فوکو سه نوع قدرت را در جامعه مشخص کرده است: قدرت انضباطی، قدرت مشرف بر حیات و قدرت حاکمیت بنیاد( قدرت شبانی)... ارتباط خانوادهای ایرانی در مواجهه با عروسی آمریکایی و در مقیاسی وسیعتر، ارتباط جامعهی ایرانی با دربار و شاهی که او را وابسته و وانهاده به دولت آمریکا میدانند... با این سنگربندیها، دو قدرت -مهرداد و رندی- جنگ تمام عیاری به راه میاندازند... پدرم دوست داشت مهرداد در یک مدرسهی نظامی درس بخواند تا پدرش در بیاید
واکاوی قدرت از دیدگاه میشل فوکو در رمان ارتباط ایرانی | جام جم
رمان «ارتباط ایرانی» را علی موذنی طی سالهای 1373 تا1375 نوشته و اول بار در سال 1376 چاپ و منتشر شده است. رمان چهارده فصل کوتاه و بلند دارد که یکی در میان به اسم زن و مردی هستند که شخصیتهای اصلی رمانند.
مردی عکاس و زنی خبرنگار
«مهرداد» صبح سرد و برفی بیست و پنجم دیماه سال پنجاه و هفت، پس از هشت سال تحصیل و کار در آمریکا به تهران برمیگردد، با همسر آمریکاییاش «رندی». سه سال است که این دو همکلاسی پیشین با هم ازدواج کردهاند اما خانوادهی مهرداد بیخبرند از این وصلت. خانوادهی مطلع رندی اما، هم از این وصلت ناراضی هستند و هم از این که دخترشان در شلوغیهایِ شاه و آمریکا ستیزانهی ایران به همراه شوهرش برای تهیهی خبر به تهران رفته است. حضور سرزده و ناخواندهی آن دو، خانوادهی مهرداد را غافلگیر و هیجان زده میکند. و وقتی رندی متوجه میشود که مهرداد هفت سال قبلتربه مادرش قول داده بوده که هرگز با دختران آمریکایی ازدواج نکند، طوفانی توفنده از جدلها و شاخ و شانه کشیدنها میان رندی با مهرداد و خانوادهاش، عمارت رابطهی این زوج را –که در ابتدای رمان بسیار محکم و خوشنما مینمود- در کمتر از یک روز چنان ویران میکند که...
لایه رویی و بیرونی این رمان، نشانگر تفاوت فرهنگیِ عمیق بین زن و شوهری جوان با دو جغرافیای دور از هم و دو ملیت با خاستگاه تاریخی-اجتماعی گوناگون است که زمینه ساز اختلافی شدید و معنادار و فرجامی تلخ میشود. این تفاوتها به ویژه میان رندی و مادر مهرداد به چنان تاریک و روشنا و عمق و ارتفاعی میرسند که راه را بر هر مصالحه و همزیستی میبندند. نگاه بسیار دور از هم آن دو به نقش زن در خانواده، وظایف زن نسبت به شوهر، نوع پوشش و رفتارزنانه در میان جمع و از همه عمیقتر و جدیتر روابط پیش از ازدواج دختران، ارتباط رندی با خانوادهی رستمی را به دو خط موازی مبدل میکند. اما در زیر این رویهی بیرونی، هستهای محکم و معنادارتر، محتوای اصلی رمان را قوام و انسجام داده است. بطن رمان میدان منازعهی قدرتهاست و محتوای اصلی، نظام قدرت و استیلاست.
قدرت یکی از عامترین مفاهیم در علوم انسانی و اجتماعی است و شاید دلیل آن حضور همیشگیاش در روابط اجتماعی و انسانی باشد و میشل فوکو، اندیشمند فرامدرن فرانسوی، نقشی تعیین کننده در طرح ادبیات مربوط به قدرت دارد.
فوکو پساساختارگرایی است که متاثر از نیچه به واکاوی مسئله قدرت پرداخته است و در این واکاوی و بازتعریف، شکل رادیکالیِ تصور ما را از قدرت، دچار تغییر مفهوم میکند. برای فوکو قدرت امتیازی نیست که تصاحب و تملک شود، قدرت اعمال میشود و نه تصاحب. قدرت شبکه مناسباتی است که همواره در حال گسترش و فعالیت است. قدرت عملی است که موجب تغییر و جهتدهی به رفتار دیگران میشود، پس قدرت همه جا هست و در دسترس همگان قرار دارد: در نسبتها و اهمیت یافتن مناسبتها، در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد، طبقات و گروههای اجتماعی که به روشها و منشهای گوناگون ابراز میشود. بنابراین قدرت صرفا از یک منبع نشات نمیگیرد و او فقط دولت یا طبقهی حاکم را منشا ایجاد قدرت نمیداند. قدرت در اندیشهی فوکو به شکل مویرگی مفهوم سازی شده است. قدرت مانند خون در شبکهی مویرگی بدن به هر نقطهای میرسد و آن را تحت تاثیر قرار میدهد.( تلخیص از کوهستانی،1397)
این نوشتار مفهوم مناسبات قدرت در نظریات میشل فوکو را در سه ساحت ساختار، زبان و داستان در این رمان بررسی میکند.
ساختار
فصول چهارده گانهی رمان که به شکلی برابر، بین مهرداد و رندی تقسیم شدهاند، ساختاری به رمان دادهاند که هرکدام از دو شخصیت رندی و مهرداد، بتواند در فصل-نوبت- خود با خواننده صحبت و او را همچون یک شاهد، همراه و همدل با روایت خود کند. اینگونه یارکشی کردن، ادامهی بازی قدرت آن دو است. نویسنده ساختار را هم فضایی برای بازی قدرت میسازد و آن وجه برگشتپذیری و بیثباتی قدرت را که فوکو به آن باور دارد، در ساختار هم نشان میدهد. او هر بار یکی از شخصیتهای مهرداد و رندی را در برابر خواننده مینشاند و به او فرصت میدهد تا ما وقع را از زاویهی دید و با تحلیل خود برای خواننده تعریف کند. فصلی را مهرداد با اقتدار تمام میکند، اما در فصل بعد مغلوب رندی میشود و آن فصل میشود فصل رندی قدرتمند، و بالعکس. بدین ترتیب ساختاربندی رمان هم صحنهی منازعهی قدرت رندی و مهرداد شده و هر کدام در فصل مربوط به خود علاوه بر پیش بردن داستان، گوشه چشمی هم به خواننده دارد تا با متاثر و متقاعد کردن و جهت دهی به قضاوتش، نیروی او را به سمت خود هدایت و در نهایت با به دست آوردن رای و نظر او، قدرت را از آن خود کند.
زبان
زبان در ارتباط ایرانی را از دو منظر میتوان بررسی کرد: زبان به طور عام، یعنی مجموعهای از لغات، نشسته در دستور زبانی معین و زبان به طور خاص به معنای زبان رمان.
همزبان نبودن رندی با رستمیها و مهرداد با جامعهی آمریکایی، زمینهساز چالشهایی در رمان شده است که قابل اعتنا هستند. در دومین فصل رمان، مهرداد نزاعی مدرسهای را بین خودش و اریک، توضیح میدهد که به خاطر تلفظ ناقصش از یک کلمه راه افتاده است. در ادامه مهرداد از غربت زبان بیگانه میگوید و این که تلاش میکرده تا در ذهنش لغات فارسی را مرور کند تا فارس باقی بماند:
«تا در غربتِ شنیدنِ پچپچهای بیگانهی شبانه مدرسهی راندولف میکن آکادمی، به زبان مادری شما[ گلستان و بوستان] گریه کنم. من آنجا چشمهایم را برای خواب نمیبستم بلکه به روی فرهنگ لغتی باز میکردم که در ذهنم بی ترتیب الفبا رژه میرفتند.»(موذنی،1390 :13-12)
مجهز بودن به زبان یک جغرافیا تولید توان و قدرت میکند. رندی قادرنیست با خانوادهی مهرداد صحبت کند و بالعکس. خواهر مهرداد هم فقط میتواند دست و پا شکسته چیزی بگوید و مترجمی کند، بنابراین رندی در محاصرهی زبان فارسی، خود را الکن و مغلوب محیط میبیند. در مقابل مهرداد که در جریان انرژی زبان و آوای مادری، قوایش تجدید شده، به فارسی میاندیشد، به فارسی گفت و شنود میکند و زبان در او قدرتی ایجاد کرده که رندی در کشور خودش به آن مجهز بوده است:
«... و حالا که دارم فارسی حرف میزنم، فارسی هم فکر میکنم و کلمات اووه چه قدر کلمه دارند خود را از زیر آوار کلمات انگلیسی بیرون میکشند تا دوباره جریال سیال خود را بر زبان بازیابند.»(موذنی،1390 :111)
و اما زبان به شکل خاص و به عنوان زبان رمان، زبانی است مرکب از اول شخص و دوم شخص که گاه حتی نقل قولها در دل جملات، بدون علائم نگارشی جا داده شدهاند و زبانی متفاوت به دست آمده که در بعضی جاها مزین شدنش به آرایههای ادبی، بسیار خواندنی و دلپذیرش کرده است. این شیوهی روایت که شخصیت همزمان اول شخص و دوم شخص را در هم میآمیزد، در موقعیتهای گوناگون، بار معنایی متفاوتی دارد. گاهی خبر از پریشیدگی و افسردگی روان میدهد و گاهی چالشی درونی را بازگو میکند و زمانی دیگر، مخاطب قرار دادن خود، برای همراهی و روحیه دادن به خود است. عموما یک شخصیت وقتی از خودش جدا میشود و خودش را خطاب میکند، شقهی دوم یا نقش مستنطق را دارد که میخواهد بازجویی و ملامت کند، یا نقش سنگ صبور که دلداری میدهد، تشجییع و تشویق میکند. این شیوهی زبانی، هر زمان که همراه و مرافق با شخصیت میشود، به او قدرت میدهد چون او بیش از یک نفر است. به فرض مهرداد در برابر رندی، دو نفر میشود: مهرداد یک که دارد با رندی بحث میکند و مهرداد دو که از او پشتیبانی و او را تایید میکند. و همین طور در مورد رندی: رندی یک دارد میجنگد و رندی دو او را هل میدهد و دلایلی میآورد که او از پا ننشیند ولحظهای شک نکند تا قوایش تضعیف ن شود. در این شیوه، هر زمان که در نقش مخالف خوان یا سرزنشگر، روبهروی شخصیت میایستد او را تهییج میکند تا برای اثبات خود قویتر بشود.
رندی در ابتدای فصلی، اینچنین خود را تجهیز میکند تا تصمیمی دشوار بگیرد: «ضعف نشان نده. بلند شو. از تو بعید است... آخر تو نگاه کن! غلطها میکنند... هر کی به هر کی... بیبندوباری... آدم شده اند... گریه نکن... پاشو وسایلت را جمع کن برو هتل... با دخترهای آمریکایی ازدواج نکنم... آره پدر مادر دیوید... بهتان ایمان آوردم... جالب اینکه نه مضحک اینکه خودش را محور رابطه هم میداند... ازدواج نکنم... چرا حالا خودت را مثل آنوقتها به آب و آتش نمیزنی تا به مادرت ثابت کنی که اگر این میان کسی برای ازدواج پیشقدم شد، تو بودهای نه من...»(موذنی،1390 :57)
مهرداد هم در اینجا با یادآوری خاطرهای، به خودش دلداری میدهد و کار خودش را تایید میکند: «واین همان چیزی بود که زخم تو را التیام بخشید، نقش وکیلی را بازی کردن که مدافع کسی شوی که در واقع باید از او شاکی باشی، و این بر هیبت غرور من افزود...» (موذنی،1390 :21)
و همچنین:
«حالا اگر پدر این را نمیپذیرد و آن را با پوزخند برگزار میکند، مهم نیست، مهم این است که تو در این رشته با حضور مدلی چون رندی احساس زنده بودن میکنی و تیزهوش و نوآوری. پس بگذار درخت پدر با پوزخندش بخشکد، چه باک؟» (موذنی،1390 :25)
بنابراین زبان رمان هم جلوهگاهی از منازعهی قدرت و استیلا است.
داستان
با تکیه بر تعریف فوکو از قدرت، رمان ارتباط ایرانی به بحث قدرت در تمام ساحتها پرداخته است: در حلقههایی کوچک بین افراد و اشخاص، در میدانی وسیعتر بین ملت و طبقهی حاکم و درعرصهای بین المللی بین دو جامعه و دو فرهنگ.
مناسبات قدرت بین تمام افراد و شخصیتهای رمان قابل تبیین است که بعدتر هنگام پرداختن به مناسبات قدرت و مبارزات و اشکال قدرت و مبارزه، بررسی خواهند شد.
منازعه قدرت بین ملت و شاه هم به شکلی نمادین بستر تاریخی رمان است و اشارات معناداری هم که نویسنده به موازات داستان اصلی به رویدادهای خیابانی و انقلابی کرده، فضایی برای قوتبخشی به داستانِ رمان فراهم آورده است. زمان وقوع رمان، دوران پیش از انتقال قدرت از شاه به مردم و انقلابیون است. و با رفتن شاه و رندی، رمان تمام میشود. رفتن شاه از ایران و رندی از خانهی رستمیها همزمان در بیست و شش دیماه پنجاه و هفت اتفاق میافتد و جایی مهرداد میگوید: «...و امروز روز رفتن است، روز رفتن هر آن کس که باید برود.»(موذنی،1390 :139)
نظام قدرت و استیلا همچنین در ارتباط میان دو فرهنگ آمریکایی و ایرانی در رمان بازنمود یافته است، با تمرکز بر دو موضوع اقتدار طلبی و اقتدار گریزی، بین مهرداد با جامعه آمریکا و رندی با جامعه ایرانی. در بخشهای بسیاری از یادآوری خاطرات هشت ساله زندگی در آمریکا، مخاطب توصیفی میخواند از رقابتی حیثیتی و ناتمام که مهرداد در رویارویی با آن کشور دارد:
«...و هیچ کس ایران را نمیشناخت و اسمی از آن نشنیده بود و این آن قدر تحقیرآمیز بود که نزدیک بود زنگ بزنم به سفارت و بگویم خاک بر سرت و به پدر نامه بنویسم که کلاهت را بینداز روی هوا که در شهر فرانت رویال از ایالت ویرجینیا هیچ کس نامی از کشور تو نشنیده که به خود میبالی که پسرت را به گوشهای از جهان فرستادهای که بوی گند کارخانهی پارچه بافیاش آدم را خفه میکند و تو ناچاری بوی گوگردی را تحمل کنی که از هیچ یک از فیلمهای آمریکایی به مشام نمیرسید ...»(موذنی،1390 :13)
یا در جایی دیگر:
«... و به این ترتیب به نیروی یک جهان سومی ایمان بیاورند که کشورش یک جایی توی آسیای غربی است که توی مشت ما جا میگیرد و من دلم میخواست یک جوری ایران را به رخ آنها بکشم و بگویم اگر ایران را نمیشناسید، مشکل را در خودتان ببینید نه در کشور من با آنهمه سابقهی تاریخی، و این یک ضرورت بود. درس خواندن هم همین طور. اگر من با آن همه واحد اضافی قبول میشدم، ایران سربلند میشد. پس تو یک آدم نیستی، یک میهنی و نامت نه مهرداد که ایران است.»(موذنی،1390 :15)
و همچنین:
«.... میهن ایران درس میخواند و میخواند تا از پس همهی واحدها برآمد با بهترین نمرات. اول شد و تشویق شد و فقط آن وقت بود که توانست به آنها بفهماند که یک کشور کوچک آسیای غربی یعنی چه. برای همین مدیر گفت ما در این جا یک خانوادهایم چه آمریکایی چه ایرانی فرقی نمیکند.»(موذنی،1390 :15)
و اینجا:
«... چشمها خیره شد که یک جهان سومی را ببین که اشعار کتاب را چه خوب حفظ کرده است و وقتی مدیر یک دوربین عکاسی اساسی به من جایزه داد، یک هووو از جماعت بر آمد که معنی آن غلبهی غرور ملی من بر تکبر ملی آمریکا بود، چون حالا دیگر نه ده دقیقه که سالها از آنها جلوبودم و این سکری به وجود میآورد که از مالیدن پوزهی یک تکبر جمعی بر خاک بود و از قضا بوی پرتقال هم میداد. نه، این غربت دیگر آزاردهنده نیست.»(موذنی،1390 :16)
فوکو در باب قدرت، تاکید بسیار دارد که اِعمال قدرت نیازمند مقداری آزادی برای تابعین آن است. طرح این ایده که تابعین تاثیرات قدرت آزاد هستند، به این معناست که آنها خود در وضعیتی هستند که میتوانند بر اَعمال دیگران تاثیر بگذارند، یعنی قادرند بر اساس مسئولیت خود، اِعمال قدرت بکنند. از این رو در دیدگاه فوکو قدرت اغلب بیثبات، مبهم و بازگشتپذیر است. در چنین مواردی اِعمال قدرت در واقع مسئلهی « بازیهای استراتژیک بین آزادیها» خواهد بود. فوکو برگشتپذیری قدرت را با اشاره به شیوههایی تصویر میکند که در آن، روابط قدرتی که به آن شیوه قابل معکوس شدن هستند، با روابط نسبتا مطلوب بین شهروندان که بنا بر توصیف ارسطو در سیاست، به نوبت بر هم حکومت میکنند و حکومت میشوند، شباهت دارد. (هیندس،1390 :117)
مهرداد و رندی در سراسر رمان به شکل متناوب و مداومی، خصلت برگشت پذیری و بیثباتی این شکل از قدرت را صحه میگذارند. در طول رمان شرایط گوناگون، موقعیتهایی را ایجاد میکند که هر یک با کلام و عمل خود، دیگری را متاثر و منکوب خود میکند و در مقابل، دیگری رفتار و گفتاری در پیش میگیرد که برتری در رابطه را از آنِ خود کند و میکند. هر دو سوار بر الاکلنگی از لجاجت و خشم، به نوبت بالا و پایین میروند و هر بار یکی از بالا مقتدرانه، طرف نشسته را تحقیر و تنبیه میکند. ارتباط میان مادر و رندی هم به همین شیوه، تبدیل به کنشهای استراتژیکی شده که هر یک با توسل به آنها سعی میکند برتری خود را-که معیارش تملک مهرداد است- به رخ بکشد. و در این کشاکشِ بی پایان، هربار یکی زورش میچربد که طناب را محکمتر به سمت خود بکشد تا نفر روبهرو به زانوبیفتد و زخم کف دست فرد به زانو درآمده هم توانی مضاعفش میدهد برای ادامهی مبارزه، تلافی و بُرد نهایی.
یکی از عوامل دیگری که افراد را گاهی صاحب و گاهی فاقد قدرت میکند، نقش و موضع هر فرد در زمان-مکانهای متفاوت است. سرتیپ رستمی در نهاد خانوادهی خود، به عنوان مرد و پدر خانواده، صاحب قدرت و نقش اول و اصلی است، اما خارج از محیط خانه و در نهاد ارتش، او سرتیپی است که اگر چه در برابر سربازان و زیردستان، صاحب قدرت است؛ اما در مقابل درجهداران ارشدتر و به ویژه شاه، فاقد قدرت محسوب میشود و باید تابع تاثیرات قدرت آنان باشد. این تغییر وضعیت و ساختار که منجر به تغییر نقش و در پی آن تغییر آرایش قدرت میشود، در ارتباط رندی و مهرداد هم عیان است. رابطهی قدرت میان مهرداد و رندی در آمریکا به شکلی دیگر بوده است اما در ایران و در خانهی پدری مهرداد، آرایش قوا به واسطهی تغییر نقش آن دو، عوض می شود. تهران، به نقش مهردادی بیپناه و غربتزده در آمریکا، پایان میدهد و او در زادگاه خود و در خانه ای که کودکیش را به نوجوانی رسانده است، بار دیگر خودش میشود. مهرداد در نقش میزبان و صاحبخانه، و رندی در مقام مهمان و تازه وارد، در موقعیتی متفاوت با قبل، خود را در شرایط جدید و تجربه ناشدهای مییابند که در چیدمان رابطهی قدرت بین آن دو بسیار تعیین کننده است.
انواع قدرت
فوکو سه نوع قدرت را در جامعه مشخص کرده است: قدرت انضباطی، قدرت مشرف بر حیات و قدرت حاکمیت بنیاد( قدرت شبانی). در کتاب «انضباط و تنبیه» [Discipline and Punish ترجمه شده به «مراقبت و تنبیه»]، فوکو انضباط را به عنوان صورت خاصی از قدرت معرفی میکند که نخستین بار در اروپای قرن هفدهم ظهور کرده است. از نظر فوکو انضباط یا دیسیپلین، نوعی قدرت و شیوهای برای اعمال قدرت است.
نمود بارز قدرت انضباطی در جامعه را میتوان در سازمانهای نظامی(ارتش و پادگانها)، نهادهای آموزشی(مدارس و دانشگاهها) نهادهای مجازات و اصلاح( زندانها و کانونهای اصلاح و تربیت) و حتی سازمانهای بهداشتی و درمانی دید. انضباط به مثابهی قدرت، رابطهی قدرتی است که در ارتباط ایرانی میان پدری ارتشی با خانواده و به ویژه با مهرداد نشان داده میشود. هر چند که آکادمی راندولف میکن در رانت رویال و کارگاه چوب بری شهر بالتیمور از جمله مکانهایی هستند که توسط قدرتی انضباطی اداره میشوند، اما سهمی کمرنگتر از پدری ارتشی دارند که نظام رفتار و تربیت پادگانیاش را در مواجهه با خانواده نیزبه اجرا گذاشته است:
«... به خاطر انضباط نظامی پدرم که دوست داشت مهرداد باید در یک مدرسهی نظامی درس بخواند تا پدرش در بیاید.»(موذنی،1390 :13)
سرتیپ رستمی-پدر خانواده- تنها رستمیِ رمان است که نام کوچکش را خواننده نمیداند، شاید چون حریم و حفاظ نظامیاش مانع از آن میشود که کسی تا آن حد به او نزدیک شود که فراتر از نسبت یا نام خانوادگی صدایش بزند. او که آمر و عامل اِعمال قدرت انضباطی در ارتش بوده، با همان دیسیپلین نظامی به گونهای اقتدارطلبانه، سالها در خانه امیری کرده است:
«... آو آنقدر امیری کرده بود که تا آخر عمر همه چیز را از موضع قدرت بررسی کند همانطور که بازنشستگی خود را نه نتیجهی ضعف خود که عامل قدرت خود میدانست و این درست بود برای همین خانه محل امارت او بود نه محل زندگی و مادر هم از این همه قدرت در لاک خود فرو رفته بود.»(موذنی،1390 :20)
مهرداد به تکرار از هیبت نظامی و نفوذ کلام و نگاه پدر میگوید:
«آن پوستین بلند به او جلوهی مردی را میداد که از کوهی سرسخت بالا رفته تا ثابت کند که سرسختتر از کوه است. وهیبتی داشت که ترس کودکی مرا توجیه میکرد و ترس نوجوانی مرا.»(موذنی،1390 :77)
رندی هم در ابتدای ورود به خانهی آنها پدر را با پوستین دورش و عینک گردش شبیه رییس موقر یک قبیلهی سرخپوست و چین جبین او را عاملی جهت برانگیختن احترام توصیف میکند. پدر حتی باغ خانه را با چنان نظم ارتشی و پادگانی آراسته تا درختان مانند سربازان به وقت سان دیدن، دوش فنگ و راست قامت، سلام نظامیاش بدهند هر زمان که از میانهی حیاط و باغ میگذرد:
«... در زمینهی سبز باغی که پدر آن را با درجهی سرتیپیاش به نظمی باغبانی میکرد که یک ارتش به هیبت او تمکین کند.»(موذنی،1390 :18 )
فوکو معتقد است قدرت انضباطی به واسطهی سه ابزار جبری و قهریِ نظارت سلسله مراتبی، قضاوت بهنجار ساز و تجسس؛ همه چیز را در چنبرهی انقیاد خود میگیرد. تجسس با وارسیِ کامل و نظارت سلسله مراتبی به پشتوانهی چشم انضباطی یا به گفتهی فوکو «سراسربین» با دیدهبانی، مرئی سازیِ ابژه و نظارت کارکردی و مستمر، نگاه خیرهی هنجار سازی را به وجود میآورند که میتوان از طریق آن، افراد را طبقه بندی و مورد قضاوت قرار داد. اما یکی ازاین تکنیکهای اجرای انضباط که در رابطهی پدر و مهرداد به شکل برجستهتری نشان داده شده است؛ قضاوت بهنجارساز است.
«طبق استدلال فوکو در بطن نظام انضباطی قدرت، مجازاتی فرا قضایی نهفته است که بر انبوهی از رفتارها اِعمال میشود. در کارگاه، مدرسه و ارتش مجموعهی بی کم و کاستی از خرده مجازاتها اِعمال میشد که مربوط بود به زمان(تاخیر، غیبت، وقفه در کار)، فعالیت(بیتوجهی، سهلانگاری، بیهمتی)، رفتار(بیادبی، نافرمانی)، سخن گفتن(پرحرفی، گستاخی)، بدن(بینظافتی، ایستارهای نادرست، اداهای نامربوط) و مسائل جنسی( بینزاکتی، بیحیایی) به شدت اعمال میشد.»(کوهستانی،1397)
نظام انضباطی خواهان اصلاح هر نوع ناهمنوایی است و نه تنها از طریق تنبیه که حتی با پاداش و تشویق هم درصدد تعلیم، اصلاح و بهنجار ساختن اتباع خود است. پیشینهای پررنگ از قضاوتها و به تبع مجازات و پاداش حاصل ازآن، موجد ترس و هراسی شده که مهمترین عامل تصمیمگیریهای مهرداد است:
«سر تکان دادم. گفتم: اصلا برنگشتم چون فکر میکردم حالا که شما با بازگشتم موافقت کردهاید، در واقع مرا در معرض امتحان قرار دادهاید و میخواهید مرا محک بزنید که آیا آنقدر مرد هستم که با آن که میلم نیست، بمانم یا آنقدر بچه ننه ام که تا چراغ سبز دیدم، برگردم.»(موذنی،1390 :90)
زمانی هم که مهردادِ نوجوان، چارهی آنهمه غربت را در مرگ میدیده، باز هم اندیشیدن به قضاوت پدر بوده که او را از خودکشی منصرف کرده است:
«... ضربهای که او را با اخلاقی که میشناسم، افسرده میکند اما به او درس عبرت نمیدهد که دیگران را خودخواهانه تبعید نکند و بعید نبود بله واقعا بعید نبود که از این همه ضعف با نفرت شانه بالا بیندازد و بگوید:«خاک بر سرت،پسر.» (موذنی،1390 :20-19)
یکی از فصول متعلق به مهرداد، خلوت پدر و مهرداد در میانهی باغ است که فرصتی شده برای گفتن آنچه که سالها در دل مانده و به زبان نیامده است. گلایههای پسر و پاسخهای پدر به جایی میرسد که پدر بخواهد ماجرایی را روایت کند از زمانی که به خواهش شاه- پدر اصرار دارد که به خواهش شاه، نه دستور شاه- برای حل و فصل غائلهی عشایر، چهار ماه در فارس بوده تا توانسته با تدبیر و حسن خُلق، معتمد عشایر شود و اسلحه هایشان را تحویل بگیرد و در مقابل، سوگند بخورد که برای آنان از شاه امان بگیرد. اما عدهای به او تهمت همدستی با عشایر و طرح ریزی کودتا میزنند و شاه او را عزل و خانهنشین میکند و سران عشایر را اعدام. پدر در آن زمان، چنان به همه بی اعتماد شده که تصمیم گرفته مهرداد را به جایی دیگر بفرستد تا در زیر سایهی شاهی خودبزرگبین که در لوای حکومتش هیچ چیز رشد نمیکند و بنای همه چیز بر تحقیر است، مهرداد همچون پدر عمرش تلف نشود.
در نگاه اول شاید چنین به نظر برسد، آنچه که تمام تراژدی مهرداد را در ارتباط ایرانی رقم زده است، قدرت مستبدانهی شاهنشاهی خودرای بوده و سادهلوحیاش در باور توطئهی کودتای یک سرتیب کاربلد و درستکار از سوی بدخواهان. این طور به نظر میآید که بیکفایتی و فساد قدرت شاه و دربار، یک نظامی رده بالا را در چنان تنگنای ناامیدی از خاک و بومش قرا داده که مجبور شود تنها پسرش را از چنگ قدرت نابودگر رژیم فراری و نجات بدهد تا به بدفرجامی خودش دچار نشود. امااین فقط دلیل تصمیم گیری پدر بوده است، نه موجبات رقم خوردن تلخکامیهای مهرداد شانزده ساله و زندگی هشت سالهاش در غربت. بعد از شنیدن آنچه که اتفاق افتاده و پدر را واداشته تا مهرداد را به آمریکا بفرستد، مهرداد بازوی پدر را میفشرد:
«اگر همان وقت توجیهم میکردید، آنقدر به من سخت نمیگذشت. تکلیفم را میدانستم و هدفم را میشناختم.آن وقت حتی پنج سال هم برای کسب موفقیت زیاد بود.» (موذنی،1390 :89)
اما پدر بدون هیچ کلام و توضیحی، آمرانه ریشههای نازک نهالی شانزده ساله را از خاک گرم و مرطوب خانه به قهر بیرون کشیده تا در خاک سرد و خشک شهر فرانت رویال بکاردش، به زورِ سلطهی نظامی و ارتشیاش که عادت به جواب دادن و توضیح نداشت، چرا که ارتش چرا ندارد. پدر سالهای سال، روحیه و تربیت نظامی خود را همراه با پوتینهایش دمِ درِ ورودی بیرون نیاورده و یا با لباس فرمش بر جارختیِ اتاقش نیاویخته شان و خانه هم ادامهی پادگان نظامیاش بوده و اگر در پادگان «ارتش» چرا ندارد، در خانه «ارتشی» چرا ندارد و او هرگز نیازی ندیده است به گفتن دلایل تصمیمات و رفتار و گفتارش، که «سرتیپ رستمی» در خانه «سرتیپ پدر» بوده که امری را با صدای بلند اعلام میکرده و فقط انتظار پا چسباندن محکمی داشته است. پس آنچه که غم بر غم مهرداد نوجوان افزوده و او را عاصی و شاکی از پدر، از لذتِ زیست در آمریکا محروم کرده، قدرت انضباطی پدر بوده است. اگر مهرداد دلیل رفتنش را میدانست، آگاهی و آرامش جایگزین آن همه خشم میشد و او آمریکا را تبعیدگاه نمیدید و هشت سال از بهترین دورانِ بی بازگشت زندگیاش را به تخاصم با محیط و اتباع آن جغرافیا نمیگذراند و با روانی زخمآلوده باز نمیگشت. اما استبدادِ تک صدا و قلدر، قرابتی با گفتگو و هم اندیشی ندارد و خواست و ارادهاش را با لحنی خشک و دستوری دیکته میکند.
قدرت و مقاومت
فوکو در یکی از آخرین مصاحبههای خود از سه نوع رابطهی قدرت حرف زده: بازیهای استراتژیک بین آزادیها، سلطه و حکومت. صحبت از قدرت به عنوان بازی استراتژیک بین آزادیها، بیانگر این است که فوکو رابطهی نزدیکی بین آزادی و قدرت قائل است.
«در تبیین فوکو، قدرت عبارت است از ساختار کلی کنشهایی که بر کنشهای افرادی که آزاد هستند -یعنی کسانی که رفتارشان کاملا توسط تحدیدهای فیزیکی متعیّن نشده است- تاثیر میگذارد. قدرت بر کسانی اعمال میشود که در موضع انتخاب قرار دارند، و هدفش نفوذ بر گزینشهای انسان است... بنابراین قدرت و مقاومت و گریزی که برمیانگیزد را باید به عنوان ویژگی همیشگی تعاملهای انسانی لحاظ کرد.»(هیندس،1390: 115)
به باور فوکو هر جا که قدرت اعمال میشود، مقاومت هم وجود دارد و «به موازات شبکهی روابط قدرت، کثرتی از صور مقاومت نیز دیده میشود.»(کوهستانی،1397) به عقیدهی او هر کجا که امکان مقاومت وجود ندارد، روابط قدرت نیز نمیتوانند وجود داشته باشند. پس میتوان گفت که شرط وجود قدرت، رابطهی مداوم و مستمر آن با مبارزه و مقاومت و آزادی است.
مسئلهی قدرت، و مقاومتی که در برابر آن انگیخته و اقامه میشود، در ارتباط ایرانی پیش برندهی داستان اصلی رمان است و حتی موقعیت پس زمینهای داستان نیز، کشاکشی است میان قدرت و مبارزه. روایت آنچه که بر مهرداد و رندی در آمریکا گذشته و بعدتر در خانهی رستمیها میگذرد، بر بستری از رویداد تاریخی انقلاب پنجاه و هفت گسترده شده تا رمان، ارتباطی ایرانی را در بنیان خانواده و در نهاد اجتماعی به تصویر بکشد. ارتباط خانوادهای ایرانی در مواجهه با عروسی آمریکایی و در مقیاسی وسیعتر، ارتباط جامعهی ایرانی با دربار و شاهی که او را وابسته و وانهاده به دولت آمریکا میدانند. نافرمانیهای سیاسی، مدنی و مذهبی جامعه در برابر قدرت و ارادهی شاه و مقاومت و مبارزهی ساواک و رژیم در مقابل معترضین و انقلابیون تصویری واضح است از ساختار تفکیک ناپذیر قدرت و مقاومت که فوکو بر آن تاکید دارد. با افزایش و کاهش میزان اِعمال قدرت و خشونت از سویی و مبارزه و تظاهرات از سوی دیگر، معادله و موازنهی قدرت بین شاه و ملت متغییر بوده است تا آنجا که رفتن شاه در انتهای رمان پایان بندی یک قدرت استبدادی را رقم میزند.
در نهاد خانواده هم اِعمال قدرت و خواست پدر، قوای مقاومت را در مهرداد برانگیخته میکند تا جایی که در همان شانزده، هفده سالگی به این نتیجه میرسد که:
«... پس بهترین راه تمکین نکردن بود.»(موذنی،1390 :20)
یا در اینجا:
«راستی چرا برنگشتم؟ پدر هم که راضی بود. مشکل همین بود که پدر راضی شده بود.... در صورتی که اگر پدر مخالف بود، من با بازگشتن در واقع در مقابل او قدرت نمایی میکردم.»(موذنی،1390 :23)
بعد از آن که مهرداد تصمیم میگیرد در آمریکا بماند، معترضانه به شهر بالتیمور میرود تا خانواده نشانی از او نداشته باشند و هر وقت نگرانی برای مادر وسوسهاش میکند که خبری از خود به جا بگذارد مقاومت میکند:
«... اما مقاومت میکردم تا پدر حالش از هر چه پرتقال است، به هم بخورد و چانهاش یک لحظه از لرزش باز نایستد و این انگار شش ماهی طول کشید.»(موذنی،1390 :20)
زمانی که پدر و مهرداد در حیاط خانه، پس از هشت سال یکدیگر را میبینند، دلتنگی و حسرت از خلائی هشت ساله، آنها را به آغوش هم میدوزد:
«آمد در آغوشم، با چه حالتی. که پدر از پسر پناه بجوید.» (موذنی،1390 :46) اما مهرداد بیشتر از حس دلتنگی، حس دلسوزی نسبت به پدر را در خود مییابد، چون پدر را نه دلتنگ، که محتاج به خود میبیند.
«... و من با آنکه هشت سال احساس ناخوشایندی را نسبت به پدر که گاه به نفرت انجامیده بود، در خود پرورده بودم، دیدم که تار عنکبوتی بیش نبوده است که به پنجهی احساس پدر دریده شد و من احساس کردم که در مقابل احساس او چه قدر بی دفاعم و حاضرم نیازش را اگر از دستم برآید برآورده کنم که او چون پدر بوده است از پسر انتظار فرزند بودن داشته است نه انتظار مرد بودن.»(موذنی،1390 :46)
با دوریِ پدر از پسر و بازنشستگی اجباری پدر از ارتش، شرایط تغییر کرده است. دیگر پدر و پسر در موضعهای پیشین دیده نمیشوند. هیچیک سوار مرکب قدرت یا معترض بر مسند مقاومت نیستند و این همان مولفهایست که فوکو به آن اصراردارد : «هر جا نافرمانی و مقاومت به پایان برسد، رابطهی قدرت هم پایان مییابد.»(کوهستانی،1397)
در غیبت قدرت پدرانه و مقاومت پسرانه، تنهی اصلی رمان صحنهی منازعهی رندی و مهرداد میشود. با ورود به خانهی پدری، رندی در برابر آغوش چهار نفرهی رستمیها، خود را تنها و حتی فراموش شده میبیند. برتابیدن مهرِ مهرداد به خانوادهاش و غرق شدنش در محبت آنان بعد از سالها دلتنگی، کاری نیست که رندی از عهدهاش برآید. او مهرداد را فقط نیازمند به مهر و علاقهی خودش دیده است و قدرتی که وابستگی عاطفی مهرداد به او اعطا کرده بود، در مواجهه با این صحنه ها رنگ میبازد. و رندی خود را از قدرتی خلع شده میبیند که روان اقتدارطلب او را اغنا میکرده است. زمانی که مهرداد، رندی را به عنوان همسر به خانواده معرفی میکند، رندی، مادر شوهری را میبیند که بر اریکهی قدرت بلامنازع سه سالهی او غش میکند و از حال میرود، پس مادر نه تنها مولد مهر و عاطفهی بینیازکنندهای برای مهرداد است و از این رو حریف میطلبد، بلکه او را هم به عنوان عروس نپسندیده است. ذات نافرمان و خودمحور رندی عادت به تحمل موقعیتی چنینی ندارد. او با توسل به عهد مالوف و همیشگی خود یعنی مبارزه و مقاومت، سر ناسازگاری و لجبازی با مهرداد و خانوادهاش برمیدارد و با سماجت، بنا را بر پیروزی خود در این نبرد میگذارد. با این سنگر بندیها، دو قدرت-مهرداد و رندی-جنگ تمام عیاری به راه میاندازند و رمان را از رویارویی قدرت و مقاومت سرریز میکنند. مقاومتهای لجبازانه و به زعمی بچهگانهی آن دو ( هر چند که سنی هم ندارند ودر اوایل دههی دوم زندگی هستند.) به تناوب دیگری را قائم به قدرتی میکند که توان به هم ریختن پایههای زندگی سه سالهشان را تجهیز میکند.
یکی از مولفههایی که در نظر هر دو میتواند ایجاد قدرت کند، محیط بومی و آشناست. رندی در هواپیما خطاب به مهرداد با خودش میگوید: «تو به جایی بر میگردی که برایت آشناست و من به جایی میآیم که برایم ناآشناست. آشنایی در تو همان قدر قوت ایجاد میکند که ناآشنایی برای من ضعف.»(موذنی،1390 :6) یا در جایی دیگر با خودش فکر میکند: «این جا دلگیر است یا من دلگیرم و او حتما عصبانی است و این از قدرتی است که این جا احساس میکند. مسخره است. بچه. یادش رفته. بهت ثابت میکنم که آنکه اینجا هم پیش میبرد، رندی است نه مهرداد.»(موذنی،1390 : 95)
مهرداد هم گاهی فکر میکند که کنار خانوادهاش شیر شده یا محیط آشنا و حضور آشنایان، رندی را غریبه کردهاند. از سویی دیگر توجه بسیار مهرداد به رندی که بخش قابل توجهی از آن به دلیل تنهایی و غربت مهرداد بوده، چنان غروری به رندی بخشیده که مسبب ایجاد قدرتی بسیار شده است: «...برای این که تو با توجهی که نشان میدهی، مرا به بالاترین حد غرورم میرسانی و غرور که جور باشد، باقی امور هم جور است... و از این همه زیبایی خیرهکنندهای بر میآید که چشم هر مردی را به دنبال خود میکشد و مرا از نشاطی پر میکند که بتوانم با غرور تمام خود را به عنوان زنی به تو منسوب بدانم که در عین بینیازی از دیگر مردان خود را به توجه تو سخت نیازمند میبیند.»(موذنی،1390 :8-7)
یا در فصلی دیگر رندی با خود فکر میکند: «این چه احساس ناشناختهای است که مرا میرماند؟ شاید به این دلیل که مهرداد برخلاف گذشته حواسش به من نیست، بس که هیجان زده است و آن اندازه که احساس غربت من میطلبد او آشنایی به خرج نمیدهد.» (موذنی،1390 :30) بنابراین هر چه که میزان توجه مهرداد به رندی کمتر میشود، غرور و قدرت رندی بیشتر مخدوش و تضعیف میشود و رندی را برای کسب قدرت پیشین به مبارزه میطلبد. نکتهی دیگری که در زندگی زناشویی آنان دست برتر و قدرت بیشتر را به رندی تفویض کرده، کوتاه آمدنهای مهرداد و پیشقدم شدنهای همیشگیاش برای آشتی و عذرخواهی بوده است.
«این بیشتر یک حرکت تاکتیکی بود، که خانه همچنان امن بماند، که او در دیوانگی آنقدر پیش نرود که من گرما را از دست بدهم، چون خود را خسته تر از آن احساس میکردم که در دعوا پیش بروم، و همین احساس باعث شده است که او خود را در این رابطه برتر ببیند و تا آن جا پیش برود که برای حفظ رابطه هیچ مسئولیتی احساس نکند... که او خود را نفر اول رابطه میداند و مرا نفر دوم. که او تعیین کنندهی همه چیز باشد. که اگر او خانم است، من آقا نیستم، بلکه نوکرم و او حق دارد امر و نهی کند و من موظفم که اجرا کنم. کور خواندهای خانم... ضعف مرا قدرت خود تصور کردهای.»(موذنی،1390 :68-67) در این جا هم نافرمانی و مقاومت در رفتار و گفتار رندی یا مهرداد، هر بار تقویت کنندهی قدرت آن دیگری میشود. هریک شروع به مبارزه با دیگری میکند. رندی نه به کوتاه آمدن عادت دارد و نه به قدرتنمایی مهرداد، بنابراین میجنگد تا غنیمتی به دست مهرداد ندهد و قلمروی قدرتش در رابطه را حفظ کند. مهرداد هم که دیگر هراسی از تنهایی ندارد و محاط در فرهنگ ایرانیاش، رفتار رندی را نه از دید خود که از دید خانوادهاش میبیند، برای اولین بار میخواهد در برابر اقتدار متکبرانه و آمیخته به تحقیر رندی بایستد و مرزهای جدیدی برای رابطهشان خط کشی و ترسیم کند:
«... ولی این بار میخواهم نقش واقعی خودم را بازی کنم، مخصوصا که حالا دیگر نیرویش را هم دارم، و دیگر این که آب و هوای اینجا میطلبد، رندی. همین که رفتارت اینجا به نظر زیبا نمیآید که مسخره هم هست، نشان میدهد من به مرحلهای رسیدهام که باید برای حفظ آنچه نامش واقعا غرور است و سخت هم مردانه است، مهرهی این بازی را حرکتی ظریف بدهم و در مقابل خشم سیاه تو مهرهای را بگذارم که هر چند خشمگین است اما سفید است تا پوزهی تکبر تو را بر خاک بمالد.لازم است.»(موذنی،1390 :69-68)
صورت دیگری از نظام قدرت و مقاوت در رابطهی رندی و مادر مهرداد نشان داده شده است. توجه و وابستگی مهرداد، هر دوی آنها را صاحب قدرت کرده است. و هر یک دیگری را حریف میداند پس مبارزه برای بیرون راندن حریف آغاز میشود. رندی میخواهد یکهتاز و بی رقیب در د ل و ذهن مهرداد پادشاهی کند، اما نوع نگرش و جنس مهر مادر، بیش از آن که تامین منافع شخصی و خودخواهانهی خودش باشد، رفع دلواپسی از آیندهی مهرداد است و میخواهد عروسی محجوب و کدبانو همسفر و همبالین مهردادش شود که خوشبختی او را تضمین شده بداند.
«وقتی متوجه شدم مادرش به کفشهایم خیره شده است-حتما به این نکته حساس است. خودشان حتی مهرداد کفش به پا ندارند- با لذت کفِ کفشهایم را طوری روی فرش زیبایشان مالیدم تا حساسیت او له شود. روی کاناپه جابهجا شدم. یک لحظه از فکرم گذشت که بمانم و غرورش را هم له کنم تا بفهمی دنیا دست کیست و فکر نکنی آنکه محور است، پسر توست.»(موذنی،1390 :58)
فوکو سه نوع مبارزه علیه قدرت را تبیین میکند: مبارزه علیه استثمار، مبارزه علیه انقیاد و سوژهشدگی و مبارزه علیه اشکال سلطهی قومی، مذهبی و اجتماعی.
در رمان به هر سه شکل این مبارزات به گونهای اشاره شده، و یا مفصلتر پرداخته شده است. مبارزه ملت در برابر رژیم شاهنشاهی و استثمار بیگانگان، مبارزهی مهرداد با سلطهی قومی و اجتماعی آمریکا و به شکلی متقابل مبارزهی رندی در برابر فرهنگ قومی ایرانی. مبارزه با سوژه شدگی و انقیاد هم که در روابط پدر و مهرداد، مهرداد و رندی، پدر و شاه و مادر و رندی دیده میشود.
فوکو، منقاد دیگری بودن به واسطهی کنترل و وابستگی را سوژه شدگی تعریف میکند. در رمان به روشنی عامل انقیاد شخصیتها قابل بررسی است. مثلا کنترل شاه و دربار باعث سوژهشدگی پدر شده است و او در برابر این انقیاد به شیوهی خودش مبارزهای میکند که منجر به کنار گذاشته شدنش از ارتش میشود. در مورد مهرداد وضعیت دو گانهای تصویر شده است. مهرداد در ارتباط با مادر، به واسطهی وابستگی به مادر، تبدیل به سوژه و منقاد شده است، اما در ارتباط با پدرش، قوهی کنترل پدر، او را در موقعیت سوژه قرار داده است. مهرداد همچنین به واسطهی وابستگی، به انقیاد رندی در آمده است و در موقعیت جدید میکوشد با قطع وابستگی، قیود سوژگی را بشکند و با تغییر رفتار، سعی میکند با استفاده از ابزار کنترل، رندی را منقاد و رام کند. و مبارزه علیه این سوژهشدگی در رابطهی رندی و مهرداد تا پایان رمان ادامه دارد.
خاتمه
گفتمان به معنای «زمینهی معنایی بحث» در زبانشناسی جدید، یکی از مفاهیم محوری اندیشهی فوکو است. او گفتمان را امری فرازبانی و نقطهی تلاقی و محل گردهمایی قدرت و دانش میداند: «هر رشتهی خاصی از دانش در هر دورهی خاص تاریخی، مجموعهای از قواعد و قانونهای ایجابی و سلبی را دارد که معین میکند دربارهی چه چیزهایی میتوان بحث کرد و دربارهی چه چیزهایی نمیتوان وارد بحث شد....اصل وحدت بخش در گفتمان یک دوره، نظام دانایی یا اپیستمهیEpisteme آن گفتمان است.»(سلیمینوه، 1388)
علی موذنی با انطباق گفتمان محتوایی رمان ارتباط ایرانی بر گفتمان تاریخی و اجتماعی دوران انتقال قدرت از شاه به انقلابیون، به خوبی توانسته است گفتمان قدرت را که اپیستمه یا صورتبندی دانایی پررنگ و غالب آن برهه از تاریخ معاصر ایران بوده است، در ساحت روایتی داستانی در رمانش برجسته کند.
منابع:
1-سلیمینوه، اصغر، گفتمان در اندیشه فوکو، تهران؛ مجله کیهان فرهنگی، شماره 219، آبان1388
2-کوهستانی، سمانه، نظریه قدرت فوکو، انگاره-رسانه علوم اجتماعی engare.net،1397
3-موذنی، علی، ارتباط ایرانی، تهران؛ سورهمهر1390
4-هیندس، باری. مترجم مصطفی یونسی، گفتارهای قدرت از هابز تا فوکو، تهران؛پردیس دانش1389