برگ برگ | شرق


کتابی این روزها خواندم که در نوع خودش نظیر ندارد: «دیدار و گفت‌وگو با روح چنگیزخان: مردم‌نگاری سفر به مغولستان» (۱۴۰۲) نوشته امیر هاشمی‌مقدم. می‌گویم این کتاب نظیر ندارد، زیرا اولین سفرنامه فارسی در سال‌های اخیر درباره مغولستان است. هاشمی‌مقدم پا به سرزمین ناشناخته‌ای می‌گذارد و توجه ما را به جایی جلب می‌کند که بکر و جدید است. توصیف‌های خواندنی و دلنشین از پدیده‌ها و تجربه‌های بکر و جدید و تحلیل‌های تطبیقی و انتقادی نویسنده، خواننده را از همان بای بسم‌ الله کتاب تا انتها دنبال خودش مشتاقانه می‌کشاند.

دیدار و گفت‌وگو با روح چنگیزخان: مردم‌نگاری سفر به مغولستان»  امیر هاشمی‌مقدم

نویسنده شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶ وارد «فرودگاه چنگیزخان» در اولان‌باتور، پایتخت مغولستان، می‌شود و 19 روز در آنجا اقامت دارد تا در دوره مغول‌شناسی شرکت کند. هاشمی‌مقدم، انسان‌شناس و مردم‌نگار حرفه‌ای است و می‌داند چگونه مشاهده کند، چگونه مشاهداتش را بنویسد و از هر فرصتی برای یادگیری و یاد‌دادن نهایت بهره را ببرد. ضمنا او سفرنامه‌نویس حرفه‌ای هم هست و فوت‌و‌فن نوشتن را خوب تمرین کرده است. از مغولستان چه می‌دانیم؟ هیچ. واقعا هیچ، جز اینکه مغول‌ها روزگاری به ما حمله کرده و چنگیزخان و سربازانش ایران را نابود کرده‌اند. ما حتی از سهم و نقش ایلخانان در ایران هم اندک می‌دانیم. حالا بعد از چند قرن یک ایرانی کنجکاو، خلاق و ایران‌دوستِ تمام‌عیار می‌رود به شهر و دیار مغول‌ها تا ببیند آنها چگونه زندگی می‌کنند، چه می‌خورند، چه می‌پوشند، به چه دین و آیینی هستند، چه زبانی دارند، توسعه یافته‌اند یا نه و پرسش‌های بسیار دیگر. ضمنا می‌خواهد ببیند مغول‌ها چه شناختی از ایران و ایرانی دارند و سهم ما امروز در مغولستان چقدر است. «مغولستان در ایران سفارتخانه ندارد» (ص ۱۶) و همین دردسرهای بزرگی برای ویزا گرفتن هاشمی‌مقدم می‌آفریند که در «خان اول: جنگ رستم و چنگیز برای گرفتن روادید مغولستان» در ۲۰ صفحه آن را شرحی خواندنی و شنیدنی می‌دهد.

قصه از همان لحظه ورود به فرودگاه شروع می‌شود؛ جایی که «چنگیزخان خودش را می‌کند توی چشم هر‌کسی که وارد کشورش شده و تا پایان سفر هم همراه اوست» (۴۱). جابه‌جا و نقطه به نقطه مغولستان پر شده از رد و نشان چنگیزخان. «فروشگاه سوغاتی که ورودی موزه بود، تی‌شرت، سرکلیدی، بشقاب، تندیس و... زیادی داشت؛ اما وجه مشترک همه‌شان تصاویر چنگیزخان بود [...] کلا توی مغولستان چنگیزخان را در همه جا می‌بینید؛ اما گویا مغول‌ها او را در همه جا حس می‌کنند و با روح او در گفت‌وگویی همیشگی‌اند» (۱۴۰). این عزت و عظمت برای چنگیزخان خون‌ریز برای ما بهت‌آور نیست؟ نویسنده توضیح می‌دهد که مغولستانی‌ها چنگیز را چنگکی کرده و بر آن آویزان شده‌اند تا هویت ملی و تاریخی برای خود برساخت کنند. چیزی که هاشمی‌مقدم را آزار می‌دهد، ستایش چنگیزخان نیست، بلکه این است که ما در ایران چرا کوروش کبیر و ده‌ها اسطوره واقعی ملی و انسانی‌مان را پاس نمی‌داریم؟ هاشمی‌مقدم می‌کوشد در جای‌جای کتابش با مقایسه‌های جالب و آموزنده، یادآور شود که «بی‌توجهی مسئولان ایران به هویت تاریخی، زبانی و فرهنگی آسیبی به هویت ملی و فرهنگی‌مان وارد می‌کند که دیر یا زود دودش به چشم همگان خواهد رفت» (۵۸).

سه میلیون نفر از جمعیت 10میلیونی مغول‌های جهان ساکن مغولستان هستند و مابقی در چین و روسیه زندگی می‌کنند (۵۶). اما این جمعیت اندک در سرزمین پهناوری هستند که هجدهمین کشور از نظر مساحت و «کم‌تراکم‌ترین کشور جهان است» (همان). مغولستانی‌ها به گویش مغولی به نام خالخالی سخن می‌گویند و زبان رسمی‌شان هم هست. رهاورد سفر هاشمی‌مقدم این اطلاعات نیست، بلکه دانش دست اول او از مشاهدات و مراوداتش با مغول‌هاست. باورش کمی دشوار است، اما برخی از رسوم و آیین‌های مغولستانی‌ها هنوز مطابق دوره چنگیزخان است. البته در شهرهای اولان‌باتور و ادرنت، دومین شهرشان، ساختمان‌های امروزی و اتومبیل‌های ژاپنی و فست‌فود و مراکز خرید و تکنولوژی‌های امروزی هست، اما نیمی از جمعیت‌شان عشایر هستند و دامپروری و کشاورزی می‌کنند و همچنان وفادار به شمنیسم و جادو و باورهای کهن باقی مانده‌اند. البته «شمنیسم بدون شمن» (۸۹).

نویسنده نمونه‌های متعدد از این باورهای جاری و متداول آنجا می‌نویسد که خواندنی و شنیدنی‌اند. او شرح می‌دهد که ادیان الهی جای چندانی در مغولستان ندارند و همین باورها بنیاد زندگی آنهاست. آنها همچنان تسلیم طبیعت‌اند و عمدتا متناسب با مقتضیات طبیعت زندگی می‌کنند. طبیعت نقش پررنگی در همه زندگی آنها دارد. البته طبیعت هم بر آنها سخت می‌گیرد. تنها دو ماه تیر و مرداد هوای آفتابی و گرم دارند و 10 ماه سال سرما دمار از روزگارشان درمی‌آورد. در همین دو ماه جشن‌هایشان را که مهم‌ترینش «نادام» است، برگزار می‌کنند. نادام در همه جا برگزار می‌شود، مثل نوروز ما. در نادام «سه مسابقه برگزار می‌شود: کشتی مغولی، اسب‌سواری و تیراندازی. البته نواختن موسیقی و رقص دخترها هم در جشنواره‌های نادام در سال‌های اخیر دیده می‌شود» (۱۰۷).

روحیات و خلقیات چنگیزخانی در آنجا جاری و ساری است. در زمینه سکس و روابط جنسی کمتر سخت‌گیری دارند و مصرف الکل مثل آب‌ خوردن آسان و فراوان است. بدمستی و عوارض آن مثل زد‌و‌خورد میان مستان نیز همه جا دیده می‌شود. فرهنگ مردسالار هم همچنان به قوت قدیم‌ها در تار‌و‌پود روابط اجتماعی‌شان موج می‌زند؛ ولی سخت‌گیری‌ها در همه زمینه‌ها نیست. به این مشاهده توجه کنید: «هر کسی به فاصله بیست، سی‌متری اتوبوس یک جایی گیر می‌آورد برای دستشویی‌رفتن؛ اما نه جایی که لزوما پنهان از دید دیگران باشد؛ بنابراین به‌سادگی بدنش دیده می‌شد. حتی دخترها و خانم‌هایی که دستشویی می‌کردند» (۱۲۲).

تا همین‌جا جذابیت روایت نویسنده از مغولستان روشن شد؛ اما نثر گیرا و طنزآلود نویسنده هم خواندنی است. طنزها را می‌گذارم که خودتان بخوانید تا تازگی‌اش از دهن نیفتد. با وجود جذابیت‌های این کتاب، موقع خواندن مراقب داوری‌های اخلاقی و بینش هاشمی‌مقدم هم باشید. روایت نویسنده تصویر جامعه و فرهنگ بدوی یا بهتر بگویم عجیب‌و‌غریب از مغولستان است. نمی‌دانم این تصویر تا چه اندازه واقع‌گراست یا نیست، اما بر ‌اساس اقامت 19روزه توریستی نمی‌توان به‌سادگی فرهنگ کشوری را شناخت و داوری کرد. به‌ویژه اینکه میزبان هاشمی‌مقدم برنامه‌هایی برای او و هم‌کلاسی‌های مغول‌شناسی تدارک دیده بود که آنها را با جلوه‌ها و جنبه‌های تاریخی و سنتی مغولستان آشنا کند. نویسنده با مردم مغولستان همنشینی کافی نداشته و صرفا توریست‌وار گوشه‌هایی از این فرهنگ را گزینشی مشاهده کرده است. این را هم شاید باید در نظر گرفت که ما ایرانی‌ها دل خوشی از مغول‌ها نداریم و هنوز زخم حمله چنگیزخان در پس پشت روح‌مان التیام نیافته است. بعید نیست ما هم اگر مغولستان برویم، چشم‌مان منفی‌نگر از آب درآید. با وجود همه اینها، خواندن این کتاب لطفی دارد و آموزنده است. از آن کتاب‌هایی است که به خواندنش می‌ارزد. به‌ویژه اینکه نویسنده ادیبانه قصه‌پردازی می‌کند و ادراک حسی از لحظه‌ها می‌آفریند و ما را به سرزمینی ناشناخته می‌برد.

کتاب «دیدار و گفت‌وگو با روح چنگیزخان: مردم‌نگاری سفر به مغولستان» اثر امیر هاشمی‌مقدم در نشر اندیشه احسان در 202 صفحه در سال 1402 منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...