روایت‌هایی از روستا و رنج و رستگاری | آرمان ملی


«طرح‌های روستایی، کلاغ‌ها» روایتی تپنده از حیات روستایی و بجاکار(زارع و برنج‌کار) و فعله و کارگر است، روایتی از رنج انسان است آرمیده بر درختان توت، اندوه فقر و بیماری و مالاریا، چشم حسرت و نومیدی دوخته بر کیف بزرگ مامور بهداشت که از شهر آمده است با قرص‌های پیشگیری از مالاریا اما روستایی اندوهگین و بی‌چیز قرص نان می‌خواهد و محمود طیاری کتابش را با همین نگاه و حسرت، با همین تعامل تاریخمند میان روستایی محروم و مامور از شهرآمده شروع می‌کند، روایتی که در نهایت ایجاز و شاعرانگی خود، ژرفای رنج را نیز بازنمایی می‌کند: «کیف بزرگ من، در دهکده‌ کوچک تو، چه کارها که نمی‌کند، وقتی آن را به دست می‌گیرم، باران یک سلام روستایی است که بر من می‌بارد. -–من شرمگین‌ام سخت، آنها در تشویش.»

طرح های روستایی کلاغ ها اثر محمود طیاری

حسن میرعابدینی در صدسال داستان‌نویسی‌اش نوشته است که محمود طیاری «از نخستین نویسندگانی است که پس از به‌آذین و رادی، درباره‌ زندگی در شمال ایران داستان نوشت. او مامور اداره‌ بهداشت استان گیلان است و نوشته‌هایش از برخوردهای شغلی‌اش در شهرها و روستاهای محل خدمتش تاثیر پذیرفته‌اند.» و به این ترتیب است که در این کتاب کوچک و شریف با عینک مامور بهداشت که راوی است و می‌تواند فقر و بیماری و اندوه را شاعرانه بازنمایی کند، به دل روستاهای جنگلی دورافتاده می‌روی، به آنجا که دیگر زن جوان برنج‌کار از زالوهای توی آب هم نمی‌ترسد، رنج او را به وارستگی درویشانه‌ بی‌بدیلی رسانده است، او از ترس، از خشکیدگی و فلاکت انسان‌بودگی رها شده است، او به رستگاری غم‌انگیزی رسیده است: «زالو به چوب نمی‌چسبه، من که خونم نیست، از چی بترسم؟...رفتم بجار، فعلگی- پشت فعلگی... چیزی که بود پاهام مثل چوب بود به زالو نمی‌چسبید» و هموست که وقتی برنج‌ها را می‌برند می‌افتد چنان علیل و مفلوک و رسته از زیستن که شاید خطاب به مامور بهداشت که انگار فقط به ناظری مستاصل و منفعل می‌ماند با اشاره به آن زن می‌گویند: «به رنگش نگاه کن، زردچوبه! علاج دردش مرگ نیست؟ تو بگو!»

و رنج در این طرح‌های ساده گاه وسیع‌تر از این وارستگی فیلسوفانه و به ستوه آمده‌ زنانه است گاهی روایتی‌ست از کودکی رهاشده بر بستر زیستن و فسردن و فراموش شدن که جهان سبز روستا را با انگشتی که بریده شد و گم شد، به یاد می‌آورد، روایتی کوبنده و موجز که مو بر تنت راست می‌کند: «وقتی علف می‌بریدم، انگشت کوچکم را گم کردم! آقابزرگ زیر درخت توت بود، چوب می‌شکست. با صدای گریه‌ام برگشت: چی شده؟ گفتم: انگشتم... گفت: پارچه ببند! گفتم: افتاد! گفت: ورش دار! من یک بچه‌دهاتی‌ام. چند سالی ازم گذشته... نمی‌دانم چرا هرجا که یک پشته علف می‌بینم یاد انگشت کوچکم می‌افتم.»

و در این روایت‌ها ابر سیاه تاریخ می‌بارد و خاطره‌ به اجباری بردن جوان‌های روستای محروم را بر کلمات راوی می‌رویاند وقتی که پیرمرد زارع، حسرتناک از این واقعه‌ تاریخی که مردم روستا برایش آماده نبودند حرف می‌زند: «گوشت با منه رو، تکیه‌کلامش می‌کنه و به یه بیست و دوساله‌ شهری می‌گه: میوه‌ درختش رو، باز هم کال چیدن. پسرش رو میگه، برده‌ن به نظام» و التماس زنان اندوهگین که هنوز تن به مرگی فیلسوفانه نسپرده‌اند خطاب به مامور بهداشت جوان که فقط قرص مالاریا در کیفش دارد، ادامه‌ این روایت‌هاست از روستاهای دهه‌ چهل خورشیدی: «من یه زن برنج‌کارم. پاهام پر از تاوله... یه خرده دوا بم نمی‌دی بمالم به پام؟ تو رو به خدا نمیدی؟» و گاه همین زنان زیسته با درد، از پیرمرد علیلی می‌گویند که می‌رود برخط (لب جاده) آشتالو (هلو) بفروشد به ماشین‌های عبوری و مسافرهای دریا و التماس می‌کنند گزارش رنج زندگی‌شان را مامور جوان بنویسد ببرد شهر شاید که به دادشان رسیدند: «این قرص‌ها کفاف‌مون نمی‌کنه. ما تا خرخره تو قرض‌ایم!... دولتت زیاد شه، ما تو عریضه‌مون نوشتیم، طوری نشد؛ تو توی گزارشت بنویس، شاید یه جوری بشه. پرسیدم: «چی بنویسم؟» گفت: «چی می‌دونم. خودت بهتر می‌دونی. همین‌قدر مشدی دیگه حالا نباس یه بشقاب حلبی تو دستش بگیره. سر پیری. منم دیگه نباس بجار برم، با این بنیه‌ام.»

و محمود طیاری قصه‌های شاعرانه‌ کوتاه و دل‌انگیزش را با همین روایت‌های دردناکانه از زن بیمار و مرد فقیر و گاوی که سم‌درد دارد و بچه‌ای که «شکمش میره، بی‌ادبی به شما، اسهالی شده» که مال کرم‌هاست و دوا ندارد، و رادیویی که با پول بجاکاری خریده شده و قشنگ می‌خواند و با باتری کار می‌کند و ترکی می‌خواند و یاریار می‌کند و عاشقی می‌خواند، انباشته می‌کند، و در عین حال تو را به تماشای رنگ‌ها و رنگ‌ها هم می‌برد، به تماشای «خانه‌های روستایی با گوشواره‌های کلشی و نیم‌تاجی از گل زرد و برگ سبز کدو» به بساط درویشی که داد می‌کشد: «بلن بگو یا امام رضا» و مردم به این اسم و تقدسش امید دارند ، و دقیقا از همین روست که بزرگان دهه‌ چهل در وصف این کتاب که چاپ اولش مربوط به همان دهه می‌شود، گفته‌اند: «این شاید نخستین اثری باشد در ادبیات ما که دهات را این‌چنین ساده و ژرف بررسی می‌کند.» کتابی که حتی با تحسین بزرگانی چون جلال آل‌احمد و فروغ فرخزاد مواجه شد و هنوز که هنوز است مهربان و شریف و قصه‌گو تو را به عمق روایت‌های شاعرانه‌اش فرامی‌خواند.

«طرح‌های روستایی کلاغ‌ها» را نشر افراز، در سال 1393 و در 127 صفحه بازنشر کرده و به بازار کتاب فرستاده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...