قدرت روایت در پسامتافیزیک | ایران


امیل دورکیم، از بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی، ‌گذار از جوامع سنتی به مدرن را در قالب تمایز میان «همبستگی مکانیکی» و «همبستگی ارگانیکی» صورت‌بندی کرد. همبستگی مکانیکی، برآمده از شباهت‌ها و وجدان جمعی یکسان در جوامع پیشامدرن بود؛ اما همبستگی ارگانیکی، محصول تقسیم کار و وابستگی متقابل انسان‌های متفاوت در جوامع مدرن است. با این حال، به نظر می‌رسد امروزه حتی این وابستگی متقابل نیز برای ایجاد حسی عمیق از تعلق و تعهد کافی نیست و نیرویی گریز از مرکز، افراد را به جزایری منزوی بدل کرده است.

همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت»، مرتضی نوری،

اگر نظریه جامعه‌شناختی، «چرایی» و «چیستی» این بحران را تبیین می‌کند، این «روایت» است که در دهه‌های اخیر، به مثابه کلیدی برای فهم «چگونگی» مواجهه انسان با این بحران، از یک ابزار ادبی صرف به مفهومی محوری در علوم انسانی بدل شده است. فیلسوفانی چون مک‌اینتایر به ما آموخته‌اند که انسان، حیوانی قصه‌گوست و هویت اخلاقی ما در بستر روایت‌هایی شکل می‌گیرد که در آنها نقش‌هایی معین را ایفا می‌کنیم. به همین سان، پل ریکور با طرح مفهوم «هویت روایی»، نشان داد «خود» نه یک جوهر ثابت، بلکه داستانی است که ما پیوسته درباره خویشتن بازگو و بازنویسی می‌کنیم. در این چشم‌انداز، معنای زندگی و کنش‌های ما در دل یک پیرنگ روایی قابل فهم می‌شود.

کتاب «همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت»، اثر ارزشمند دکتر مرتضی نوری، دقیقاً در نقطه تلاقی این دو دغدغه بنیادین قرار گرفته است. این اثر با جسارتی ستودنی می‌کوشد تا میان دو قلمرو نظریه انتزاعی همبستگی و جهان انضمامی و زیسته روایت، پل بزند و نشان دهد چگونه در عصر فروپاشی کلان‌روایت‌های متافیزیکی، می‌توان همبستگی را نه بر بنیان‌های متزلزل «ذات مشترک بشر»، بلکه بر شالوده امیدها، آرزوها و داستان‌های مشترک بنا نهاد. نویسنده مخاطب را به بازاندیشی در باب منابع اخلاقی و تأمل در چگونگی گسترش دایره «ما» دعوت می‌کند؛ آن هم در زمانی که به نظر می‌رسد هیچ ریسمان واحد و جهان‌شمولی برای به هم پیوستن «آنها» وجود ندارد.

میراث متناقض روشنگری
کتاب «همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت»، با طرح یک مسأله بنیادین در فصل اول آغاز می‌شود که اهمیت آن، بویژه برای مخاطب ایرانی، در مقدمه کتاب برجسته شده است. نویسنده در این بخش اشاره می‌کند رویکرد ما در آکادمی‌های فلسفه ایران برای شناخت ارزش‌های غرب، غالباً رویکردی انتزاعی و متافیزیکی بوده که بر نگاه فراتاریخی فیلسوفان برجسته متمرکز است. این کتاب با فاصله گرفتن از این رویکرد، فرصتی برای نگریستن به غرب از چشم‌اندازی کمتر شناخته‌شده فراهم می‌آورد؛ چشم‌اندازی که به جای تمرکز بر ذات مفاهیم، به خاستگاه‌های تاریخی و تنش‌های درونی آنها می‌پردازد. این تنش محوری، همان میراث دوگانه و متناقض عصر روشنگری است. از یک سو، روشنگری بر «اصالت فردی» و حق هر انسان برای متفاوت بودن پای فشرد و از سوی دیگر، آرمان «عدالت و همبستگی اجتماعی» را به مثابه تکلیفی برای حساس بودن به رنج دیگران مطرح کرد. فیلسوفان بزرگی چون کانت کوشیدند این تنش را با توسل به مفاهیم متافیزیکی و جهان‌شمولی چون «عقل» یا «ذات مشترک بشر» در سطح نظریه آشتی دهند.

کانت، «خودآیینی» را به تبعیت از قانون اخلاقی درونی و عدالت را به تبعیت از قانون حقوقی بیرونی تعبیر کرد که هر دو از قوه عقل سرچشمه می‌گیرند. تا زمانی که انسان‌ها به این ریسمان واحد عقل چنگ زنند، دغدغه‌های فردی و جمعی در توازن قرار دارند اما نویسنده نشان می‌دهد این بنیاد متافیزیکی، با ظهور جریان‌های فلسفی قدرتمندی چون تبارشناسی نیچه، روانکاوی فروید و تاریخ‌مندی هایدگر و گادامر، با تردیدهای جدی مواجه شد. این جریان‌ها، که می‌توان آنها را ذیل جنبش ضدروشنگری طبقه‌بندی کرد، جهان‌شمولی ارزش‌های روشنگری را به چالش کشیدند و بر خاستگاه‌های تاریخی و بومی آنها انگشت نهادند و انسان را نه موجودی ایستاده بر فراز تاریخ، بلکه سراسر تاریخی و تنیده در فرهنگ و زبان خویش به تصویر کشیدند. این تاریخ‌گرایی فزاینده، به تعبیر ریچارد رورتی، این تلقی را به ذهن متبادر کرد که هیچ‌چیز از گزند «زمان و بخت» مصون نیست و چیزی مقدم بر تاریخ وجود ندارد که تبیین‌کننده هستی انسانی باشد. نتیجه این تحول فکری، تضعیف عواملی بود که زمانی پیوند اجتماعی را تضمین می‌کردند؛ مفاهیمی چون عقل و ذات مشترک بشر، اعتبار خود را از دست دادند و به تعبیر هورکهایمر و آدورنو، جوامع لیبرال از داشتن مبنایی فلسفی برای انسجام و همبستگی محروم شدند. نویسنده، با ترسیم این چشم‌انداز تاریخی، زمینه را برای ورود به قلب مباحث کتاب، یعنی راهکار بدیع ریچارد رورتی برای مواجهه با این بحران، فراهم می‌سازد.

همبستگی، روشنگری و ضدروشنگری
مرتضی نوری در ادامه جایگاه منحصربه‌فرد اندیشه رورتی را در مواجهه با سه مکتب فکری معاصر که خود از منتقدان سرسخت روشنگری به شمار می‌روند - یعنی نظریه انتقادی، جماعت‌گرایی و پست‌مدرنیسم - به تصویر می‌کشد. این بخش به دقت نشان می‌دهد رورتی چگونه با نقدهای این مکاتب همدلی می‌کند، اما نتیجه‌ای کاملاً متفاوت از آنها می‌گیرد. در برابر نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت که فرجام روشنگری را به دلیل غلبه «عقلانیت ابزاری» فاجعه‌بار می‌داند، رورتی معتقد است سست شدن بنیان‌های متافیزیکی روشنگری، نه نشانه ورشکستگی، بلکه نشانه بلوغ و پختگی آن است. به‌زعم او، ارزش‌هایی چون آزادی و برابری، گران‌بهاتر از آن‌اند که بر پایه‌های متزلزل متافیزیک بنا شوند و اکنون می‌توانند بر پای خود بایستند. در مواجهه با جماعت‌گرایانی چون مک‌اینتایر و مایکل سندل که لیبرالیسم روشنگری را به دلیل تکیه بر «خودِ سبک‌بار» و بریده از تاریخ و سنت نقد می‌کنند، رورتی با الهام از جان رالز، لیبرالیسم را نه یک پروژه فلسفی مبتنی بر انسان‌شناسی خاص، بلکه یک پروژه سیاسی می‌داند که بر ارزش‌ها و سنت‌های تاریخی جوامع دموکراتیک استوار است.

در نهایت، در برابر پست‌مدرنیست‌هایی چون فوکو که در پسِ شعارهای اومانیستی روشنگری، چهره‌ای سلطه‌گرانه را برملا می‌کنند، رورتی با ستایش از نقش انتقادی این تحلیل‌ها، آنها را ابزاری برای اصلاح و تقویت نهادهای لیبرال و گسترش همبستگی می‌داند، نه دلیلی برای نفی کامل آنها. نبوغ رورتی، آن‌گونه که نویسنده نشان می‌دهد، در این است که او ابزارها و چشم‌اندازهای منتقدان روشنگری، از قبیل تاریخ‌گرایی و توجه به ادبیات را برمی‌گیرد و از آنها به عنوان سلاح‌هایی مؤثرتر برای پیشبرد همان آرمان‌هایی به کار می‌گیرد که این مکاتب خود در آنها تشکیک کرده‌اند.

همبستگی به مثابه آرمان نهایی:
وقتی زبان دیگر آینه نیست

فصل سوم کتاب، با انتقال مجادله‌های رورتی از حوزه فلسفه قاره‌ای به قلمرو فلسفه تحلیلی، به تحلیل موشکافانه او از «چرخش زبانی» می‌پردازد. این فصل از آن جهت اهمیت مضاعف می‌یابد که مستقیماً به نقد همان رویکرد انتزاعی و فراتاریخی می‌پردازد که نویسنده در مقدمه کتاب، آن را شیوه غالب مواجهه ایرانیان در آکادمی‌های فلسفه برای شناخت ارزش‌های غرب معرفی می‌کند. نوری به دقت نشان می‌دهد رورتی چگونه این چرخش را، که در ابتدا به عنوان انقلابی برای یافتن بنیانی جدید و مستحکم‌تر برای فلسفه در «زبان» تلقی می‌شد، به انقلابی علیه خودِ ایده بنیان‌گرایی تعبیر می‌کند. رورتی، با الهام از فیلسوفان پساتحلیلی چون کواین، سلارز و دیویدسون، به این نتیجه می‌رسد که تمایزهای بنیادین کانتی، مانند تمایز تحلیلی-تألیفی یا حقایق عقل-حقایق واقع، که ستون فقرات فلسفه سنتی را تشکیل می‌دادند، اعتبار خود را از دست داده‌اند. این تحول ویرانگر، به‌زعم رورتی، به ما امکان می‌دهد از استعاره قدرتمند اما گمراه‌کننده «زبان به مثابه آینه طبیعت» دست بشوییم. این استعاره، که معرفت را بازنمایی صحیح واقعیت در آینه ذهن یا زبان می‌داند، فلسفه غرب را برای قرن‌ها درگیر مسائل لاینحل کرده بود. رورتی در مقابل، استعاره «زبان به مثابه ابزار» را پیشنهاد می‌کند؛ زبان نه واسطه‌ای برای بازنمایی یک حقیقت بیرونی، بلکه مجموعه‌ای از ابزارهاست که ما برای تعامل، حل مسائل و برآمدن از عهده جهان به کار می‌بریم.

این چرخش از بازنمایی به عمل، یا به تعبیر نویسنده، از چرخش زبانی به چرخش پراگماتیک، پیامدی سرنوشت‌ساز برای آرمان همبستگی دارد. اگر زبانی مشترک و خنثی برای بازنمایی یک واقعیت مشترک وجود نداشته باشد و اگر نتوان به یک «فراواژگان» بی‌طرف برای داوری میان فرهنگ‌ها دست یافت، دیگر نمی‌توان امید داشت که همبستگی انسانی از طریق کشف یک «حقیقت» عینی و جهان‌شمول محقق شود. در این نقطه، رورتی جسورانه‌ترین پیشنهاد خود را مطرح می‌کند: جایگزینی آرمان «عینیت» با آرمان «همبستگی». جست‌وجوی عینیت، تلاشی بود برای یافتن مرجعیتی غیرانسانی و فراتاریخی که باورهای ما را تضمین کند. اما همبستگی، به روایت رورتی، نه امری یافتنی، بلکه امری «ساختنی» است؛ فرآیندی که نه بر کشف یک ماهیت مشترک، بلکه بر خلق «واژگان‌ مشترک و امیدهای مشترک» استوار است. «همبستگی» در این معنا، توانایی فزاینده ما برای دیدن انسان‌های متفاوت به عنوان «یکی از ما» است؛ توانایی گسترش دایره همدلی به کسانی که پیشتر «آنها» تلقی می‌شدند. این فرآیند، نه با استدلال‌های فلسفی انتزاعی، بلکه با افزایش حساسیت ما به جزئیات رنج و تحقیر دیگران، یعنی از طریق تخیل و روایت، به پیش می‌رود. بنابراین، «ضرورت همبستگی» از یک نیاز عملی برای ساختن جامعه‌ای بهتر و انسانی‌تر برمی‌خیزد، نه از یک الزام متافیزیکی. این فصل به خوبی نشان می‌دهد چگونه رورتی با بازخوانی انتقادی تاریخ فلسفه تحلیلی، مسیری را برای عبور از سودای یافتن حقیقت و روی آوردن به آرمان ساختن جامعه‌ای بهتر از طریق گفت‌وگو و توافق میان موجودات انسانی هموار می‌کند.

شبح استعلا:
آیا پراگماتیسم به معیاری جهان‌شمول نیاز دارد؟

در فصل چهارم، نویسنده با ظرافت، موضع رورتی را در برابر دو فیلسوف نوپراگماتیست دیگر (هابرماس و پاتنم) قرار می‌دهد تا تمایزهای دقیق دیدگاه او را روشن سازد. هابرماس و پاتنم، هرچند با کلیت چرخش زبانی و پراگماتیک رورتی همدل‌اند، اما از پیامدهای زمینه‌گرایانه رادیکال آن نگران‌اند. آنها معتقدند موضع رورتی از تبیین مفاهیمی چون «پیشرفت»، «یادگیری» و «اصلاح» قاصر است؛ مفاهیمی که نقشی حیاتی در حوزه‌های معرفتی و اخلاقی بشر ایفا می‌کنند. اگر هر فرهنگی در بازی زبانی خود محبوس باشد، بر چه اساسی می‌توان از بهتر بودن یک نظریه یا یک نظام اخلاقی نسبت به دیگری سخن گفت؟ برای گریز از این تنگنا، این دو فیلسوف می‌کوشند با اتخاذ رویکردی شبه‌استعلایی، نوعی معیار جهان‌شمول را حفظ کنند. هابرماس با طرح «وضعیت گفتاری ایدئال» و پاتنم با مفهوم «مقبولیت عقلانی ایدئال‌سازی‌شده»، تلاش می‌کنند تا صدق را از توجیه صِرف متمایز کنند و افقی هنجاری برای نقد و اصلاح فراهم آورند. رورتی، اما، این راهکارها را بازگشتی به همان بنیان‌های متافیزیکی می‌داند که پراگماتیسم بنا بود ما را از آنها رها کند. او اصرار دارد نیازی به چنین تکیه‌گاه‌های استعلایی نیست و می‌توان مفهوم پیشرفت را به شیوه‌ای درون‌ماندگار و تاریخی فهمید. از دل همین مجادله است که به تعبیر نویسنده، چرخش دیگری سر برمی‌آورد که ثمره دو چرخش قبلی است: «چرخش روایی». اگر نظریه و استدلال‌های استعلایی قادر به فراهم آوردن مبنایی برای همبستگی و پیشرفت نیستند، رورتی ما را به منبعی دیگر ارجاع می‌دهد: روایت و ادبیات.

چرخش روایی:
قدرت روایت در گسترش دایره «ما»

در فصل پنجم، نقش روایت و ادبیات در پیشبرد آرمان همبستگی انسانی به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرد. رورتی، برخلاف فیلسوفان سنتی که همبستگی را امری «یافتنی» و محصول کشف یک ذات مشترک می‌دانستند، آن را امری «ساختنی» و محصول تخیل و همدلی می‌داند. در این میان، او رمان را «ژانر ویژه دموکراسی» می‌نامد؛ هنری که با به تصویر کشیدن جزئیات زندگی افرادی که پیش‌تر «بیگانه» یا «غیرخودی» تلقی می‌شدند، توان «همذات‌پنداری خیالی» ما با درد و رنج ایشان را بالا می‌برد و بدین طریق به گسترش دایره «ما» یاری می‌رساند. رمان‌ها این کار را از دو طریق انجام می‌دهند: برخی با تصویرگری رنج‌های ناشی از نهادهای اجتماعی ناعادلانه، به تقویت همبستگی و عدالت‌خواهی کمک می‌کنند و برخی دیگر با آگاه کردن ما از رنج‌هایی که ممکن است در پیگیری کمال شخصی و خودآیینی فردی به دیگران تحمیل کنیم، تعادلی میان دو ارزش بنیادین روشنگری برقرار می‌سازند. نویسنده با ارائه نمونه‌های متعدد، نشان می‌دهد چگونه رمان‌ها، بیش از رساله‌های فلسفی، در تغییر نگرش اخلاقی جوامع غربی و پیشبرد اصلاحات اجتماعی مؤثر بوده‌اند. از این منظر، پیشرفت اخلاقی، بیش از آنکه محصول استدلال عقلانی باشد، نتیجه «تعلیم و تربیت احساساتی» است؛ فرآیندی که در آن، داستان‌های غم‌انگیز و احساساتی، حساسیت ما را نسبت به رنج دیگران افزایش می‌دهند. شاید مهم‌ترین مضمون این فصل این است که چرا از دیدگاه رورتی، روی آوردن به نظریه در مسأله اخلاق، در بهترین حالت، نابسنده و در بدترین حالت، به بیراهه رفتن است.

قطب‌نمای رالزی در دریای روایت‌ها
در فصل پایانی، نویسنده گام نهایی و انتقادی خود را برمی‌دارد و از موضع یک مفسر به جایگاه یک نظریه‌پرداز مستقل صعود می‌کند. نوری با تمجید از توجه رورتی به نقش فراموش‌شده روایت، او را به همان یک‌جانبه‌نگری‌ای متهم می‌کند که به نظریه‌پردازان نسبت می‌دهد. نویسنده این موضع افراطی رورتی را «همه‌روایت‌انگاری» می‌نامد و استدلال می‌کند که رویکرد روایی، به تنهایی، برای پرداختن به همه جنبه‌های همبستگی و عدالت کافی نیست. روایت‌ها در به تصویر کشیدن بی‌عدالتی‌ها و برانگیختن عواطف برای اصلاح، نقشی بی‌بدیل دارند، اما آنجا که پای طراحی ساختار بنیادین جامعه و نهادهای اصلی آن به میان می‌آید، از پاسخ‌گویی درمی‌مانند. اینجاست که نقش نافروکاستنی «نظریه» آشکار می‌شود. نویسنده برای دفاع از این موضع، به روش «تعادل اندیشیده» جان رالز متوسل می‌شود. این روش، آن‌گونه که دکتر نوری به دقت تشریح می‌کند، نشان می‌دهد چگونه می‌توان در عین التزام به بستر و زمینه بومی باورها و شهودهای اخلاقی، مکانیسمی روشن برای نظریه‌پردازی داشت، بی‌آنکه نیازی به فرض‌های متافیزیکی و ذات‌گرایانه‌ای باشد که رورتی از آنها می‌هراسد. روش رالز، با ایجاد یک فرآیند رفت و برگشتی میان قضاوت‌های سنجیده ما و اصول کلی، به ما امکان می‌دهد تا به نظامی منسجم و موجه از باورهای اخلاقی دست یابیم. این روش، برخلاف رویکرد استعلایی هابرماس یا متافیزیکی دورکین، تعهدات سنگینی را بر دوش ما نمی‌گذارد و در عین حال، از افتادن در گرداب آنارشیسم اخلاقی جلوگیری می‌کند. این فصل، با طرح راهکارهایی پراگماتیستی برای تبیین نقش مبدعانه و منتقدانه نظریه در عین پایبندی به زمینه‌گرایی به پایان می‌رسد و بدین ترتیب، پاسخی متوازن و سنجیده به معضل اصلی کتاب ارائه می‌دهد.

پلی میان نظریه و روایت
«همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت» را باید اثری برجسته و راهگشا در سپهر اندیشه فلسفی معاصر ایران دانست. این کتاب در وهله اول، نشان دهنده توانایی دکتر نوری در تلفیق هنرمندانه دو حوزه معرفتی «نظریه» و «روایت» است. او نشان می‌دهد این دو، نه رقیب، بلکه مکمل یکدیگرند؛ روایت؛ قلبِ همبستگی را با خونِ همدلی و همذات‌پنداری به تپش وامی‌دارد و نظریه، استخوان‌بندی عقلانی آن را برای ایستادن در برابر چالش‌های جهان واقعی فراهم می‌کند. این کتاب، با محور قرار دادن اندیشه ریچارد رورتی، یکی از مهم‌ترین و در عین حال مغفول‌مانده‌ترین فیلسوفان معاصر را به خواننده فارسی‌زبان معرفی می‌کند، اما هرگز در سطح یک گزارش صِرف باقی نمی‌ماند. نویسنده با نگاهی نقادانه، از رورتی فراتر می‌رود و با بهره‌گیری از دستگاه نظری جان رالز، راهکاری بدیع برای برون‌رفت از تنگناهای «همه‌روایت‌انگاری» ارائه می‌دهد. اهمیت این اثر برای جامعه امروز ایران، که از یک سو با بحران گسست‌های اجتماعی و ضعف همبستگی دست به گریبان است و از سوی دیگر، در سنت غنی روایی و ادبی خود ریشه دارد، انکارناپذیر است. کتاب «همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت» به ما می‌آموزد که چگونه می‌توانیم با الهام از سنت‌های بومی خود و در عین حال با بهره‌گیری از ابزارهای نظری مدرن، راهی به سوی جامعه‌ای عادلانه‌تر و منسجم‌تر بیابیم. قلم روان، تحلیل‌های دقیق و ساختار منسجم کتاب، آن را به الگویی درخشان برای پژوهش فلسفی بدل کرده است. این اثر، یک نقطه عزیمت است؛ افقی نو برای پژوهشگرانی که می‌خواهند به تأثیر متقابل ادبیات و فلسفه در شکل‌دهی به وجدان اخلاقی و سیاسی جامعه ایرانی بیندیشند و نشان دهند چگونه روایت‌های ما می‌توانند نظریه‌های ما را غنی‌تر و نظریه‌های ما، روایت‌های ما را عادلانه‌تر سازند.

یک پژوهش شاخص
مصطفی ملکیان
در جلسه نقد و بررسی کتاب «همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت» که اردیبهشت امسال در شهر فلسفه برگزار شد، از مرتضی نوری به عنوان یکی از «متفکرترین و فرهیخته‌ترین اساتید نسل جدید» یاد کرد و نوشته‌های او را «مغتنم» دانست. ملکیان بر سه ویژگی ممتاز کتاب تأکید کرد: اول، کتاب «گزارش و تحلیل خیلی دقیقی» از آرای ریچارد رورتی است که در آن، گزارش «مستند و بدون کم و بیش» و تحلیل «کاملاً پذیرفتنی، مقبول و معقول» ارائه شده است. دوم، بخش داوری و نقد رورتی برخوردار از «کمال انصاف» و «بی‌طرفی» است و سوم، که شاید مهم‌ترین نکته باشد، این اثر نمونه‌ای اعلا از «یک نوع نگارش آکادمیک، یک نوع نگارش علمی، یک نوع نگارش به تمام معنا پژوهشی» است. از دیدگاه او، این کتاب نه تنها برای علاقه‌مندان به رورتی، بلکه برای هر اهل فلسفه‌ای ارزشمند است، زیرا «طرز مواجه شدن با آرای یک متفکر» را به خواننده می‌آموزد. ملکیان ارزیابی‌اش را با این جمله به اوج می‌رساند: «انصافاً در پنج یا شش سال اخیر، کتاب تألیفی به زبان فارسی با این کیفیت مطالعه نکرده بودم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...