رنگ مستعار صبوری | اعتماد


«صبر سبز» عنوان رمانی است از فاطمه حسن‌پور که از سوی نشر افراز منتشر شده است. از فاطمه حسن‌پور در سال‌ها قبل رمان «صبر زرد» را خوانده بودیم که این رمان منتشر شده اخیر را می‌توان کتاب دوم بر آن کتاب دانست و نویسنده در جلسه نقد و بررسی «صبر سبز» مطرح کرده است که کتاب سومی هم با عنوان «صبر سرخ» در دست نگارش دارد.

خلاصه رمان صبر سبز»  فاطمه حسن‌پور

با خواندن دو کتاب موجود در بازار کتاب و با در نظرگیری پیرنگ، ماجرا، خط روایت، شخصیت‌های یکسان، زبان و لحن نگارش و... می‌توان نوشت که این دو «صبر...»‌های منتشر شده می‌توانستند یک رمان تک جلدی را تشکیل بدهند. حال باید منتظر انتشار رمان صبر سرخ به عنوان مجلدی دیگر از این سه‌گانه ماند و اینکه چگونه به دو رمان قبلی گره می‌خورد و آیا در آینده می‌توان شاهد قرار گرفتن این سه کتاب در کنار هم به عنوان یک رمان نسبتا قطور بود؟

در همین شروع باید نوشت که این «صبر»ها با بیان استعاری و هدایتی که ذهن را به سبب نامگذاری‌شان متوجه گیاه خاصی با مختصات ویژه می‌کند، قابل‌ تعمق است و از منظری با واژه‌ «صبر» و معنی مستتر در آن پیوند می‌خورد که روی آن می‌توان مکث کرد. فروز شخصیت اصلی رمان که در صبر زرد هم کل ماجرای کتاب حول زندگی او و نحوه زیستن و روابطش جریان داشت، با روایت اول‌ شخص و تک‌گویی فصل اول رمان صبر سبز را آغاز می‌کند. او که در فصل آخر کتاب اول یعنی صبر زرد از هیاهوی موجود در پیرامون خود و آن همه کشمکش روحی و روانی گریخته و به منطقه‌ای جنگلی در شمال پناه آورده بود، در شروع فصل اول رمان با کابوس از خواب می‌جهد و درازکش روی تختخواب فنری در منزل مشتی خانم پیرزن روستایی به خود، نزدیکانش، دیگران و هر چه در پیرامونش وجود دارد، می‌اندیشد: «...نمی‌دانم ساعت چند است. مه پایین آمده است. همه‌ چیز در مه فرو رفته است. فقط من هستم، این رودخانه و همین پل که تنها راه ارتباطی من با دنیای بیرون از جنگل است...»

فروز در این روایت برش‌های زیادی به گذشته خود می‌زند. او از ازدواج و شروع زندگی خود با فرشید که استادش در دانشکده بود، می‎گوید و در ادامه از زایمان کردن دوقلوها و از پوست ترکاندن آن دو و تا فرستادن‌شان به مدرسه‌ای در خارج کشور سخن به میان می‌آورد که این دور شدن بچه‌ها از منظر فروز ترفندی بود که از جانب فرشید صورت گرفت. او به سبب این اقدام از فرشید دق دلی زیادی دارد. فروز همسرش را فردی معتاد و زن‌باره و بی‌مسوولیت نسبت به خانواده و نوع انسان می‌داند و سیاسی بودنش را در دوره‌ای ماسک ظاهر فریب ارزیابی می‌کند.او در جای جای رمان هم نمونه‌هایی از این رفتارهای ناهنجار فرشید را روی دایره می‌ریزد. به سبب وجود این ناملایمات در زندگی فروز، او تنهایی خود را به نمایش می‌گذارد. او در حضور نسترن هم که همکلاسی و صمیمی‌ترین دوست او است و برای انسجام زندگی او زحمت فراوانی کشیده احساس تنهایی می‌کند و با دکتر هم که در رمان حضوری نامریی دارد و عاشق او است هم به نوعی نمی‌تواند به وحدت برسد و همگامی و همراهی کند. در رمان صدای دکتر با فروز است و این صدا در چند پاساژ رمان پراکنده شده است، اما هیچ‌گاه نمی‌تواند به آن مفهوم دلوزی خود را ارتقا ببخشد و یک لکنت زبانی را ایجاد کند تا آن قلمروزدایی را در حوزه ادبیات اقلیت را به نمایش بگذارد و با آفرینش ایجاد مفهوم تازه کند.

دکتر که در رمان صبر زرد مقطع بستری شدن فروز به همراه نسترن و مادر او حضوری محسوس داشت، در این رمان یک حاضرِغایب است که فروز او را با صدایی دور از دسترس بر می‌سازد که نمی‌تواند به تعبیر الن بدیو دوتایی کردن عشق باشد و تنها آن صدا را گره می‌زند به بخشی از کشف هویت خود. تمام سعی نویسنده از انسجام‌بخشی به تک‌گویی‌های فروز بر ساختن یک دنیای داستانی است و اینکه از همه گسست‌ها یک پیوست را عرضه دارد و یک جهان معنایی داستانی را برسازد. دو فصل از چهار فصل رمان که به فروز پرداخته شده را نویسنده با شگرد نوشتاری از زاویه دید دوم شخص محدود بهره برده است که هماره اجرای موفق این شگرد می‌تواند نقش ناظر بی‌طرف را در هر داستانی برجسته سازد و به درجه نگارش صفر در داستان کمک کند که در این رمان سعی نویسنده معطوف به این امر بوده است. سه فصل دیگر از هفت فصل رمان را فرشید روایت می‌کند تا نویسنده از سرجمع روایت‌ها به آن حقیقت برساخته خود برسد که آن در کلیت خود تلاش برای رسیدن به دنیای ممکن و نفی دنیای موجود است. فرشید رمان صبر زرد که در روایت سوم شخص حضور داشت با شکل‌گیری رمان صبر سبز دیگر فرشید ماضی است و این شخصیت صبر سبز زیست تازه‌ای را در رمان ارائه می‌دهد. فرشید با ندا و نهیب درمانگر آسایشگاه و در یک روایت اول شخص خود را بر دایره می‌ریزد: «آقای مهندس تا ننویسی حالت تغییر نمی‌کند.» او با نوشتن و ننوشتن مکنونات خود را بیرون می‌ریزد و در این میان بیشتر از گذشته می‌گوید از خشونت پدر و از زن بارگی‌اش و آن مرده ریگی که از پدر به او رسیده است.

فرشید از عقده ادیپی هم می‌گوید که با سختگیری و بی‌خردی پدر به جان او افتاده است به نحوی که او دیگر راننده ماشین میل خود نیست و میل «پارانویی» افسرده و منجمد در مقابل میل «شیزویی» حامل هنجارشکنی و انقلابی قد علم کرده است. فرشید از عشق‌های خودش هم می‌گوید و از شکست و از پناه بردن به مصرف مواد و از بهمن رفیق و همکار خود که میان او و فروز قرار گرفته است و آتش نقار میان آنها را تیز می‌کند. خواننده در همین روایت‌های فرشید هم به مقوله هویت می‌رسد که کلید‌واژه رمان است و سعی نویسنده هم راه بردن به آن از طریق دو شخصیت‌ اصلی رمان است و این در حالی است که صداها در رمان گویی نمی‌خواهند خود را از چنگ سوژه سخنگو خارج کنند و به سخنی بی‌نام و پیشا شخصی برسند تا آن صدایی یکه‌ای نوشته شود که بالاتر از بحث هویت قرار دارد و هر چند در اکنون موجود نیست و از آن فرداهاست و خواهد آمد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...