رخداد، درنگ، مسیر | شرق
پرِلود
به نظرم کمتر پیش میآید از خودمان بپرسیم چگونه میتوان، به گفته آتالی1، مهار و کنترل زندگی خود را در دست گرفت؟ چگونه میتوان مسئولیت زندگی خود را بر عهده گرفت؟ این پرسشها چهبسا دشوار و هراسآفرین بنمایند. علل متعددی در ما هست که نمیگذارند با این پرسشها مواجه شویم، آنها را دائماً از خود بپرسیم و «خود» را در پرتوِ آزادیِ برآمده از آنها بیافرینیم.
همچنین علل زیادی بیرون از ما هست که مانع میشود پرسشهای فوق را از خودمان بپرسیم: ساختار جامعه، سنگینی و نفوذ تاریخ و میراثِ زبانی ما، که همگی ما را از مواجهه با این پرسشها دور میکنند. چون ظاهراً خیال میکنیم که زندگی فعلیمان یگانه شیوه زیستن ماست و گویی عالم و آدم چنان رقم خورده که زندگی خود را به همین یک شیوه سپری کنیم، نه شیوهای دیگر. تا حدی پذیرفتنی است که چرا آدم به این شیوه مألوف خو میکند: «تکراری» که در بطن زندگی روزمره نهفته است (و نمیتوان هم از دستش گریخت)، برای ما نوعی امنیت روانی پدید میآورد: ما از دل همین تکرار است که اغلب به نحوی ناخودآگاه به خودمان اطمینان میدهیم که زندگی با همین نظم و روال فعلیاش ادامه خواهد داشت و خطر کمتری تهدیدمان میکند. مسلّم است که ما به این امنیت روانی در زندگی نیاز داریم، اما به چه قیمت؟
آداجو مَه نون تروپه اِ مولتو اسپِرِسّوو2
تصور میکنم وقتی به این نوع امنیت روانی که عمدتاً حاصل «تکرار» نهفته در بطن زندگی روزمره است چنگ میزنیم، تا حد زیادی تجربهها و درک خودمان از جهان را محدود میکنیم. ایراد این نوع زیستن این است که ما را از تجربهها و حسهای انسانی جدید دور نگه میدارد و محدودمان میکند به تکرار زندگی دیگران و نسلهای گذشته. در نتیجه باعث میشود بخش عمده وجودمان را نشناسیم و به تبع آن درک مبهمی از دیگران داشته باشیم ــ اگر لااقل در این مورد با هم همنظر باشیم که شناختِ «خود» همانا دریچه شناختِ «دیگری» است. اینکه زندگی روزمره در بطن خود مبتنی بر «تکرار» است، بهخودیخود ایراد و مشکل نیست (ما باز هم هر نوع زندگیای در پیش بگیریم، لامحاله با تکرار عجین خواهد بود) و اینجا بههیچوجه قصد نکوهش زندگی روزمره را نداریم. مشکل اینجاست که این نوع تکرار باعث میشود ما دست از تغییردادن خودمان بشوییم و دیگر به دنبال تجربهها و حسهای تازه و نیز به دنبال درکی نو از محیط و جهان نباشیم؛ باعث میشود اغلب به همین آدمی که هستیم قانع باشیم و همین امر ما را به رخوت و ملال میرساند ــ و اینجاست که مدام شِکوه میکنیم که زندگی روزمره ملالآور است. به نظرم نمیتوان با قطع به یقین گفت که این ملالْ ذاتیِ زندگی روزمره است، بلکه از نحوه مواجهه ما با آن پدید میآید. منظورم این است مادام که ما بر اساس کلیشهها و الگوبرداری از زندگی دیگران یا نسلهای گذشته زندگی میکنیم، این ملال روزبهروز پررنگتر میشود. درواقع، اگر میخواهیم زندگیمان شایسته ادامهدادن باشد و قادر به احساسات جدید، لذتهای جدید، اندیشهها و تجربههای جدید باشیم، لازم است که خودمان شویم. در این یادداشت میخواهم به یاری کتاب ژاک آتالی نشان دهم که اگر مدام در جستوجوی خودمان باشیم و اگر پیوسته درگیر فرایندِ «خودشکوفایی» باشیم، این ملال یا دیگر وجود نخواهد داشت یا چندان آزاردهنده نخواهد بود ـ و چهبسا به درکی نو از خودمان و دیگران و جهان برسیم.
[نخست باید به تفاوتی اجتماعی ـ سیاسی در زمینه بحث ما و آتالی اشاره کنم. شاید نتوان بحثهای آتالی را مستقیماً در جامعه فعلی «ما» پیاده کرد و قصد من هم در اینجا این نیست. اما به گمانم بتوان اسواساس حرف آتالی را که شاید بخشی از آن برایمان آشنا باشد، به کار گرفت و از حیث نظری درباره «خودشکوفایی» بحث کرد. پس ما در پسِ کل بحثمان این تفاوت اجتماعی ـ سیاسی را در نظر داریم، هرچند مستقیم به آن اشاره نکنیم. از آنجا که اساس بحث آتالی بر آزادی و خودشکوفایی افراد استوار است، به گمانم میتوان بحثهای او را در زمینه اجتماعی ـ سیاسی خود نیز پیگیری کرد.]
کتاب «بشو آن کس که هستی» چهار بخش دارد: آتالی در بخش اول جهانی تیرهوتار و تراژیک را ترسیم میکند و از ضرورت «خودشکوفایی» میگوید؛ در بخش دوم درباره چهرههایی مانند بودا، پیکاسو و افرادی از این دست بحث میکند که تصمیم گرفتهاند آن کسی که هستند بشوند؛ در بخش سوم به سراغ فیلسوفان و متألهانی میرود که درباره «خودشکوفایی» بحث کردهاند؛ و در بخش چهارم پنج مرحله «خودشکوفایی» را ارائه میکند. من بهویژه بحثم را روی بخش چهارم متمرکز میکنم.
آتالی در بخش چهارم نسخه نمیپیچد که ما چگونه زندگی کنیم، بلکه پنج تابلوی راهنما در مسیر «خودشکوفایی» را به ما ارائه میکند ــ به قول خودش پنج گام برای راهنمایی ما در این مسیر. توجه به پرسشهای زیر به گمانم نقطه شروع مناسبی برای ورود به بحث اوست: چرا به خودمان مجال ندهیم که زندگی متفاوتی را برای خود رقم بزنیم؟ چرا به خودمان مجال ندهیم که آنچه را قبلاً نمیدیدیم ببینیم؟ چرا به خودمان مجال ندهیم که «استقلال فکری» داشته باشیم؟ پرداختن به این پرسشها و چهبسا یافتن پاسخ برای آنها بخشی از فرایند «خودشکوفایی» است. در بطن این فرایند نوعی شورشکردن نهفته است؛ شورش علیه چیزهایی که از جانب سنتها و آدابورسوم و جامعه و خانواده به ما تحمیل شده است. اما این شورشکردن به این راه نمیبرد که فردی «اجتماعستیز» شویم، بلکه لازمه این است که مختصات و موقعیت خودمان در جامعه را بهتر دریابیم و از قیدوبندهایی که بر سر راه «خودشکوفایی» قرار دارند، رها شویم و روی پای خودمان تصمیمگیری کنیم. این فرایند «خودشکوفایی» به درکی متفاوت از خود و دیگران ختم میشود؛ به اینکه هم برای خودمان و هم برای دیگران زندگی بهتری بخواهیم.
آلِگْرو مودِراتو ــ آداجو3
حال به پنج مرحله مدنظر آتالی در مسیر «خودشکوفایی» میپردازیم.
1) از بیگانگی خودمان آگاه شویم.
به عقیده آتالی، در جهان امروز، «خودشکوفایی» یا «بر عهده گرفتن مسئولیت زندگی خویش» نمیتواند نتیجه طبیعی و مستقیم آموزش باشد: «هیچ جامعهای فرزندان خود را طوری تربیت نمیکند که خودشان شوند. بلکه برعکس، از آنها میخواهند سنتها و آدابورسوم و اخلاقیات را بازتولید و تکرار کنند. جهتگیری آموزش ــ خواه در مدارس و خواه در دانشگاهها ــ تقریباً فاجعهبار است و استعداد(های) افراد را در نطفه خفه میکند و به شکوفاشدن آن(ها) کمکی نمیکند» با این حال، آتالی میگوید ممکن است یک رویدادی زندگی فرد را عوض کند؛ مانند «نصیحتی برانگیزاننده»، ملاقات با یک استاد، گسست از خانواده و از این دست؛ در یک کلام، رخداد یا موقعیتی که فرد را وادارد که مسئولیت زندگی خودش را بر عهده بگیرد. این رخدادها بهتنهایی برای «خودشکوفایی» کافی نیستند، اما دستکم میتوانند برای کسانی که هنوز متوجه این «خودشکوفایی» نشدهاند، لازم باشند: این «خودشکوفایی» همواره با لحظهای انزوا (دستکم در سطح ذهنی)، مرحلهای از سکوت و نوعی درنگ و مکث همراه است. آتالی این مرحله را «رنسانس» مینامد. این انزوا و درنگ دائمی نیست و برای درک بیگانگی خود و بیثباتبودن زندگیمان ضروری است.
2) به خودمان احترام بگذاریم.
احترامگذاشتن به خود یعنی توجه به خود و ارزشمند دانستن زندگی خود و دیگران. به گفته آتالی، «احترامگذاشتن به خود مستلزم تبیین ارزشها و درک خیر و شر است» و نیز اینکه ارزشهای خودمان را جدی بگیریم و مسئولیتهای خود را بشناسیم. آتالی در اینجا پرسشی مطرح میکند که اهمیت احترامگذاشتن به خود را در فرایند «خودشکوفایی» برجسته میکند: «اگر به خودمان احترام نگذاریم، چگونه میتوانیم امیدوار باشیم که دیگران به ما احترام بگذارند؟».
3) تنهایی خودمان را بپذیریم.
پذیرفتن تنهایی خود در وهله اول به معنای این است که از دیگران هیچ انتظاری نداشته باشیم: آگاهشدن از اینکه تنهاییم، بهتر ما را یاری میکند که از دیگران انتظاری نداشته باشیم. هرچند «تنهایی، در کنار کوتاهبودن زندگی، یکی از دردناکترین ابعاد زندگی است»، اما در این مسیرِ «خودشکوفایی» پذیرش این تنهایی ضروری است: «هیچکس غیر از خود ما نمیتواند دلیل وجودیمان را بیان کند؛ هیچکس غیر از خود ما نمیتواند از آرزوها و خواستههای ما به زبان بیاورد؛ هیچکس غیر از خود ما نمیتواند انتخاب کند که در آینده چه چیزی باشیم.» به گفته آتالی، در صورت پذیرشِ این تنهایی است که این شجاعت را مییابیم که از دیگران هیچ انتظاری نداشته باشیم. باید در نظر داشته باشیم که انتظارنداشتن به این معنا نیست که از دیگران غافل شویم. برعکس، به این معناست که در حین انتظارنداشتن، به دیگران عشق بورزیم.
4) از منحصربهفرد بودن خودمان آگاه شویم.
آتالی میگوید گذراندن سه مرحله اول چهبسا به نوعی «مکاشفه» ختم شود که ما را در مسیر «خودشکوفایی» راه بَرَد. درک منحصربهفرد بودن یعنی اینکه دریابیم ما فقط یک زندگی داریم و آن هم میتواند با زندگی دیگران متفاوت باشد: «منحصربهفرد بودن طرفِ دیگر تنهایی است». درک این منحصربهفرد بودن به ما کمک میکند که بهتر تواناییهای خودمان را کشف کنیم. میدانیم هیچ دو انسانی در روی کره زمین کاملاً شبیه هم نیستند و هر انسانی منحصربهفرد و با دیگران متفاوت است ــ هم از حیث بیولوژیکی و هم از حیث تاریخی و فرهنگی.
5) خودمان را بپذیریم.
گذر از این مسیرها میتواند این حس آزادی را به ما بدهد که زندگی خود را بر اساس ارزشها و آرزوهای خودمان انتخاب کنیم. به گفته آتالی، گذر از این چهار مرحله پیشگفته باید باعث شود که ما مختصات خودمان را در جامعه بیابیم؛ این احساس را به ما بدهد که من بهتر از چیزی هستم که فکر میکنم، و میتوانم میل و اشتیاق خفهشده خود را عملی کنم.
اِپیلوگ
میتوان از حرفهای آتالی اینطور نتیجه گرفت که «خودشکوفایی» باعث میشود دیگری و جهان را بهتر و «واقعی»تر درک کنیم. مدام در گوش ما خواندهاند که «هیچ چیزی در زیر آفتاب تازه نیست»، بدان معنا که ما محکوم به تکرار تجربههای دیگران هستیم و آنکه زندگی نسلهای پیشین را تکرار کنیم. اما ما باید جرئت گسست داشته باشیم، متفاوت و مستقل فکر کنیم و خودمان شویم: «مسئولیت زندگی خودمان را بر عهده بگیریم؛ خودمان را از همنوایی و ایدئولوژی و اخلاقیات و جبرباوری برهانیم؛ از هیچکس انتظاری نداشته باشیم؛ به حرف دلمان گوش کنیم و شجاعت عملکردن داشته باشیم». به گفته آتالی، «زندگیِ شایسته زندگیای است که در آن مدام در جستوجوی خودمان باشیم». تا اینجای بحث دریافتهایم که «خودشکوفایی» متکی بر درکی سیال از خودمان و محیط و جهان است؛ بر اینکه بر اساس تقابلهای دوتایی مانند مرگ/ زندگی، نیستی/ هستی یا زنانگی/ مردانگی و غیره نیندیشیم و در یک فرایند (شاید بیپایانِ) «خودشکوفایی» زندگی کنیم. این سیالبودن باعث میشود که گاهی ترکِ کار(های) مألوفمان کنیم و از این رهگذر با این پرسش مواجه شویم که چرا داریم این یا آن کار را انجام میدهیم. این ترککردن میتواند محکی باشد برای اینکه آیا این کار با ما «سازگار» است یا نه؟ چون در نهایت یا بهکلی از آن کار دست میشوییم یا با درکی نو آن را از سر میگیریم. همه اینها را میتوان بخشی از فرایند «خودشکوفایی» دانست؛ فرایندی که به ما مجال میدهد زندگی را در سطوحی متفاوت درک کنیم و ممکن است ما درکهای متنوعی در میان این سطوح از خود کسب کنیم و این تنوعِ درک چهبسا مسیرهای آیندگانی مختلفی را به روی ما بگشاید. اما باید نکتهای انتقادی درباب رویکرد آتالی به «خودشکوفایی» هم ذکر کنم. آتالی بیش از حد بر «فردیت» تأکید میکند و این برجستهسازی او از مسئله «فردیت» نباید به بیاعتنایی به «دیگری» ختم شود، چون میدانیم انسان پیش از هر چیز و مهمتر از هر چیز موجودی اجتماعی است و «خودشکوفایی» او صرفاً در رابطه با دیگران تحقق میپذیرد، نه چیزی دیگر. از طرفی هم آتالی به این فرایند «خودشکوفایی» بسیار خوشبین است و چنین به نظر میرسد آن را برای همهکس ــ فارغ از شرایطی که دارند ــ شدنی میداند. اما به نظرم شرایط ما و نابسامانیِ جهان به همهمان مجال نمیدهد که «خودشکوفا» شویم و لازم است قسمی بدبینی را به آرای آتالی در اینجا بیفزاییم.
...
1. Jacques Attali, Devenir Soi: Prenez le pouvoir sur votre vie!, Fayard, Paris, 2014;
عنوان این کتاب را میتوان «خودشکوفایی» ترجمه کرد، اما من با وامگرفتن از نیچه، عنوان آن را به «بشو آن کس که هستی» برگرداندهام. عنوان کاملش هم میشود «بشو آن کس که هستی: مهار زندگی خود را در دست بگیریم». این کتاب تاکنون به فارسی ترجمه نشده است.
2. بهآرامی، اما نه خیلی زیاد و بسیار پرقدرت.
3. سرحال ملایم ـ آرام.