سال‌ها بعد، یک نفر باید پیدا شود و خاطرات ما نویسندگان از سانسور را بنویسد... داستان خوب داستانی است که وضعیت بشری را بازگو می‌کند... دخترم به دنیا آمده بود و من دچار افسردگی بعد از زایمان شده بودم. یک شب که احساس می‌کردم، درهای بهشت بر رویم باز شده است، با خود گفتم که تجربه‌های بسیار زیادی بر روی دوشم سنگینی می‌کند. تجربه‌هایی کابوس‌ناک و تلخ... می‌خواستم این کابوس‌ها را به بچه‌هایم منتقل کنم و به همین دلیل شروع به نوشتن کردم

اولین جلسه از نشست «کوتاه با داستان» در سال ۱۳۹۸، زیر نظر سیدمهدی شجاعی در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. مهمان ویژه این برنامه بلقیس سلیمانی، نویسنده باسابقه عرصه ادبیات بود. او با بیان ویژگی‌های یک داستان خوب، بخش‌هایی از آخرین رمان خود را خواند و بحثی چالشی درباره رمان دینی راه انداخت. گزیده ای از سخنان بلقیس سلیمانی را بر اساس گزارش ایسنا می‌خوانید:


هیچ‌گاه داستان کوتاه ننوشته‌ام
من دو مجموعه داستانک که یک گونه ادبی جدید به شمار می‌رود، دارم اما هرگز داستان کوتاه ننوشته‌ام. بنابراین داستان کوتاهی ندارم که در این‌ جلسه برایتان بخوانم فلذا بخش کوتاهی از آخرین رمان خود را می‌خوانم تا بخش کوچکی از یک نثر را نشان بدهم. در این جلسه می‌خواهم بیش‌تر وقت خود را به این موضوع اختصاص بدهم که یک داستان خوب چگونه داستانی است و چه ویژگی‌هایی دارد؟ چه در رمان و چه در داستان کوتاه.

در نزد فیلسوفان غربی، ‌همیشه صحبت از این می‌شود که پیش از سقراط، دوره‌ای وجود دارد که ادبیات و نوع نگاه انسان به جهان بسیار درخشان است. هایدگر و نیچه، افلاطون را نفرین می‌کنند و می‌گویند او فلسفه را از مسیر اصلی خود خارج کرد و میدانی را گسترش داد که از آن به بعد دیگر نتوانستیم به مسائل اصلی بشر بپردازیم. در نمایش‌نامه‌های یونان باستان، مهم‌ترین وضعیت‌های انسانی بیان شده و به نمایش درآمده است. فکر نمی‌کنم که بعد از آن هیچ کس دیگری چیزی به آن وضعیت‌ها اضافه کرده باشد.

تراژدی چیزی به جز تقابل و جدال دو حق نیست
خیلی‌ها معتقدند که فلسفه بعد از افلاطون، صرفا توضیحی بر آثار او است. این حرف را می‌توان در مورد نمایش‌نامه‌های یونان باستان نیز گفت. بدین معنی که تمام نمایش‌نامه‌هایی که بعد از یونان باستان در سراسر جهان منتشر شد، توضیحی بر همان نمایش‌نامه‌ها بود. حال این سوال به وجود می‌آید که این وضعیت بشری چگونه شرایطی است؟ شاید بتوان گفت که همان چیزی است که نیچه، هایدگر و ... از آن به عنوان وضعیت موجودی نام می‌برند. آن‌هایی که به ذات درونی انسان می‌پردازد. ما چرا در این‌جا هستیم؟ قرار است چه کاری انجام بدهیم؟ هدف نهایی ما چیست؟ با چه چیزهایی سرگرم هستیم؟ چه چیزهایی ما را کنترل می‌کنند و ... همه این سوالات اساسی که راجع به وضعیت وجودی بشر در زمین است از جمله مواردی است که نمایش‌نامه‌های یونان باستان بر روی آن‌ها تمرکز کرده است. اهمیت این موضوعات به حدی زیاد است که وقتی فروید می‌خواهد نظریه عقده ادیپ را بیان کند، صرفا براساس نمایش‌نامه‌های یونانی آن را بیان می‌کند. جالب است بدانید که او در ابتدا شروع به خواندن آن نمایش‌نامه‌ها کرده و متوجه می‌شود که می‌تواند براساس آن نمایش‌نامه وضعیت بغرنج تعداد زیادی از بیماران را تفسیر کند. پس ببینید که کولونوس در نمایش‌نامه ادیپ چه کرده است. برای اولین بار یک آدمی می‌آید و می‌گوید این بشر کسی است که وقتی شخص دیگری در برابرش ایستاده است، هر دو طرف می‌توانند حق باشند. بعدها نظریه‌پردازان گفتند که تراژدی، چیزی به جز تقابل و جدال دو حق نیست. برای مثال، دو برادر آنتیگونی کشته شده‌اند. یکی از برادران را در معبد دفن می‌کنند و برایش مراسم می‌گیرند و دیگری به دلیل سرکشی‌ها قرار است توسط پلیس بر سر چهارراهی گذاشته شود تا جسد او خوراک حیوانات شود. جالب است که هر دو نفر نیز فرزندان ادیپ هستند. آنتیگون از زبان خواهر این دو برادر می‌گوید که من در برابر قانون می‌ایستم. در حالی که قانون، حق است. او کاری را انجام می‌دهد که در نهایت به قیمت جانش تمام می‌شود.

چرا پدرکشی ادیپ شاه با پدرکشی داستایوفسکی متفاوت است؟
هر کدام از نمایش‌نامه‌های یونانی را بخوانید می‌بینید که راجع به موقعیت‌های تاپ بشری صحبت کرده است. برای مثال، پدرکشی، فرزندکشی و ... در بسیاری از این نمایش‌نامه‌ها آمده است. به اعتقاد من، داستان خوب داستانی است که وضعیت بشری را بازگو می‌کند. البته این موضوع به تنهایی کافی نیست. یک داستان خوب، دو چیز دیگر نیز می‌خواهد که ماندگار شود. آن دو چیز چیست؟ یکی از آن دو، تکنیک، فرم و ساختار است. به اعتقاد کارشناسان، هر اثر هنری از جمله ادبیات قبل از هر چیز باید بتواند روبه‌روی خود بایستد، روبه‌روی پدران و تبار خود بایستد و ... یک اثر هنری با استفاده از ابداع، خلاقیت، فرم و ساختار جدید، می‌تواند ویژگی فوق را در خود ایجاد کند. برای مثال، موضوع پدرکشی را در شاهکار داستایوفسکی یعنی برادران کارامازوف می‌بینید در حالی که همین موضوع در نمایش‌نامه ادیپ شاه نیز بیان شده بود. این سوال را می‌پرسم که چه چیزی باعث شد این دو داستان با همدیگر متفاوت شوند؟ در وهله اول، فرم و ساختار، مساله تعیین‌کننده است. در حقیقت، باید بگویم که در هر دو داستان، یک وضعیت انسانی تکرار شده است اما فرم و ساختار، این دو اثر را متفاوت از همدیگر می‌کند. حال، آیا این ویژگی کافی است؟ خیر. یک ویژگی دیگر نیز وجود دارد. بگذارید مثالی را بیان کنم. ماجرای پدرکشی که در ادبیات یونان رخ می‌دهد، مبتنی بر جهان‌بینی و جغرافیای زمان سوفوکل است اما پدرکشی که داستایوفسکی در قرن نوزدهم می‌نویسند مبتنی بر نهیلیسم روسی است. روسیه‌ای که رو به غرب دارد اما آن را با پا پس می‌زند. دقت کنید که این پدرکشی برای یک انسان روس و در جغرافیای این کشور رخ می‌دهد در حالی که پدرکشی قبلی در یونان رخ داده بود. حتی ماجرای پدرکشی در نمایش‌نامه هملت نوشته شکسپیر نیز متفاوت با دو مثال قبلی است. این مثال‌ها، ویژگی سوم را که باعث متفاوت شدن یک داستان می‌شود برای ما فاش می‌کند و آن هم تناسب فضا، زمان و مکان است که یک انسان خاص را نمایندگی می‌کند. شاید دلیل این موضوع را بتوان در سیال بودن روح انسان جست‌وجو کرد. ما انسان‌ها با شش گونه دیگر انسان که تاکنون بر روی این کره خاکی زندگی کرده‌اند، متفاوت هستیم و دلیل آن هم همین موضوع است.

شریعتی و عقلانیت
چند روز پیش، سالگرد دکتر شریعتی بود. من از جمله کسانی هستم که نسبت به شریعتی سمپاتی دارم. در جمعی حضور داشتم که همگی به دکتر شریعتی می‌تاختند و می‌گفتند که ببینید این مرد از درون چاهی که خالی بود، سطل سطل آب بیرون می‌آورد و به خورد ما می‌داد. آنان اعتقاد داشتند که شریعتی برای ما ابوذر تولید می‌کرد و باعث و بانی انقلاب در ایران شد. در پاسخ به آنان گفتم شما که بعد از ۵۰ سال به شریعتی می‌تازید، چرا هیچ کدام توانایی شکل‌دهی و تولید گفتمانی به قدرت و تاثیر گفتمان شریعتی را ندارید؟ من اصلا کاری ندارم که گفتمان شریعتی حق بود یا باطل و فقط می‌گویم که او این قدر فضا  را به درستی درک کرده بود که می‌توانست گفتمانی تولید کند که تا به امروز بر من و شما تاثیر بگذارد و انقلابی از دل آن بیرون بیاورد. نتیجه این است که عقلِ هر مکان، هر زمان و هر گفتمان، بزرگ‌ترین ویژگی یک اثر است که می‌تواند آن را با بقیه متفاوت کند. یک نویسنده عرب کتابی را تحت عنوان عقل عربی نوشته است؛ مگر عقل عربی داریم؟ مگر عقل غربی و شرقی داریم؟ من می‌گویم که این موضوع را خلاصه‌تر کنید و بگویید که ما عقل شهری، روستایی و طبقاتی داریم. به عنوان مثال، منِ کارگر عقلانیت متفاوتی با یک کاسب دارم یا یک روشنفکر عقلانیت متفاوتی را درک می‌کند و ... بر همین اساس، می‌گویم که یک اثر خوب، اثری است که نمایندگیِ تمامِ وجودِ سیالِ انسان‌ها را که در یک دوره متبلور شده‌اند  در خود دارد.

بلقیس سلیمانی به روایت خودش
من متولد سال ۱۳۴۲ هستم اما شناسنامه من را در سال ۱۳۴۶ گرفته‌اند. در روستا، معمولا شناسنامه گرفتن بسیار سخت بود و مدت‌ها طول می‌کشید تا یک نماینده بیاید و نام بچه‌ها را برای صدور شناسنامه بپرسد. این موضوع باعث می‌شد که پدرمان تاریخ تولد ما را از یاد ببرد. به همین دلیل تاریخ تولد اکثر بچه‌ها را ۱ فروردین می‌گذاشتند. شاید جالب باشد بدانید که از ابتدا قرار نبود اسم من بلقیس باشد اما زمانی که پدرم برای دریافت شناسنامه می‌رود، به صورت ناگهانی به یاد عمه خود که بلقیس نام داشته می‌افتد و به همین دلیل نام من را به همین عنوان انتخاب می‌کند. توجه داشته باشید که آدم‌ها فقط یک بار صاحب هویت نمی‌شوند بلکه با گذشت زمان، هویت‌هایشان دچار تغییر می‌شود. در یک زمان، نوزاد هستید و هویت شما را بلقیس انتخاب می‌کنند. کمی‌جلوتر، بزرگ می‌شوید و خواستگار برایتان می‌آید و آن موقع هویت دوشیزه مکرمه را پیدا می‌کنید. سپس درس می‌خوانید و به دنبال کار هستید. حالا هویت شما شخصی است که جویای کار است. در ادامه، صاحب فرزند می‌شوید و هویت مادری به شما اضافه می‌شود. در نهایت هم می‌میرید و هویت شما یک سنگ می‌شود که بر روی آن نوشته است، مادری مهربان بود و فلان.

چرا دیر نویسنده شدم؟
همیشه دلم می‌خواست که نویسنده شوم و حتی در دوران دبیرستان نیز تمریناتی داشتم اما واقعیت این است که من فلسفه خواندم و این رشته، افراد را کمی سخت‌گیر بار می‌آورد. علاوه بر این، مانند تمام زنان ایرانی دوست داشتم که خانواده داشته باشم یعنی شوهر کنم و بچه داشته باشم. هنوز هم بعد از سال‌ها زندگی مشترک، آن را دوست دارم و به ازای هیچ چیز در هستی آن را نمی‌دهم. بر همین اساس، تمرکز اصلی خود را بر روی خانواده گذاشته بودم. علاوه بر این، هم من و هم همسرم صفر مطلق بودیم و به همین دلیل تا سال‌ها مثل فلان! کار می‌کردیم تا این‌که توانستیم زندگی آبرومندی را ایجاد کنیم. خاطرم هست که در آستانه چهل‌سالگی اولین خانه خود را در جنت‌آباد گرفته بودیم، دخترم به دنیا آمده بود و من دچار افسردگی بعد از زایمان شده بودم. یک شب که احساس می‌کردم، درهای بهشت بر رویم باز شده است، با خود گفتم که تجربه‌های بسیار زیادی بر روی دوشم سنگینی می‌کند. تجربه‌هایی که کابوس‌ناک و تلخ بود. می‌خواستم این کابوس‌ها را به بچه‌هایم منتقل کنم و به همین دلیل شروع به نوشتن کردم. در ابتدا، نوشته‌هایم کمی شخصی بود اما با گذر زمان، این موضوع برطرف شد. باید بگویم که نوشتن همین خاطرات، باعث بهبود افسردگی من شد. وقتی که می‌نوشتم، شانه‌هایم از این بار سنگین خالی می‌شد و احساس خوبی پیدا می‌کردم. اولین کتاب من به شدت شخصی و صمیمانه بود اگرچه جسارت بسیار خوبی داشت. با خود می‌گفتم که حالا که قرار است بمیرم، دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست و باید شجاعانه بنویسم. اولین اثر من مربوط به اعدام‌های سال ۱۳۶۰ بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و تاکنون ۱۲ چاپ خورده است. ما نویسنده‌ها وقتی بر سر میز نوشتن می‌نشینیم، حتی عزرائیل نیز نمی‌تواند ما را بلند کند. این نشستن‌ها باعث شد که کتاب‌های بعدی را پشت سر هم بنویسم و به این‌جا برسم.

برای مجوز «بازی آخر بانو» یک بازی پست‌مدرن به راه انداختم
به نظرم، سال‌ها بعد، یک نفر باید پیدا شود و خاطرات ما نویسندگان از سانسور را بنویسد. باید بگویم که پایان‌بندی رمان «بازی آخر بانو» آن چیزی نیست که در کتاب آمده است. این رمان، رئال بود و فصل چهارم، انتهایش بود. این کتاب دو سال و هشت ماه هیچ مجوزی نگرفت. هیچ اصلاحی را مطرح نمی‌کردند بلکه می‌گفتند غیرقابل چاپ است. این کتاب بلاتکلیف مانده بود تا این که یک روز پای سخنرانی نویسنده‌ای بودم. او چهار پایان برای رمان خود درنظر گرفته بود. سخنان او راهی را در ذهن من ایجاد کرد و یک بازی پست‌مدرنیستی فرمالیستی برای دور زدن مجوز را آغاز کردم. بر همین اساس، برای کتاب چهار پایان درنظر گرفتم، خودم را به عنوان یک شخصیت داستانی وارد آن کردم و ... وقتی کتاب برای دریافت مجوز رفت یک تفاوت عمده داشت و آن هم این بود که به قول پست‌مدرن‌ها، واقعیت مساله‌دار شده بود. بدین گونه که پایان‌بندی را در قالب نوشته یک کارآموز به نام بلقیس سلیمانی تنظیم کردم. این گونه بود که موفق شدم مجوز بگیرم.

رمان دینی نداریم
یکی از سایت‌های حوزوی با من مصاحبه می‌کرد و از من پرسید که آیا رمان دینی داریم؟ در پاسخ به او گفتم که نداریم. اکنون هم می‌گویم نداریم. معتقدم که رمان در سرشت خود حاوی المان‌هایی است که با گوهر و جوهر دین متفاوت است. من به عنوان کسی که تعلق خاطر کمی به دین دارم، هرگز سعی نکردم که راجع به دین بنویسم. برای من دین حوزه تسلیم به یک مطلق خداوندی و امری ماورایی است. این موضوع در حالی است که رمان، حوزه پلورالیسم و تکثر است. در حقیقت رمان حوزه ظهور هویت بشری و به عبارت بهتر، شر است. به همین دلیل است که می‌گویم هر زمان شما مطلبی را راجع به یک معصوم می‌نویسید، سرگذشت او است. از نظر تشیع، معصوم هیچ‌گاه خطا نمی‌کند در حالی که رمان حوزه ظهور و شکوفایی شر و خطا است. آیا رمان می‌تواند چنین قالبی را در خود جای بدهد؟ در رمان، همانقدر می‌توانید به خداوند یا امر خدایی جایگاه بدهید که به شیطان می‌توانید بدهید. رمان جای این است که شیطان به اندازه خداوند فرصت داشته باشد که خود را بیان کند. به نظرم، در چنین قالبی رمان می‌تواند پر و بال بگشاید و به عنوان گونه غالب، رایج شود. رمان عرصه ظهور شر است که اصلا هم بد نیست و حتی ضرورت نیز دارد. دقت داشته باشید که رمان برآمده از وجود انسان است. ما در طول تاریخ با دو چیز مبارزه کرده‌ایم؛ یکی با طبیعت و جهان اطرافمان بوده است که خود را حفظ کنیم و دیگری با خودمان بوده است. نتیجه مبارزه با طبیعت، علم و تکنولوژی شد و نتیجه مبارزه با خود، قرارداد اجتماعی، اخلاق و دین شد. اگر چنین قوانینی شکل نمی‌گرفت مطمئنا انسان‌ها همدیگر را پاره می‌کردند. ما به قانون و دین متصل شدیم تا بتوانیم جلو خود را بگیریم. رمان همین موضوع را می‌خواهد به ما بگوید.

... رمان عرصه قیامت و امر قدسی نیست. یک رمان وقتی متولد می‌شود که یک انسان به معنای اومانیسم شکل می‌گیرد. در مقابل، می‌خواهم بگویم که امر قدسی در هنرهایی خود را متبلور می‌کند که به آن نزدیک باشد. برای مثال، چرا در هنرهای اسلامی ایرانی، خطاطی یا مینیاتور داریم اما مجسمه‌سازی و رمان نداریم؟ دلیل آن مشخص است. چیزی که بر مبنای امر قدسی شکل می‌گیرد، در همین هنرها خود را نشان می‌دهد. باز هم تکرار می‌کنم که به اعتقاد من، رمان اصلا نمی‌تواند محل ظهور امر قدسی باشد. رمان بهترین محل برای شناخت خودمان و به عبارت بهتر، فردیت است اما اصلا محل خوبی برای شناخت امر قدسی نیست. البته اعتراف می‌کنم که انسان یک موجود یکپارچه نیست. به همین دلیل است که نمی‌توانید شر را از رمان حذف کنید. دقت داشته باشید که در یک متن دینی، بالاخره امر قدسی پیروز می‌شود اما رمان اصلا عرصه پیروزی نیست بلکه عرصه تجلی این دو است.

................ هر روز با کتاب ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...