محاکمه سقراط: جدال با سلطنت‌طلب | شرق


مرگ تلخ فیلسوفی بزرگ به نام سقراط همواره ماجرایی اندوه‌بار در تاریخ بشری بوده است. اکنون پس از 2400 سال ايزيدور فينشتاين استون [Isidor Feinstein Stone] در کتاب «محاکمه سقراط» [The trial of Socrates] بر آن شده تا به جنبه‌های متفاوت محاکمه و مرگ سقراط بپردازد. استون از دید یک خبرنگار امروزی رهسپار یونان باستان می‌شود و این محاکمه را جدالی بین آتن جمهوری‌خواه و سقراط سلطنت‌طلب توصیف می‌کند؛ اما با حسرت خاطرنشان می‌کند کاش سقراط از خود به‌خوبی دفاع می‌کرد و شوکرانی در کار نبود.

ايزيدور فينشتاين استون [Isidor Feinstein Stone] محاکمه سقراط» [The trial of Socrates]

به عقیده استون، اگر فقط بر‌اساس آثار افلاطون داورى كنيم، بايد نتيجه گرفت كه سقراط به ‌سبب پنددادن همشهريانش به فضيلت- كه هيچ‌گاه مشغله‌اى محبوب نبوده- با آنها درافتاد؛ اما اگر به اميد ديدى وسيع‌تر از دفاعيه روى بگردانيم، خواهيم ديد منازعه ميان او و شهر زادگاهش به آن سبب آغاز شد كه او با همشهريان آتنى و در واقع با يونانيان باستان به ‌طور كلى، اختلاف بسيار عميق داشت. اين اختلاف‌ها صرفا مجردات دوردست نبود كه براى مردم عادى نگرانى‌آور نباشد؛ بلكه پايه‌هاى حقيقى حكومت خودگردانى را كه آنان از آن بهره‌مند بودند، به مبارزه مى‌طلبيد. سقراط مانند يك سلطنت‌طلب فكر مى‌كرد. او و مريدانش اجتماع آدمى را مانند گله‌اى مى‌ديدند كه بايد به دست شاهى يا شاهانى، مانند گوسفندان به دست شبان، اداره شود. از سوى ديگر آتنى‌ها – چنان‌كه ارسطو بعدها گفت - عقيده داشتند كه انسان «حيوانى سياسى» است كه در او برخلاف ساير حيوانات لوگوس يا عقل به وديعه نهاده شده و بدين‌سان قادر است خير را از شر تميیز دهد و خويشتن را در پوليس اداره كند و اين تفاوت ناچيزى نبود.

از نگاه استون، سقراط همواره در آرای خویش جانبدارانه از سلطنت دفاع می‌کرد؛ تا‌آنجاکه نظر اساسى سقراط در «خاطرات» بيان مى‌شود كه مى‌پرسد چرا در كتاب هومر، شاه آگاممنون «شبان خلق» خوانده مى‌شود و در جواب مى‌گويد: «براى اينكه شبان بايد مراقبت كند كه گوسفندانش سالم و سير باشند». استون در نقد این دیدگاه می‌نویسد شبان خوب واقعا مراقبت مى‌كند كه رمه‌اش سالم و سير باشد و در اين حد نفع مشتركى آنها را با هم متحد می‌كند؛ اما مقصود نهايى شبان چيدن پشم آنها و عاقبت، فروختن گوشت آنهاست. سرنوشت رمه به بازار گوشت ختم مى‌شود و شبان هنگامى كه تصميم مى‌گيرد عمر گوسفندان به ‌سر آمده، با آنها مشورت نمى‌كند. درسى كه يونانيان از تمثيل شبان گرفتند، آن است كه گوسفندان نمى‌توانند به شبان‌شان اعتماد كنند، همچنين اجتماع نمى‌تواند خود را در اختيار اراده مطلق يك نفر قرار دهد، هر قدر هم كه مدعى مقاصد خيرخواهانه باشد. آنها ترجيح مى‌دادند وارد پوليس بشوند، نه اينكه با آنها مانند رمه رفتار شود. به نظر استون، سقراط در نبرد آتن و اسپارت هم طرف اسپارت را می‌گرفت؛ در‌حالی‌که اسپارت و كرِت از نظر فرهنگى و از نظر سياسى عقب‌مانده‌ترين مناطق يونان باستان بودند و در هر دو، اراضى به‌ دست سرف‌ها كشت و زرع مى‌شد.

این سرف‌ها با پليس مخفى و طبقه‌ای نظامى‌ مطيع نگه داشته مى‌شدند؛ آن‌ هم بر‌اساس سياست تبعيض نژادى كه يادآور آفريقاى جنوبى قرن بیستم است. سقراط در «خاطرات»، آتنى‌ها را «منحط» مى‌خواند و آنها را در مقايسه با اسپارتيان كه به خاطر تربيت نظامى‌شان ستايش‌شان می‌کرد، نامطبوع مى‌شمارد. در «جمهور» افلاطون از زبان سقراط «نظام قانونى كرت و اسپارت» را مانند بهترين صورت حكومت مى‌ستايد و بر حكومت خواص كه در رتبه‌ دوم قرار مى‌دهد و دموكراسى كه در جایگاه سوم قرار مى‌گيرد، ترجيح مى‌دهد. در شرایطی که ضديت اسپارتيان با روشنفكرى در آتن شهره بود، استون از وفاداری سقراط به اسپارت یاد می‌کند: سقراط در «پروتاگوراس» سعى مى‌كند با اين‌گونه انتقادها برخورد كند. او انكار نمى‌كند كه به نظر مى‌رسد اسپارت جامعه بسته‌اى ظنين به همه انديشه‌ها باشد؛ اما اين به آن سبب نيست كه اسپارتيان از انديشه‌ها هراس دارند يا فيلسوفان را دوست ندارند. سقراط مى‌گويد برعكس، اسپارتيان درهاشان را به روى انديشه‌ها و معلمان فلسفه مى‌بندند؛ زيرا نمى‌خواهند جهان خارج دريابد آنها چه والا به آنان ارج مى‌نهند. به‌این‌ترتیب سقراط به گمان استون بر ضد جامعه‌ باز شورش كرده و ستايشگر جامعه بسته است: سقراط يكى از آن آتنى‌هايى بود كه از دموكراسى بيزار بودند و اسپارت آرمان‌شان بود و این ديدگاه‌هاى سياسى و نه فلسفى يا كلامى سقراط بود كه سرانجام او را به دردسر انداخت.

اما چرا آتنِ طرفدار دموکراسی محاکمه فیلسوف هفتادساله را در پیش گرفت. جواب به نظر استون در سه «زمين‌لرزه» سياسى نهفته است كه در مدت كمى بيش از يك دهه قبل از محاكمه روى داد، احساس امنيت داخلى شهر را بر هم زد و شهروندان آن را ترساند و اگر اين حوادث نبود، سقراط هرگز محاكمه نمى‌شد. تاريخ‌هاى آن سه حادثه‌ هشداردهنده 411، 404، و 401 قبل از میلاد است. در 411 و بار ديگر در 404 عناصر متمرد با تبانى با خصم اسپارتى دموكراسى را برانداختند، ديكتاتورى برپا ساختند و به حكومت وحشت پرداختند. در 401 قبل از میلاد، دو سال قبل از محاكمه، آنان بر آن شدند که بار ديگر اين كار را امتحان كنند و البته گروه جوانان ثروتمندى كه در ميان همراهان سقراط قدر و منزلت عظيم داشتند، در هر سه اين تلاطم‌هاى مدنى نقش رهبرى ايفا كردند. استون هرچند جانبداری سقراط از سلطنت را نکوهش می‌کند؛ اما تصریح می‌کند تناقض و شرمسارى در محاكمه سقراط آن است كه شهرى مشهور به آزادى بيان، فيلسوفى را تحت تعقيب قرار داد كه جرمى غير از تمرين آزادى بيان مرتكب نشده بود.

استون با حسرت در پایان می‌نویسد که هرگز محاكمه‌اى در کار نبود؛ اگر سقراط آشتى خويش را با دموكراسى به اثبات می‌رساند و اگر او - مانند گزنفون - در مقابل عظمت اكثريت در عهدنامه صلح سر تعظيم فرود آورده بود. چنانچه چنين تغييرى در رفتار او حادث شده بود، اين ترس را مى‌زدود كه جمع تازه‌اى از جوانان «سقراط‌زده» و از خويشتن بيگانه از ميان پيروان او ظهور كنند و جنگ داخلى ديگرى درون شهر به راه بيندازند؛ اما در نهایت به تعبیر استون هيچ نشانه تغييرى در نگاه تحقيرآميز سقراط به دموكراسى به وجود نيامد؛ چراکه: سقراط تاريخى، مانند سقراط افلاطونى، كريه مى‌دانست به اصلى متوسل شود كه به آن اعتقاد نداشت؛ آزادى بيان براى او امتياز معدود روشنفكر و آگاه بود، نه بسياران جاهل. او نمى‌خواست دموكراسى‌اى كه رد مى‌كرد، با آزاد‌كردنش به يك پيروزى دست يابد. مرگ او و نبوغ افلاطون، او را يك قديس ساخت، ابرمردى كه با اوباش نادان با وقار و نكته‌سنجى برخورد مى‌كند. اين پيروزى سقراط و شاهكار افلاطون بود. سقراط به شوكران نياز داشت. آن واقعه جنايت تراژيك آتن باقى خواهد ماند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...