اسدالله امرایی | اعتماد


«آقا رضا وصله‌کار»، رمانی است از نویسنده جوان دوران ما. جوان را نه از باب تصغیر که از باب تحبیب به کار می‌برم. پشت جلد کتاب نوشته داستان یک بازجویی است. بازجویی رضا، آواز‌خوانی که حالا حنجره زخمی‌اش مجال سخن‌ گفتن را هم از او گرفته است. داستان، واگویه‌هایی است از روزگار گذشته، سرنوشت مردمی که زندگی هر بار روی تازه‌ای به آنها نشان داده. داستان آنها که گاه بر پشت زین نشسته و گاه زین بر پشت‌شان نهاده‌اند.

مهیار رشیدیان آقا رضا وصله‌کار

این داستان، قصه فراز و فرود آدم‌های آشناست. مهیار رشیدیان متولد خرم‌آباد، دانش‌آموخته ادبیات نمایشی است.
نخستین داستان‌هایش در آدینه، کارنامه، بایا و نشریات دیگری که امروز جزو قلع‌وقمع‌شدگان تاریخ مطبوعات هستند، منتشر شد. «دو پله گودتر» اولین مجموعه داستانی است که در سال ۱۳۸۳ توسط نشر قصه منتشر و همان سال با داستان «حاج لطف‌‌‌الله دبلنا» به عنوان یکی از تک‌داستان‌های برگزیده پنجمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری برگزیده شد.

«یه کوچه دراز پیچ تو پیچ… هر چند متر که می‌رفتی، دهنه یه دالون دیه باز می‌شد جلوت… تو هر دالون دو یا سه در باز می‌شد… دالون‌ها سرپوشیده بودن… تاریک ظلمات… همه هم بن‌بست… یعنی فقط یه راه واسه داخل و خارج‌ شدن داشت… بچه‌های شهر شرط‌بندی می‌کردن که ببینن کی جرات داره بره تا ته کوچه با زغال یه چیزی رو دیوار آخرین خونه بنویسه و برگرده… مرد می‌خواست‌ها… دالون اول نه دالون دوم، ...روزای شنبه دخترها دسته دسته می‌شدن، می‌رفتن دالون درازه یهودیا تا از هر زن یهودی دوزار ده شاهی بگیرن براش آتش اجاقش رو روشن کنن… نه که خودشان شنبه‌ها دست به آتش نمی‌زدن… هی هی روزگار… دخترا کلک سوار می‌کردن، چراغ و آتشگاه‌شون رو یه جوری روشن می‌کردن که همون دم خاموش بشه تا دوباره دوزار ده شاهی بگیرن آتش بگیرانن براشان… عجب دورانی بود ها…؟… هه؟… نه باباآآآ ئی جور نیست… بقوس تو همون محله به دنیا اومده… گفتم بهتان که از قدیم و ندیم مال اونجان اصلا… ئی شهر هیچ ارمنی نداره اصلا… خوهاآ، همین دیه، از لحاظ همون پیاله‌فروشی، معروف شد به بقوس ارمنی…، … لامصب عوض او پیاله‌فروشی با چهارتا نیمکت شکسته، چهار برابر کاسب بود… ئوووه…؟… یک خسیسی بود بقوس… صدا پوکشیدن سرش تو آتش دکه‌ش هنوز تو سرمه لامصب… ز شانسش، دقیق شنبه روزی بود که آتش زدن به دکه‌ش… کاش هیچ‌وقت صدای سرش رو نمی‌شنفتم… کاش کر و کور بودم و او روزها رو به چشم نمی‌دیدم…، … کی؟!… آخ آخ… نگو که جگرم کبابه برای زلفی …، … او دقیقه آخر زلفی دو تخته سنگ سینه تخت به قاعده کف دست آورده بود برای مو که بیا رفیق، بیا انگشت‌هام رو، پنجه‌هام رو با ئی دو تیکه سنگ و ئی پارچه‌ها سفت ببند که هر کجام تیر خورد، بخوره، فقط و فقط به پنجه و انگشتانم نخوره… می‌گفت اگر سالم ماندم، بتانم باز هم کمانچه بنوازُم براتان…»

[رمان ایرانی «آقا رضا وصله‌کار» در 88 صفحه و با قیمت 12هزار تومان توسط نشر نیلوفر در سال 1396 منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...