انسانی به شدت درونگرا، مردم‌گریز و به قولی سر به گریبان است و پیشه مشعل داری و کار شبانه هم این خلق و خو را شدت بخشیده... کار در سکوت شبانه او را بیش از هر چیزی با خودش روبه‌رو کرده... ماجرای بردیای دروغین... شکل گیری ذهنیت سیاه و سفید بین ما ایرانی‌ها... سبک زندگی مردم در زمان داریوش یکم هخامنشی... بدعت گروهی از مغان باعث شد تا امروز ما مفهوم شر و شیطان را بیرون از خودمان و باعث همه بدبختی‌ها و کژروی‌هایمان بدانیم... قائل به تقسیم تاریخ خودمان به دو دوره باستان و اسلامی نیستم

خسرو کیان راد متولد ۱۳۵۹ نویسنده، مترجم، پژوهشگر و دارای مدرک دکترای تاریخ ایران باستان است. کیان راد افزون بر پژوهش‌های تاریخی به ترجمه آثار برخی شاعران آلمانی زبان نیز پرداخته و از نمونه آثار او می‌توان به کتاب‌هایی همچون «حلزون‌ها به زمان می‌بازند»، «جاده فراری» و «عشق و چشمان باز رویا» اشاره کرد که از زبان آلمانی به فارسی ترجمه شده است. در سال ۱۳۹۶ کیان راد اولین رمان تألیفی خود به نام «دهلیزهای بی‌خوابی» را از طریق انتشارات لوح فکر روانه بازار نمود. در ادامه گفت‌گوی هفت صبح را می‌خوانید در باره این کتاب با خسرو کیان راد:

خسرو کیان راد دهلیزهای بی خوابی

فارغ از پژوهش‌های تاریخی و ترجمه اشعار و متون آلمانی، رمانی نوشته اید به نام «دهلیزهای بی‌خوابی» با پس زمینه تاریخ ایران باستان که در عین فضای تاریخی اما نثری بسیار ساده و روان دارد که مخاطب امروزی می‌تواند همانند دیگر کتب معاصر با آن ارتباط برقرار کند. چطور شد که از نثر کهن برای نوشتن اثرتان پرهیز کردید؟
شاید دشوارترین بخش کار یافتن زبانی متناسب با داستان من بود. همین زبانی که به نظر ساده می‌رسد، خیلی اذیت کرد تا شکل گرفت. چون از نظر مضمون، به ویژه لایه تاریخی، تاحدودی می‌دانستم مقصودم از نوشتن چیست. اما رسیدن به زبانی متناسب با داستانم، دغدغه اصلی‌ام بود. از این بابت که بایستی همزمان به دو موضوع توجه می‌شد: اولی زمانه داستان و دوم شخصیت ویژه راوی.

از زبان دوره هخامنشی برایمان بگویید. آیا ساده کردن زبان آن دوره کارکردی در ادبیات فارسی فعلی دارد؟
در محدوده جغرافیایی که داستان در آن سیر می‌شود بیشتر دو زبان عیلامی و فارسی باستان رواج داشته و اما در مورد کارکرد باید بگویم: «آدم داری و هوشه خشینی یه، خشیتی به وزرکه، خشینی یه خشینی به نام، خشیتی یه دهیونام...» آیا شما متوجه شدید چه گفتم؟

مشخصأ خیر.
خب، این سطری از سنگ نوشته داریوش یکم هخامنشی به زبان فارسی باستان بود. زبان عیلامی از این هم دشوارتر است، آن چیزی که ما بیشتر به عنوان نثر کهن می‌شناسیم عمومأ تداوم زبان پهلوی ساسانی تا دوره میانه است، همراه با تغییرات اندکی در شکل و تلفظ برخی واژه‌ها که خب طبیعی هم هست. چیزی که والاترین نمونه‌اش را می‌توانیم در شاهکار حکیم توس ببینیم، یا اگر بخواهیم مثال امروزی بیاوریم، می‌شود به زبان فاخری که استاد بیضایی در نمایش‌نامه‌های‌شان دارند. شاید اگر می‌خواستم این زبان را به کار بگیرم، که از زبان پهلوی دوره ساسانی سرچشمه می‌گیرد، باز با زمانه داستان و عصر هخامنشی فاصله داشت و ممکن بود کار تصنعی بشود.

درست است. با توجه به انتخابتان مخاطب ارتباط بیشتری با راوی اول شخص‌تان برقرار می‌کند.
دقیقا. در مورد راوی داستان، تلاشم بر این بود که به خاطر شخصیت خاص جوان مشعل‌دار، زبان روایت بتواند ما را بیشتر به این کاراکتر نزدیک کند. راوی، انسانی به شدت درونگرا، مردم‌گریز و به قولی سر به گریبان است و پیشه مشعل‌داری و کار شبانه هم این خلق و خو را شدت بخشیده. اما نگاه راوی به اطراف و حتی پدیده‌های طبیعی نگاهی شاعرانه است، که البته با چنین سرشتی هم چندان منافات ندارد. زندگی و کار در سکوت شبانه او را بیش از هر چیزی با خودش روبه‌رو کرده. راوی شاعر نیست، ولی زیست شاعرانه دارد و این روی پندار و گفتارش هم بی‌تاثیر نبوده. به گفته یکی از شخصیت‌های همین رمان، یعنی اپرکه: «چامه همیشه به نوشتار و حتی کلام نیست. می‌تواند کردار باشد.» باوجود اینکه خیلی‌ها ممکن است زبان شاعرانه را برای قالب رمان و داستان مناسب ندانند، ولی شخصیت راوی كتاب من را بیشتر سمت این زبان برد. به هر حال تا چه در نظر آید.

سرنوشت نامشخص کمبوجیه و بردیای دروغین در دوره هخامنشی در این کتاب با روایتی متفاوت و از منظر مشعل‌داری کم سواد بررسی شده است. چه مقدار از فضای کهن این کتاب ریشه در حقیقت داشت؟
آنچه ما به عنوان ماجرای بردیای دروغین شنیدیم و روایت رسمی موجود را پذیرفتیم، یکی از مهم‌ترین صفحه‌های تاریخ ایران در روزگاران کهن است. انتخاب مشعل‌دار به عنوان راوی این داستان، عامدانه است و از قصد پرتوافکندن بر تاریکی‌ها و ابهامات موجود خبر می‌دهد. در مورد دروغین بودن یا نبودن بردیا، کتاب‌ها و مقالات زیادی نوشته شده و دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. من سعی کردم در قالب این رمان تاریخی، از زاویه‌ای غیر از نگاه رسمی و رایج به موضوع نگاه کنم. این روایت غیررسمی اما بر اساس تخیل صرف نیست، و در واقع پرداختن به پرسش‌هایی است که برای خودم در سال‌های تحصیل تاریخ در دانشگاه پیش آمده بود. این پرسش‌ها و تردیدها سال‌ها با من بودند تا سرانجام در لایه تاریخی این رمان امکان بروز یافتند.

البته دیگرانی هم میان مورخ‌ها و پژوهشگرها هستند که به جنبه‌هایی از این نگاه رسمی شک داشته باشند و من به هیچ وجه مبدع تمام این پرسش‌ها نیستم. فقط کوشیده‌ام برخی از این موارد را کنار ابهامات و گمانه‌زنی‌های خودم در قالب داستانی تاریخی ارائه کنم. از طرفی همانطور که می‌دانید وقتی چارچوب کار رمان تاریخی است دیگر نویسنده موظف نیست گفته‌هایش ریشه در حقیقت داشته باشد و این موضوعی‌ست که دیدگاه‌های متفاوتی در موردش وجود دارد. بحثی ریشه‌دار که از یونان باستان تا به امروز تمام نشده. ارسطو در رساله «فن شعر» وظیفه تراژدی‌نویس‌ها را نه نقل درست و وفادار به واقعیت رخدادها، که روایت امور را به شیوه‌ای که ممکن است و می‌تواند اتفاق بیفتد می‌داند.

از بعد روان شناختی شخصیت میثردات مشعل‌دار مدام با قضاوت کردن زودهنگام سعی در جلوگیری از تقدیر نامعلومش دارد. این شخصیت در زندگی عاطفی خود هم دچار تشویش بسیاری است و شاید بتوان دهلیزهای بی‌خوابی را رمانی عاشقانه با فرجامی عجیب دانست. همانطور که در زندگی امروز نیز ایرانیان با چنین معضلی درگیر هستند و فراگیری این اختلال به کرات در کشور ما دیده می‌شود. آیا علت انتخاب این شخصیت بررسی ریشه چنین رفتاری از دیرباز تا به امروز بوده است یا شما مقصود دیگری از این روایت داشتید؟
خوشحالم که به جنبه روانشناختی اثر هم توجه داشتید، چون برای خودم هم لایه تاریخی در پس زمینه قرار دارد. بسیاری از احساسات و عواطف آدمی مثل عشق، نفرت، حسادت، ترس، احساس گناه و ... از روزگاران کهن تا امروز به نوعی تداوم داشته. برای نمونه اگر عاشقانه‌های مصر باستان را که روی پاپیروس‌ها نوشته شده بخوانیم می‌بینیم آن حسی که ما به اسم عشق و دلدادگی می‌شناسیم، جز در ظواهر، چندان با نگاه انسان چندهزار سال پیش تفاوت ندارد. به همین دلیل شاید برخی ویژگیهای شخصیتی مشعل‌دار برای خواننده امروزی هم ملموس باشد، ولی قصدی نداشتم ریشه رفتارهایی مثل قضاوت‌گری یا داشتن عذاب وجدان و احساس گناه را از آن دوران تا امروز پی بگیرم. ولی در بخش روانشناسی اجتماعی چرا. قصد داشتم ریشه برخی رفتارهای جمعی ما ایرانی‌ها و عادت‌های فکری و فرهنگی‌مان را از کهن‌ترین روزگاران واکاوی کنم.

البته شخصیت انسان هم در بستر جامعه‌ شکل می‌گیرد. لطفا بیشتر در این باره توضیح بدهید.
خب برای مثال، یکی از مواردی که شاید در داستان من پررنگ باشد، شکل گیری ذهنیت سیاه و سفید بین ما ایرانی‌هاست. نگاهی دیووفرشته‌ساز که تا به امروز هم دست از سرمان برنداشته. به نظر می‌رسد بدعتی که گروهی از مغان مادی، سال‌ها پس از زرتشت وارد آموزه‌هایش کردند و اهورامزدا و اهریمن را در قلمرویی مجزا قراردادند، باعث شد تا امروز ما مفهوم شر و شیطان را بیرون از خودمان و باعث همه بدبختی‌ها و کژروی‌هایمان بدانیم. پرداختن به این ثنویت بحث مفصلی است، اما مورد جامعه می‌تواند بار مسئولیت را از روی دوش خودش بردارد و هر کردار ناپسندش را به اهریمن نسبت بدهد.

باید بپذیریم که نور و تاریکی درون تک تک ما نفس می‌کشد و این ما هستیم که باید تعادلی درونی بینشان برقرار کنیم. چون هیچ کدام از آنها از بین نمی‌روند. و این موضوعی ست که روانشناسی مدرن و روانکاوی فروید به آن توجه خاصی داشت.

دهلیزهای بی‌خوابی

از یک سو بر سر چگونگی استفاده از منابع تاریخ باستان میان مورخان اختلاف نظر بسیار وجود دارد و با گمانه‌زنی‌های فراوانی همراه است. از سوی دیگر مورخان انتقادات بسیاری هم به رمان‌های تاریخی از بابت درستی و دقت دارند. بازخورد فعالان این عرصه در باره دهلیزهای بی‌خوابی به عنوان یک رمان تاریخی چه بوده است؟
به نظرم مشکل از جایی پیش می‌آید که خیلی از تاریخ‌دان‌ها و علاقه‌مندان به تاریخ با عینکی علمی و آکادمیک و با نگاهی که مثلا به یک کتاب یا مقاله پژوهشی دارند با رمان تاریخی مواجه می‌شوند. چون همانطور که از اسم این ژانر برمی آید، آمیخته‌ای از تاریخ و تخیل است و آنچه اهمیت دارد شیوه پرداخت نویسنده و توانایی‌اش در بی‌مرزکردن بخش‌های تاریخی و تخیلی متن است. در مورد بازخوردهایی که داشتم متوجه دودستگی مخاطب شدم.

دسته‌ای که از اهالی تاریخ نبودند و با وجود اسامی دشوارخوان کهن و همچنین برخی اشاره‌ها و تفسیرهای اساطیری موجود در کتاب، بسیار از خوانش آن لذت بردند و بسیار شنیدم که آن را متفاوت از دیگر رمان‌هایی تاریخی دانستند که تا به حال خوانده‌اند و گروه دوم، به نظر دوستان بسیار علاقه مند به ایران باستان می‌آمدند که تاریخ را جدی تر دنبال می‌کنند. از این بین هم اندک مواردی بود، که شاید به واسطه شیفتگی زیاد به آن دوره و پذیرش روایت رسمی، کمی با بر آشفتگی و حتی نقدهایی حاکی از عصبانیت همراه بود. حتی ایراداتی که سعی کرده بودند از منظر تاریخی مطرح کنند بیشتر مبتنی بر دانشی ویکی‌پدیایی به نظر می‌رسید تا رجوع به اصل منابع.

سعی کرده‌اید در دل داستان نگاهی واقع گرایانه هم به سبک زندگی مردم در زمان داریوش یکم هخامنشی داشته باشید. اشاره به غذا، جامه و خانه‌ها در این کتاب ممکن است منبع جالبی برای آشنایی با تاریخ ایران باستان باشد. اساسا در ادبیات داستانی چندان به این قبیل کتاب‌ها پرداخته نمی‌شود. علت فقدان کتب این چنینی در ایران را چه می‌دانید؟
نه تنها ادبیات داستانی که حتی بین تاریخ نگاران و پژوهشگران تاریخ هم پرداختن به تاریخ اجتماعی و اقتصادی به نسبت تاریخ سیاسی از اقبال کمتری برخوردار است. شاید به این دلیل که منابع در این رابطه بسیار اندک است، همین موضوع در ادبیات داستانی هم وجود دارد. بیشتر عزیزانی که رمان تاریخی می‌نویسند یا سناریو برای فیلم یا سریال تاریخی، محدود می‌شوند به عصر قاجار و پهلوی. چون عکس و فیلم و کتاب و بنا و به طور کلی مواد فرهنگی بیشتری برای بازسازی و بازنویسی جنبه‌های اجتماعی و اقتصادی آن دوران در اختیار است. هر چه ما در تاریخ به عقب برویم، این کمبود بیشتر و بیشتر خواهد شد. این موارد آشنایی بسیار دقیق و یا مطالعه بیش از حدی برای تسلط آن دوره می‌طلبد.
جایی خواندم که امبرتو اکو برای نوشتن رمان «آونگ فوکو»، حدود هزار و پانصد جلد کتاب مطالعه کرده بود.

خیلی خب برویم سراغ اثر جدیدتان یعنی «برزویه پزشک و یک داستان دیگر» که به تازگی از انتشارات آفتابکاران در گروه سنی نوجوان منتشر شده از این کتاب برایمان بگویید.
کتاب «برزویه پزشک و یک داستان دیگر»، در واقع شامل دو داستان نه چندان بلند برای نوجوانان می‌شود. «برزویه پزشک» و «خانه خورشید». این دو کار را پیش از «دهلیزهای بی‌خوابی» نوشتم. ما درباره داستان‌های «کلیله و دمنه» کتابهای زیادی داریم، اما حس کردم جای داستانی درباره زندگی و سرگذشت خود برزویه برای نوجوانان خالی است. داستان دوم، هرچند تاریخی به نظر نمی‌رسد اما اساس داستان یعنی وجود این شایعه در مورد جزیره‌ای رازآلود که هر کس پا به آن گذاشته دیگر بازنگشته و توسط یک پری دریایی به ماهی تبدیل شده، گویا افسانه‌ای خیلی کهن بوده و ریشه در باورهای مردم جنوب ایران داشته. قصه‌ای که پیشینه‌اش به دوره هخامنشی برمی گردد و از طریق همراهان اسکندر، آوازهاش حتی به گوش برخی تاریخ نویسان و جغرافی نگاران یونانی هم رسیده است.

از دل تاریخ می‌توان داستانهای بسیاری استخراج کرد و تمرکز نویسندگان مطرح جهان همواره بر گریز زدن به داستان‌های تاریخی است. چنان که یونان، رم، چین و دیگر مناطق که به لحاظ بستر تاریخی و اساطیری غنی هستند و این روزها با حماسه‌های کهن‌شان جهانی شده‌اند. به نظر شما آیا تاریخ ایران باستان به لحاظ ادبیات داستانی ظرفیت نفوذ به بازار جهانی را ندارد یا کم کاری فعالان این عرصه را عامل کم توجهی داخلی و خارجی به تاریخ ایران می‌دانید؟
این ظرفیت را دارد، ولی خب به نظرم عوامل زیادی برای ورود به بازار جهانی مطرح است و همه بار مسئولیت بر دوش فعالان این عرصه نیست. به هر حال سیاست‌های فرهنگی هر سرزمین و پشتیبانی‌هایی که صورت می‌گیرد، می‌تواند خیلی در این زمینه یاری‌گر باشد. این موضوع، نه تنها درباره کتاب که در مورد فیلم و سریال و بازی کودکان و ... هم صادق است، سمت و سوی تولیدات فرهنگی ما در زمینه‌هایی که نام بردم در این دهه‌های اخیر کاملا مشخص است. وقتی که ما خودمان میراث تاریخی و فرهنگی‌مان را به جهان معرفی نکنیم، نباید انتظاری از دیگران داشت.

با اینکه گرایش تحصیلی من در دانشگاه، تاریخ ایران باستان بوده، ولی به شخصه قائل به تقسیم بندی رایج در تاریخ خودمان به دو دوره باستان و اسلامی نیستم. همه تاریخ این سرزمین را یکپارچه می‌بینم و در هم تنیده. و‌ ای کاش نگاه‌ها هم، به ویژه در بخش تصمیم گیری‌های کلان، فقط معطوف به یک دوره نباشد.

آیا در حال حاضر مشغول پژوهش هستید یا اثری در حال نگارش دارید؟
در حال حاضر مشغول بازنویسی کتابی هستم که شاید بشود آن را ترکیبی از اتوبیوگرافی و ناداستان دانست. سرگذشت یک نسل از زبان سه راوی، در شهری جنوبی، به هر حال تجربه‌ای کاملا متفاوت با «دهلیزهای بی‌خوابی» است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...