گلوله ای برای شاه | الف
در زمانهای که بازار رمانهای عامهپسند و یا اگر بخواهیم خیلی جدی نگاه کنیم، رمانهای روشنفکرمآبانه که از زندگی شهری طبقه متوسط امروز، داغ است. انتشار رمانی با درونمایه تاریخی اما داستانگو و پرکشش که روایتی از دردها و رنجهای زندگی مردم صدوپنجاه سال پیش است و به زندگی کسانی که برای تحقق واژهی عدالت و آزادی جان بر کف گرفته و خواهان تغییر وضعیت اجتماعی هستند، پرداخته غنیمتی است که نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت.
با اینکه رضا جولایی رمان «سوءقصد به ذات همایونی» را بیش از بیست سال پیش نوشته (و در سالهای دور و نزدیک توسط دو ناشر دیگر نیز به بازار آمده) اما قدرت قلم استادانه و بیپروای نویسنده چنان مسحورکننده است که نهتنها بههیچوجه احساس کهنگی و ملالتی را در او برنمیانگیزد؛ بلکه لذت وافری از خواندن آن میبرد و به این یقین دست مییابد که وقتش را تلف نکرده است.
در ابتدای این رمان ما با یک تاریخ روبهرو میشویم: «ساعت ۵/۲ بعدازظهر ۹ اسفند ۱۲۸۶ شمسی (۲۸ فوریهی ۱۹۰۸)»
چنین شروعی برای داستان خواننده را به این فکر میاندازد که با کتابی تاریخی سروکار دارد. نویسنده بهخوبی و هوشمندی توانسته است با استفاده از یک رویداد تاریخی دست به آفرینش یک رمان پرکشش و جذاب بزند و خواننده را با خود در هزارتوی تاریخ بکشاند تا زندگی کسانی را به تصویر بکشد که در کتابهای تاریخی نشانی از آنها نیست و در این کار از حضور آدمها و کاراکترهای واقعی نیز غافل نمیشود. شخصیتهایی همچون حیدرخان عمواوغلی، استالین، میرزارضای کرمانی، محمدعلی شاه قاجار که تا اندازهای برای همه آشنا هستند، در این رمان حضوری پررنگ دارند و نویسنده از کنار شخصیتهای برجستهی دیگری همچون لنین، چخوف، تولستوی، صادق هدایت و... اشارهوار میگذرد. در کنار این شخصیتها، کارکترهای دیگری هستند که در تاریخ نام و نشانی از آنها نیست اما در این رمان جزو شخصیتهای اصلی داستان هستند؛ مثل حسین نکره، زینال، پدرژوزف و...
نقطهی اشتراک و پیوند کاراکترهای اصلی داستان روسیه است (روسیهی تزاری) و همین، خط سیاسی این افراد را بهخوبی مشخص میکند.
ماجرا ابتدا با ترور نافرجام محمدعلی شاه شروع میشود؛ اما اصل داستان این نیست. نویسنده پس از روایت این ماجرا، خواننده را بر بال خیال خود سوار کرده و او را با خود به روسیه و فرانسه میبرد تا شخصیتهایش را معرفی کند و در همین سفر دورودراز، خواننده پی به رابطهی این تشکیلات با آدمهای مشهور روسیه میبرد و با ذهنیت کاملی که از این تشکیلات مارکسیستی دستگیرش میشود، به ایران بازمیگردد تا با کسان دیگری هم آشنا شده و بعد از آگاهی از کارکتر آنها دریابد که چگونه آنان نیز با ماجرای این ترور پیوند خوردهاند، درحالی که این آدمها هیچ ارتباطی با این تشکیلات ندارند و حتی ذهن آنها خالی از تئوریها و اصول حاکم بر مرام مارکسیستی است.
شخصیتپردازی و زاویهی دید نویسنده در این رمان بسیار عالی و خلاقانه است و برای خواننده بسیار باورپذیر؛ تا جایی که در گرماگرم ماجراهای رمان، خواننده مرز بین حوادث واقعی و خیالپردازی نویسنده را گم میکند.
عباسخان در روسیه اقتصاد و تاریخ خوانده و به سخنرانی علاقهی بسیار دارد؛ ولی آدمی شتابزده است و میخواهد بهقول نویسنده «دوپله یکی» کرده و دنیا را یکشبه تغییر دهد. کارگران ابتدا جذب حرفهای او میشوند؛ اما بهزودی از اطرافش پراکنده میشوند. عباسخان ازجمله شخصیتهایی است که مسایل احساسی و عشقی مانع کار او نمیشود و بهراحتی عشق را فدای کارهای جاهطلبانهی سیاسیاش میکند.
برخلاف او، برادرش حیدرخان که ما اورا بیشتر در نهضت جنگل و با نام حیدرعمواوغلی میشناسیم، عاقلانه به مبارزه میپردازد و بیشک مغز متفکر این جمع کوچک است و رهبری گروه را برعهده دارد. برای او موفقیت در مأموریت اهمیتی ندارد؛ بلکه آنچه برایش مهم است، احقاق هدفشان است و بههمینخاطر وقتی ترور شاه ناکام میماند، نفس عمل خود را یک پیروزی تلقی میکند و برای افراد گروه توضیح میدهد که آنها به آنچه میخواستهاند، رسیدهاند.
حسینخان آدم بیسوادی است که چیزی از فلسفهبافیهای تئوریسینهای گروه نمیفهمد، او فقط مخالف زورگویی و زورگویان است. در ابتدا در قزوین با میرزارضای کرمانی آشنا میشود و تحتتأثیر او قرار میگیرد؛ اما چون آشنایی آنها چندان دوامی نمییابد و بهزودی از او جدا میشود، گرایش مذهبی پیدا نمیکند؛ ماجراهای سیاسی او از وقتی آغاز شده و حسین به این گروه مارکسیستی میپیوندد که به جلفا میرود، تااینکه عباس و حیدر او را از پیالهفروشیها بازیافت می-کنند و او تحت تأثیر حرفهای عباس و شخصیت حیدر قرار میگیرد.
پدرژوزف نقشی در ماجرای ترور شاه ندارد؛ اما ارتباط او نیز با این گروه در روسیه و دانشگاهی است که به تحصیل علوم پزشکی مشغول است، البته پدرژوزف که درپی یک عشق نافرجام به سرگردانی رسیده، علاقهای به رشتهی تحصیلی خود ندارد و مجذوب شعر، فلسفه و ادبیات است؛ او نیز در پی ماجرایی درس طب را رها کرده و به کلیسا میپیوندد و در تهران ساکن میشود؛ ولی آشنایی او با این افراد او را وادار میکند که بعد از ترور شاه به آنها کمک کند.
اما یکی از شخصیتهای جالب این رمان، شخصیت قاسمخان است. شازدهای از نوادگان شاهان قاجار که تنها بهفکر مالاندوزی و کسب قدرت است. آدمی بسیار ثروتمند و کارکشته در کار تجارت و جمعآوری عتیقه. گاهی با کارهای خیرش سر مردم را شیره میمالد و معتقد است که «نیکوکاری هم لازم است!» ساختن یتیمخانه، مریضخانه، کمک به خانوادههای بیسرپرست و کاریابی برای بچههای این خانوادهها ازجمله کارهایی است که در راستای همین اعتقادش انجام می-دهد. او نیز عضو انجمنی دیگر از گردنکلفتها و شازدههای قاجار است که درپی وسعتدادن به قدرت خود هستند و بههمینخاطر هم آنها نیز کشتن شاه را تدارک دیدهاند و قاسمخان که با حیدر دوستی دارد با پیشنهاد پول از او میخواهد که آنها این کار را انجام دهند، غافل از اینکه خود گروه هم همین هدف را دنبال میکند.
نویسنده با شرح ماجرای این افراد، اشارههای زیادی به مسائل و معضلهای اجتماعیای مثل فساد اداری، رشوه، خشکسالی و نارضایتی مردم از حکومت میکند:
«... تذکرهاش را از جیب بغل بیرون آورد. قبلاً اسکناسی لای آن گذاشته بود. جلو میز که رسید تذکره را پیش روی مأمور گذاشت. مأمور تذکره را ورق زد. خواست ایراد بگیرد. اسکناس را دید، یک لحظه معطل ماند نگاهش تا سینهی او بالا آمد. دوروبر را پایید اسکناس را مثل برق ناپدید کرد. مهری روی یکی از صفحات کوبید و گفت: اقوربه خیر حضرت والا.» (صفحهی ۲۷).
موضوع دیگری که در این رمان به آن پرداخته شده، فسادی است که در اجتماع دربارهی پسران کم سن و سال و دختران در هر سنی درجریان است:
«... درعوض دید که بچههای کوچک، حرص و وحشیگری و مرگ را مانند اسباببازی زیرورو میکنند. دختران را در هر سن و سالی آماده میکردند تا تن به هر رذالتی بدهند. پسرانی که در پیالهفروشیها ساقی شده بودند، یا در شیرهکش-خانهها بساط آماده میکردند، سنشان بهزحمت به دهسال میرسید، اما افیون، پوستشان را مثل پیرمردها قهوهای و چروکیده کرده بود.» (صفحهی ۴۰).
و تابوهایی مثل پرچم ملی و شاه را با این واژهها بهطنز میکشاند:
«سر در میدان اسبدوانی را تاقنصرت زده بودند. تاقنصرتی زهواردررفته با تیرهای کج و معوج که آن را با بیرقهای رنگورورفته آذین بسته بودند. درست زیر علامت شیر و خورشید، عکسی از شاه با غبغب آویخته آویزان بود. شیر قیافهی مفلوکی داشت. خورشید آن هم، از آن خورشیدهایی بود که هرروز یکمشت برنج در آب میکرد. اما نگاه شاه تا بخواهی دریده بود.» (صفحهی ۴۵)
نکتهی دیگری که از نقاط قوت این کتاب محسوب میشود، استفادهی بجا و درست از اصطلاحها و عبارتهای قدیمی است که بنا به رویداد داستان در برههی زمانی به-طور مناسب بهکار برده است؛ مثل ابخره، پاتیل، عواید، پشتوپسله.
اما مهمترین موضوع این رمان، پرداختن به احقاق حق مردم و آگاهیدادن به کسانی است که باوجود ستمی که بر آنها تحمیل شده، همچنان ساکن مانده و هیچ جنبشی در آنها دیده نمیشود؛ اما در این راستا اعتقادهای گروههای مارکسیستی نیز بهچالش کشیده میشود و رضا جولایی بهخوبی در انتقال همهی اینها از عهده برآمده است.
خواننده با خواندن این رمان ضمن گشتوگذاری خیالگونه در برههای از تاریخ منشأ تمامی حرکتهای انقلابی را در تاریخ درمییابد و با سراسر این رمان چنان اخت میشود که گویی سوار بر ماشین زمان به جامعهی صدوپنجاهسال پیش این کشور سفر میکند.