری، هر «تا» یک هویت است و هر هویت نامی دیگر دارد. هرچه نام‌هایت بیش‌تر باشد، پیچیده‌تری...»

نام‌گذاری شخصیت‌های رمان یکی از بارزترین نمونه‌ها برای توضیح هویت چندگانه است؛ تناقضی که به اجبار در مهاجرت برای انسان معاصر اتفاق می‌افتد. به‌عنوان مثال رزا سردابی همان نسترن یا فرنگیس شاهنامه با یک ذهنیت سنتی ایرانی و اسطوره‌ای می‌آید: «وقتی یک تکه از زندگی تکرار می‌شود، می‌شود سنت.» درواقع خود شخصیت همین نام را برای خود انتخاب کرده تا هردو هویت خود را در اسمش نشان دهد: «نام مهاجر اشاره به هویتی دیگر دارد. اما هیچ‌کدام آن نام نخستین نمی‌شود، حتی اگر با آن زندگی نکرده باشد. حتی اگر آن نام نخستین مهاجر را به تلخ‌ترین خاطره‌هایش پیوند دهد، باز همان است که او را دست‌کم برای خودش معنی می‌کند. بازگشت به آن نخستین نام، یک‌جور برهنه‌شدن است، یک‌جور برگ‌ریزان. در این برگ‌ریزان است که خودت خودت را می‌بینی. اما همه‌اش این نیست؛ می‌گذاری که دیگران هم تو را ببینند. شاید می‌خواهی، آری دلت می‌خواهد که دیگران هم تو را ببینند.» نویسنده هویت کاراکترهایش را در اسم نشان دهد و ریشه‌های سنتی خود را با زندگی مدرن تطبیق می‌دهد، نه به این خاطر که هویت جامعه متناقض با فرهنگ خودش را به آسانی پذیرفته، بلکه به این خاطر که بتواند در دنیای جدید دوام بیاورد.

شخصیت‌های رمان در مواجه با زندگی جدید می‌کوشند به حقیقت جدیدی دست پیدا کنند؛ چون آنچه در گذشته حقیقت می‌نامیدند دیگر برایشان کارایی ندارد؛ بنابراین برای رمزگشایی دوباره جهان اطراف تلاش می‌کنند. آنها می‌خواهند بدانند مرز بین این دنیایی که می‌خواهند بشناسند با مرز آن دنیایی که زیر خاک دفن شده، کجاست و چرا دارد نقض می‌شود. از آن جهت است که آدم‌های رمان چمدان سفر می‌بندند و راهی سفرهای بی‌بازگشت می‌شوند: «وقتی در جای تازه نتوانی خودت را پیدا کنی به سفر ادامه می‌دهی، و سفر شناسنامه تو می‌شود.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...