زهره کهندل | قدس


رضا امیرخانی با بیش از سه دهه فعالیت در حرفه نویسندگی، طرفداران پروپاقرصی پیدا کرده که او را در فهرست نویسندگان آثار پرفروش پس از انقلاب گنجانده است. امیرخانی که سالهای پنجاه سالگی را از سر می‌گذراند، بعد از کتاب «نیم دانگ پیونگ یانگ» که سفرنامه اش به کره شمالی بود، اثر جدید دیگری را منتشر نکرده است. با گذشت ۶ سال از انتشار این سفرنامه، این طولانی ترین وقفه بین انتشار آثارش است که احتمالا بیش از این طولانی نشود و مخاطبان، رمان جدید او را به زودی پشت ویترین کتابفروشی‌ها ببینند.

رضا امیرخانی

با این نویسنده که به نقدهای تند و صریحش شناخته می‌شود بعد از نشستی به دعوت موسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی در مشهد، درباره اوضاع کنونی و آینده ادبیات ایران گفت و گو کردیم که می‌خوانید:

به نظر شما مهمترین معضل امروز ادبیات ایران چیست؟

امروز مهمترین معضل ادبیات کشور ما و نیز معضل پیش روی نویسندگان، فروبستگی افق برای انسان ایرانی است. می‌توان گفت که وظیفه ادبیات، ترسیم افق یا نمایش افق است اما افق گشایی، بار سنگینی است و نمی‌تواند فقط بر عهده ادبیات نهاده شود. به گمانم امروز، درگیر قراردادن این بار سنگین بر شانه ادبیات هستیم. موضوع امروز کشور ما نه فقط در عرصه ادبیات که در بسیاری عرصه ها، فروبستگی افق انسان ایرانی است تا روزی که این افق گشوده نشود انتظار خواندن اثر تازه و درخشان ایرانی، مشکل است.

جامعه ادبی و فرهیختگان فرهنگی چه نقشی در این افق گشایی دارند؟

بار سنگینی است اگر همه این وظیفه را روی دوش نویسنده بگذاریم. نویسنده، هم از فضای عمومی متاثر می‌شود و هم بهره می‌برد؛ برای نوشتن اما افق گشایی الزاما کار یک نویسنده نیست. وقتی افق یک کشور فروبسته می‌شود و به سمت روشنایی نمی‌رود، این کار سختی است که از یک نویسنده بخواهیم به تنهایی خورشید جامعه خود باشد.

چه عواملی باعث این افق بستگی شده است؟

به گمانم تحریم طولانی مدت، تاثیراتی در ذهن انسان ایرانی داشته است که این تاثیرات، باعث می‌شود که او ارتباط خود با جهان را منقطع ببیند. تا روزی که این ارتباط باز نشود انسان تحریمی، انسان بدون افق است و گمان می‌کنم که باز کردن افق و فرار از تحریم، مهمتر از این است که راهی برای زیستن در تحریم بیابیم. فرار از تحریم و شکستن تحریم مهمترین کار انسان ایرانی است. همه بار تحریم هم به عهده تحریم کننده نیست و مقداری از آن بار را نیز خود ما بر شانه هایمان به دوش می‌کشیم.

سیاست دولت‌ها چقدر در این افق گشایی موثر است؟

اطمینان به دولت‌ها فارغ از گرایش چپ و راست، امروز در کمترین حد ممکن است و مردم کار مهم افق گشایی را به دولت نخواهند سپرد. مسئله، فراتر از سیاست و مسیر دولت هاست. ضمن اینکه موضوع بسته بودن افق پیش روی انسان ایرانی پیچیده تر از مسئله گسست فرهنگی و نسلی است.

نقش جامعه نخبگانی کجاست و آیا نخبگان به انزوا رفته اند؟

امروز جامعه نخبگانی، کارکرد اصلی خودش را از دست داده است. کارکرد اصلی نخبگان، وظایف روشنفکری بوده است که وظایف روشنفکری در حضور افق معنا پیدا می‌کند. وقتی افق فروبسته باشد، وظایف روشنفکری وجود ندارد. شاید نویسنده و متفکری امروز در پستویی مشغول کار و فهم افق جدیدی برای کشور ایران باشد، آن نویسنده حتما در آینده ارج می‌بیند. شاید آن نویسنده و متفکر، الان هم باشد ولی ما نمی‌شناسیم. هر کسی بتواند یک افق فروبسته را باز کند، بعدا حتما دیده می‌شود ولی الان افق‌ها بسته است.

با توجه به تنگناهای معیشتی و حذف کتاب از سبد فرهنگی خانوارها، به عنوان نویسنده ای که از راه نوشتن ارتزاق می‌کند، افق پیش روی حرفه خودتان را چطور می‌بینید؟

گرانی کتاب و سایر عواملی که باعث کتاب نخواندن مردم می‌شود به اندازه فروبستگی افق مهم نیست. همین امروز اگر نویسنده ای بتواند به سوالات اصلی مردم درباره افق پیش روی کشور جواب بدهد قطعا یکی از پرفروش ترین کتاب‌ها را خواهد نوشت و در بدترین شرایط اقتصادی، مردم حاضرند نان نخورند ولی آن کتاب را بخرند. حتما چنین کتابی هم چاپ می‌شود. بنظرم مشکل ممیزی و سانسور نیست، مشکل از نبود چنین محتوایی است. مشکل امروز کشور، سانسور نیست بلکه نبودن افق است. اگر افق جدید وجود داشته باشد و نویسنده ای درباره آن بنویسد، نمی‌شود آن را مخفی کرد چون در جهان امروز، سانسور معنا ندارد. ضمن اینکه نویسندگانی که از ایران خارج شدند، هیچ اثر موفقی را در آن سوی مرزها ننوشتند.

آیا این افقی که برای انسان ایرانی از آن حرف می‌زنید، تعریف شده است؟

بله در سال ۵۷ افقی باز شد و خورشیدی پدیدار گشت که امثال ما را نویسنده کرد، همان خورشید امروز در حال غروب است، چه بخواهیم و چه نخواهیم! در جهان تحولات امروز بویژه تحولات خاورمیانه، برای آینده چه برنامه ای داریم؟! نه در صحبت ها، نه در سخنرانی‌ها و نه در هیچ جای دیگری این افق را نداریم تا زمانیکه این افق ساخته نشود نویسنده ایرانی، کارهای دم دستی انجام می‌دهد. جامعه ایرانی تجربه فروبستگی افق را در تاریخ داشته است بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، مردم در شرایط فروبستگی افق به سر می‌بردند و ده سال این فروبستگی طول کشید یعنی تا سال ۴۲ هیچ افقی باز نشد، شاید یکی مثل مهدی اخوان ثالث در آن دهه، شعر زمستان را سرود اما افق بسته بود. سال ۴۲ افقی باز شد که سال ۵۷ خودش را نشان داد و همه افکار و ایده ها، حرفهایشان را می‌زدند. بنظرم افق برای کسانی که خورشید انقلاب اسلامی را پیدا کرده بودند، بسته شده است تا زمانیکه افق جدیدی باز شود.

به عنوان نویسنده ای که به کشورهای مختلف سفر کرده، مهمترین تفاوت صنعت نشر ایران با دیگر کشورها را چه می‌دانید؟

مهمترین تفاوت نشر ایران با نشر جهانی، تعدد ناشر است؛ در ایران حدود ۱۰ هزار ناشر فعال داریم. من در دهه هشتاد نسبت گردش مالی صنعت نشر و شمارگان کتابها را احصا کردم که نشان از تعداد بالای عناوین کتاب در ایران داشت. در دنیا، کتاب بد به این راحتی منتشر نمی‌شود که در ایران می‌تواند منتشر شود. شما می‌توانید کتابی را در ۱۰۰ نسخه منتشر کنید و به دوستان و آشنایتان هدیه بدهید ولی کتابی که ناشر حرفه ای برای چاپ قبول می‌کند یعنی تیراژ بالا و گستره توزیع خوب.

برای حضور در بازار جهانی هم ایجنت‌های کتاب (کنشگران و نمایندگان این عرصه) نقش موثری برای بازاریابی دارند و ایجنت‌ها دوست دارند که با ایجنت‌ها کار کنند نه نویسنده ها. ضمن اینکه باید سلایق و نیازهای مردم را در بازار جهانی پیدا کرد اما سختی کار اینجاست که ناشران غربی به راحتی سراغ آثار ایرانی نمی‌آیند و موضوع تحریم هم باعث شده که با نویسندگان ایرانی کار نکنند. مثلا ناشر بوسنیایی که کتاب «من او» را ترجمه کرده بود برای انتقال ۵۰۰ یورو از اروپا به ایران هیچ راه بانکی نداشت و این مبلغ را برای من به صورت مسافری فرستاد.

عدم پایبندی ایران به قانون کپی رایت چه تاثیری برای حضور ما در بازار جهانی داشته است؟

مشکل نپیوستن به قانون کپی رایت شبیه نپیوستن ایران به FATF است چرا که برای ورود به بازارهای مالی جهانی، ضرورت دارد قواعدی را بپذیریم. قانون کپی رایت می‌گوید اگر کتاب شما به زبان دیگری ترجمه شد باید حق مولف به شما پرداخت شود و حق مالکیت تان محترم شمرده شود ولی ما با گردن افراشته به این قانون نپوسته ایم! چون عده ای بر این باورند که دانش را نباید خرید و فروش کرد در حالیکه کتاب در بازار جهانی، یک کالا است. عده ای این حرف را علم کردند تا ایران به قانون کپی رایت یا کنوانسیون حق مالکیت جهانی نپیوندد. عده ای هم می‌گویند که با پیوستن به این قانون باید بابت خدمات و محصولات فرهنگی و هنری پول بدهیم مثلا فیلم خارجی که قرار است از تلویزیون پخش شود، سازمان صدا و سیما باید حق کپی رایت آن را بخرد یا برای ترجمه و انتشار آثار خارجی در صورت ممیزی و سانسور، ناشر و نویسنده خارجی می‌توانند پیگیری حقوقی کنند یعنی آثار خارجی مشمول ممیزی نمی‌شوند اما نکته اصلی اینجاست که کتاب ترجمه شده در ایران ارزانتر از کتاب تالیفی است و امروز قیمت کتاب برای مردم مهم شده است. از سوی دیگر چون ناشر به نویسنده خارجی، حق مالکیت فکری و معنوی نمی‌دهد کتاب ترجمه برایش ارزانتر تمام می‌شود زیرا دستمزد نویسندگی از دستمزد ترجمه بالاتر است پس کتاب ترجمه برای ناشر ارزانتر درمی آید. نتیجه این می‌شود که ما برای مقابله با تهاجم فرهنگی با کنوانسیون بِرن مخالفت کردیم در حالیکه این شیوه مقابله با تهاجم فرهنگی، خودش باعث تهاجم فرهنگی شد و به مرور کتابهای ترجمه، قفسه‌ها و ویترین‌های کتابفروشی‌ها را پر کرد.

منِ نویسنده ایرانی می‌دانم که پراید هستم ولی مخالفت با قانون کپی رایت باعث شده که قیمت بنز از پراید کمتر شود، مشخص است که خریدار سراغ بنز ارزانترا از پراید می‌رود! قرار نیست که هزینه کمرگی کتاب خارجی را بالا ببرند ولی لاقل قیمت آن را واقعی کنند نه اینکه کتاب خارجی از کتاب ایرانی ارزانتر باشد! این ماجرا به نفع نویسنده خارجی است ولی سود آن به جیب ناشر ایرانی می‌رود یعنی در عمل با شعار مبارزه با تهاجم فرهنگی عینا تهاجم فرهنگی انجام داده اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...