خانم‌جان با یک تلفن زیر و رو می‌شود | اعتماد


واقعیت حتی وقتی سعی در انکارش هم داریم، چنان سایه وار دنبال‌مان می‌آید، تا اینکه جایی خفت‌مان را بگیرد. رمان «آخرین رویای فروغ» [اثر سیامک گلشیری]، از یک سفر بیرونی شروع شده و به یک سفر درونی می‌انجامد با این تفاوت که در سفر بیرونی جمعی هستند و در سفر درونی تنها یک نفر از این جمع هست؛ سفری بی‌بازگشت و ابدی. انسان می‌تواند با همه عالم با ناراستی و فریب زندگی کند اما خودش، تنها کسی است که ممکن نیست بتواند خود را فریب بدهد. حتی اگرسال‌های زیادی گذشته باشد و گمان کند یادی و خاطره‌ای را از ذهنش پاک کرده است. اما تنها با یک تلفن می‌فهمیم همه رشته‌های این سال‌ها پنبه شده است.

آخرین رویای فروغ سیامک گلشیری

خانم‌جان با یک تلفن زیر و رو می‌شود. همسر سابقش از او خواسته تا به شهری بیاید که سال‌ها پیش شبی را در آن سپری کرده و خاطرات خوبی دارند و حالا او سه سال پس از مرگ همسرش، دست از خودفریبی برداشته و عزمش را جزم کرده تا به دیدار دلدار قدیمی برسد. یکی از نوه‌ها تنها کسی است که او را در این راه یاری می‌دهد. اما شاید هیجانِ دیدار پس از این همه سال خانم‌جان را به بیمارستان می‌کشاند و سپس حافظه‌ای که گم می‌شود. ما نمی‌دانیم همسراول خانم‌جان از کجا فهمیده که او دیگر همسری ندارد که به خود جرات داده و چنین درخواستی کرده است و چرا دیگر ازدواج نکرده؟ اما می‌دانیم این دو هنوز همدیگر را به‌شدت دوست دارند هرچند که خانم‌جان حالا دیگر اگر هم بخواهد، نیازی به کتمان نیست. زیرا نه صحبت می‌کند و نه ذهنش را یارای تشخیص کسی است؛ پس با خیال راحت روی تخت خوابیده و می‌گذارد داستان با او و بدون او پیش برود. گاهی همه اتفاق‌ها دست به یکی می‌کنند تا روند یک موضوع به شکلی پیش برود که سر آخر از پرده برون بیفتد.

همسر دوم خانم‌جان از او خواسته تا همسراول به فراموشی مطلق سپرده شود و برای این کار نباید هیچ یک از افراد خانواده بویی از گذشته خانم‌جان ببرند اما همسر دوم غافل است که هرگز نمی‌تواند به درون خانم‌جان نقب بزند. راز بزرگ خانم‌جان سال‌های زیادی همراه او در پسِ پرده زندگی می‌کند. نویسنده شاید به عمد انتهایی‌ترین شهر مازندران را هم برای داستان انتخاب کرده که با انتهای زندگی خانم‌جان مطابقت کند که البته کاری است بسیار زیبا. در واقع دو نقطه انتها را به هم گره زده است. رامسر، انتهایی‌ترین شهر استان مازندران، روزگاری نقطه آغاز و سپس پایان زندگی و خاطرات خانم‌جان و همسر اولش، حالا به محل متشنجی تبدیل شده که فرزندان او هریک به شرح درونی خود می‌پردازند و سرانجام یکی از دامادها این جرات را به خود می‌دهد که اعتراف کند: «ما نمی‌تونیم اون‌طور که دل‌مون می‌خواد زندگی کنیم. هیچ‌کدوم‌مون.» ص154؛ در واقع این کنایه، از خانم‌جان شروع شده که برخلاف خواسته خودش به همسری مرد دوم درمی‌آید و از همه افراد خانواده عبور می‌کند تا به خودش برسد. یعنی باز یک نقطه نهایی که نویسنده با زیرکی تمام به آن اشاره کرده است و وجود مارهایی که می‌تواند به شکلی در زندگی انسان‌ها هم حضور داشته باشند: انسان نماهایی که مثل مار نیش می‌زنند و نابود می‌کنند تا سرانجام خود هم نابود شوند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...