رمان «ایران‌شهر» نوشته‌ محمدحسن شهسواری از معدود رمان‌هایی است که در هسته مرکزی طرح و ایده‌اش، خرمشهر و اتفاقات پیرامون آن در سال‌های ابتدایی انقلاب و جنگ تحمیلی، سهم بزرگی دارد. به این بهانه، میزگردی ادبی در موسسه‌ شهرستان ادب برگزار شد که در آن محمد قائم‌خانی، علیرضا سمیعی، سیدجواد میری و ابراهیم اکبری درباره این اثر به بحث و گفت‌وگو پرداختند. آنچه می‌خوانید، بخشی از این سخنان مطرح شده در این نشست است:

خلاصه رمان ایران‌شهر» نوشته‌ محمدحسن شهسواری

باید بمانی، بایستی، بجنگی و شهید شوی
ابراهیم اکبری دیزگاه: داستان ایرانشهر داستانِ دفاع از شهر (ایران) و مرزهایش است. نویسنده در این کتاب فرضی دارد؛ این‌جا شهر است و قوم و قبیله نیست؛ به‌معنای فلسفی کلمه، این‌جا مدینه است. مدینه فقط یک سرزمین نیست، بلکه مجموعه‌ای است از روابط با یک دال مرکزی. اتفاقا مدینه از منزل شروع می‌شود و به شهر می‌رسد. در شهر روابط اجتماعی و سیاسی شکل می‌گیرد.

مدینه زمانی معنا پیدا می‌کند که مرز داشته ‌باشد و برای مرزش با دیگری تعریفی ارائه بدهد. وقتی مرز با دیگری تعریف شود، مدینه در صورتی معنا پیدا می‌کند که بتوان از مرزهایش دفاع کند. شهسواری در این رمان به نیکی نشان می‌دهد که در این شهر انقلاب شده ‌است؛ آدم‌ها دگرگون شده‌اند، قواعد و قوانین شهر عوض شده و این انقلاب و تبدل، تصوری ایجاد کرده که می‌توانند به مرزهای ایران تجاوز کنند. حتی می‌توانند در عرض یک یا دو هفته به پایتختش برسند. آقای شهسواری این تصور را به‌خوبی در رمان تصویر می‌کند.

دال مرکزیِ مدینه، خانواده است. نویسنده در جلد اول به‌شکل مفصل به این خانواده‌ها می‌پردازد. تبار و نژاد این خانواده‌ها به همه‌جای جغرافیای متنوع ایران می‌رسد: از پایتخت تا خودِ خوزستان. نژادهای ترک، لر، خراسانی، عرب و.... نویسنده می‌گوید این شهر (مدینه) از منازلی تشکیل شده که هرکدام اعضای یک پیکر آن هستند. اینجاست که نویسنده به حساس‌ترین مساله شهر (مدینه) می‌پردازد: زمانی ‌که مدینه در معرض تجاوز قرار گرفته و دچار حرمان می‌شود، خانواده‌ها همگی فعال می‌شوند و یکپارچه به‌سمت مرز می‌روند تا از آن دفاع کنند. شهسواری خیلی خوب این ماجرا را برای ما روایت می‌کند.

ما در رمان می‌خواهیم به مخاطب به‌عنوان انسان ایرانی بگوییم در کجای تاریخ و جغرافیا ایستاده‌ای و اگر به مرزت تجاوز شد، در کجای مرز ایستاده‌ای. شهسواری در ایرانشهر معتقد است اگر به ذات انسان ایرانی (با تبارهای مختلف) نفوذ کنی متوجه می‌شوی که چون در شهر خود منزل دارد، تبدیل می‌شود به یک فرد واحد و از آن مرز دفاع می‌کند. اگر در دوران قاجار در دو جنگ با روس و عثمانی شکست‌های مفتضحانه‌ای خوردیم، دلیلش این بود که انسان ایرانی دچار حرمان شده ‌بود و اندازه و حد و حدود خودش را نمی‌دانست. پس شکست خورد و ۱۷ شهر خودش را از دست داد.

آقای شهسواری ایرانشهر را به‌گونه‌ای روایت می‌کند که به‌روشنی به مخاطب این پیغام را بدهد که جنگ یک امر سیاسی نیست، بلکه یک امر وجودی است. وقتی مرزت دچار خطر شد باید بروی و از مرزت دفاع کنی. در این رمان بارها به دفاع از ایران، مادر، وطن و خاک اشاره شده‌است. اگر جنگی دربگیرد، در صورتی‌که دعوا خانوادگی یا قومی باشد، شما می‌توانید بایستید یا فرار کنید. ولی در بابِ خاک و وطن هیچ‌کسی مجاز نیست از مرز فرار کند. جدا از بحث دینی، این یک تعلیمِ ایرانی است. در مهم‌ترین قصه‌ها و افسانه‌های کهن ایرانی مساله، مرز است. مقاومت یعنی مهم‌ترین بهایی که برای این دفاع می‌شود داد خون و جان است. شما در هیچ شرایط و احوالی مجاز به ترک، فرار و مهاجرت از وطن نیستید؛ در زمانی‌که مرز دچار تهاجم و خطر شده‌است. باید بمانی، بایستی، بجنگی و شهید شوی. وقتی شهید شدی می‌توانی بگویی مرز خودت را نگه داشته‌ای.

جنگ نقطه سرنوشت است
علیرضا سمیعی: وقتی می‌خواستم رمان ایرانشهر را بخوانم، با این پرسش سراغ کتاب رفتم که آیا می‌توانیم انتظار مواجهه با یک رمان ملی داشته ‌باشیم؟ بعد از جنگ ۲۵ ساله کشورمان با روسیه، جنگ با عراق مهم‌ترین جنگ در تاریخ معاصر ایران (در ۲۰۰ سال گذشته) محسوب می‌شود. بنابراین می‌توانیم با تمرکز بر این جنگ درباره خودمان قضاوت کنیم و اگر رمانی بتواند این قضاوت را پیش بکشد، می‌تواند یک رمان ملی باشد. رمان از آن فرم‌هایی است که از همان ابتدای پیدایشش درباره سرزمین نویسنده قضاوت کرده است. تنش میان شخصیت‌ها داستان را پیش می‌برد و در نهایت تبدیل می‌شود به قضاوتی درباره جهان آن داستان. خود این فرم تبدیل شده به محل قضاوت درباره مردم آن سرزمین در آن دوران تاریخی؛ درباره محیطی که نویسنده در آن فعالیت می‌کند. وقتی رمان به ایران می‌آید هم همین اتفاق رخ می‌دهد. نه فقط به این معنا که رمان‌نویس در رمانش به نقص‌های ما اشاره کند، بلکه خود اثر هنری می‌تواند به مستمسک نقد اجتماعی تبدیل شود و در نهایت با این‌که رمان درباره شخصیت‌های خودش در یک فضای خیالی حرف می‌زند ما با خواندنش خودمان را در دنیای واقعی پیرامون زیر‌نظر می‌گیریم.

آقای شهسواری در این رمان تعداد زیادی شخصیت خلق کرده از اقشار و طبقه‌های مختلف اجتماعی. زمانی که نویسنده می‌خواهد شخصیت جدیدی را وارد رمان کند برایش یک شجره‌نامه ترسیم می‌کند تا مخاطب با خواندن چند صفحه با او آشنا شود. احتمالا نویسنده می‌خواهد به ریشه‌دار بودن شخصیت در محل زندگی‌اش تأکید کند. این شخصیت‌ها از نقاط متفاوت در شهرهای دور از یکدیگر شروع به حرکت می‌کنند تا برسند به یک نقطه کانونی در مناطق جنگی. جنگ نقطه سرنوشت است. با نگاهی به تاریخ‌مان به این حقیقت واقف می‌شویم که جنگ هشت ساله با عراق روی سرنوشت‌مان تأثیر عمیقی گذاشته ‌است. پیش از این جنگ، جنگ با روسیه و قبل از آن چالدران را داریم. وقتی جنگی رخ می‌دهد تمام حیثیت عاطفی، اجتماعی، تاریخی، ملی و اقتصادی یک کشور در یک نقطه جمع می‌شوند. نحوه حضور این جنبه‌ها در جنگ آبشخور میراثی است که پشت سرشان است؛ برای مثال نوع جنگیدن ما نشان‌دهنده جنس اقتصاد، دین، فرهنگ، نظم اجتماعی و ... کشورمان است. در واقع جنگ نقطه قضاوتِ تاریخ درباره ماست. ما در این نقطه به صحنه می‌آییم و وارد این آزمون می‌شویم. زمانی‌که این آزمون را پشت سر گذاشتیم، خود آن جنگ تبدیل می‌شود به آزمونی برای دوران بعد از جنگ. ما بعد از جنگ تغییر می‌کنیم.

ایران نباید قوی باشد!
سیدجواد میری: بازه زمانی داستان بعد از مشروطه(۱۲۹۹) تا امروز است و نویسنده دغدغه‌های سیاسی متعددی را پیش کشیده ‌است. اولین بحث مهم این رمان سوژه‌وارگی زنان است. در صفحه ۳۴ جلد اول شخصیتی به‌نام زهرا تلاش می‌کند بحث سوژه‌وارگی زنان را با خوانشی که از اسلام دارد مطرح کند.

مساله دیگری که در جای جای این رمان ذکر شده بحث قومیت‌هاست و جست‌وجو برای پاسخ این پرسش است که ما اساسا چگونه می‌توانیم بین امر قومی و ملی توازن ایجاد کنیم؟ زمانی‌که ما درباره اقوامی مانند ترک و عرب صحبت می‌کنیم گمان می‌کنیم امری بیرونی از ماست، در حالی‌که بخشی از وجود و تاروپود جامعه ماست. اما ما آنقدر دچار نگاه مرکزگرا شده‌ایم که نمی‌توانیم این تنوع و تکثر را ببینیم. نویسنده تلاش می‌کند این نکته را به ما تذکر دهد.

در صفحه ۷۸ نویسنده به نکته دیگری اشاره می‌کند: تحدید(محدود کردن) ایران و استعمار کهنه و نو. «در روزنامه‌های انگلیسی مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل را پیگیری می‌کرد. پرونده ایران به اصرارِ انگلیس به شورا برده شده‌ بود. گلدوین جِب، نماینده ایران در سازمان ملل باز همان ادعاهای پیشین را تکرار کرده‌ بود و دست آخر هم به دکتر مصدق هشدار داده ‌بود: دست از روش‌های تجاوزکارانه ناسیونالیستی‌اش بردارد. یک‌جورهایی طعنه زده‌بود مثلا به نازیسم. ما در دهه۲۰ و۳۰شمسی با یک استعمارگر به‌نام انگلیس درگیر هستیم. مساله اساسی در این دوران «نفت» ماست که آنها گرفته‌اند و بدین وسیله بر مقدرات ایران و خاورمیانه حاکم شده‌اند. در دهه۸۰ و ۹۰ و هم‌اکنون بحث انرژی هسته‌ای را داریم. این استعمارِ نو، حدود ۲۰ سال است که تلاش می‌کنند قدرت ایران را تحدید کنند. استعمار کهنه و نو در نقطه‌ای اشتراک دارند: ایران نباید قوی باشد!بحث دیگری که در این رمان مطرح می‌شود رابطه فرهنگ پدرسالار با فرهنگ سیاسی است؛ کسانی ‌که در رأس قدرت هستند همیشه باید صدایشان بلندتر باشد و نوعی تابو محسوب می‌شود که کسانی که قدرت کمتری دارند این افراد را مخاطب خود قرار دهند. شخصیت حسیب این مساله را در خاندان و قبیله خودش - قبیله‌ای عرب در جنوب ایران- ترسیم می‌کند. ما می‌توانیم این فرم تقسیم قدرت را به ایران امروز هم تعمیم دهیم.

ما چطور مردمی هستیم؟
سمیعی: در ایرانشهر یک خط روایی درباره سیاست وجود دارد. سیاست - تا جایی‌که به نظریه سیاسی برمی‌گردد- خیلی به جنگ مرتبط است. در ادبیات کلاسیک ایران ما از سیاست مُدُن یا شهر هم صحبت کرده‌ایم؛ یکی از درخشان‌ترین آثار در این حوزه کتاب سیرالملوک یا سیاستنامهاثر خواجه نظام‌الملک طوسی است. خواجه در این کتاب درباره جنگ هم بحث می‌کند. در متن مهم کلاسیک ما شاهنامه، علاوه بر توصیف صحنه‌های نبرد و کشتی پهلوانان، بخش‌های مفصلی دارد درباره ادب زندگی: چطور بایستید، بنشینید، به سفر بروید، اسب انتخاب کنید، به خواستگاری بروید و عشق‌ورزی کنید. خود زندگی می‌تواند نشانه‌ای از حماسه باشد.

در جلد دوم و سوم رمان ایرانشهر آسان است، هنگام خواندن تصاویری از میادین نبرد، بیمارستان‌ها و فضاهای مرتبط با جنگ عواطف ملی ما بیدار شوند اما چطور با خواندن جلد اول و پنجم- که درباره زندگی روزمره مردم خارج از فضای جنگ است- به این نقطه کانونی برسیم؟ انگار داریم بیت‌هایی از شاهنامه را می‌خوانیم که درباره ادب زندگی است.

در سنت ما، امر غنایی در امر حماسی ا‌ست و برعکس. هنرمندی که هستی را در اثر هنری متجسم کند اثر حماسی خلق کرده‌ است. فرض می‌کنیم اثری داریم که به لحاظ فنی رمان است و نقطه تجمیع عاطفی یک کشور (برانگیختگی اجتماعی) را نشان داده ‌است؛ در این نقطه خود رمان می‌تواند قاضی ما باشد.اگر این رمان خوب نفروشد، احتمالا خبر بدی است درباره جامعه کتابخوان ما. اگر رمان وظیفه خود را انجام داده باشد و منتقدان به آن اقبال نکرده ‌باشند می‌تواند در مقام قضاوت منتقدان کشور قرار گیرد و آنها را محکوم کند. اگر متفکران حوزه علوم انسانی به چنین رمانی ارجاع ندهند، این رمان می‌تواند علم را در این جامعه مورد پرسش قرار دهد. رمان ایرانشهر به سطح رمان ملی خیلی نزدیک است. با این توافق می‌توانیم از این رمان بپرسیم که ما چطور مردمی هستیم؟

زن ایرانی در ایرانشهر، پرده‌نشین نیست
اکبری دیزگاه:‌ یکی از مباحث مهم درباره رمان ایرانشهر بحث زنان است. در رمان آقای شهسواری حضور زنان را به‌صورت اکثری در ساحت‌های مختلف می‌بینیم و از قضا همگی فعال و کنشگرند. زن ایرانی در ایرانشهر پرده‌نشین نیست. شخصیت‌های زهرا، فاطمه، شهره، مرجان، سارا، سیما، شهلا، کریما، بی‌بی و... هرکدام بخشی از چهره زن ایرانی را نمایش می‌دهند و نقشی فعال در روند داستان دارند: هم معشوقه‌اند، هم خانه را می‌گردانند، هم پرستارند، هم عزاداری می‌کنند و هم می‌جنگند. مواجهه انسان ایرانی با مساله آغاز جنگ در سال ۵۹ خیلی جالب است و شهسواری آن را به‌خوبی نشان می‌دهد. در جنگ ایران و عراق چه اتفاقی افتاد که انسان ایرانی تبدیل شده به سرباز؟ فقط سرباز ارتش نبود که از مرز دفاع کرد، همه مردان سرباز شدند.

انسان ایرانی بعد از جنگ جهانی دوم، تجربه اشغال و در جنگ ایران و روسیه، تجربه تجزیه را دارد. با توجه به تاریخ سه هزارساله‌اش نمی‌خواهد این مصائب برایش تکرار شود. بنابر این به ‌شکل خودآگاه یا ناخودآگاه مرد، زن، پیر، جوان، کودک و بزرگسال از همه نژادها تبدیل به سرباز می‌شوند تا از مرز دفاع کنند. برای من نکته جالب در این رمان این است که چگونه تمام اعضای مدینه تبدیل می‌شوند به سرباز. در این رمان هیچ تفاوتی بین ارتش، سپاه، فرماندهان یا دانشجویان دانشکده افسری وجود ندارد. همه سربازند. اتفاقا راز تبدیل شدن ایران به ایرانشهر همین است: این ماهیت‌ها و کثرات به وحدت می‌رسند و می‌شوند سرباز. ایرانشهر به انسان ایرانی نشان می‌دهد که باید در شرایط مشابه تبدیل شود به سرباز. این موضوع با فلسفه ایرانی بعد از ملاصدرا سازگاری دارد: که اصالت با وجود است و وجود هم واحد است.

سه کلان‌روایت در باب هویت ایرانی
میری: در ۱۵۰سال اخیر ایران، سه کلان‌روایت در باب هویت ایرانی وجود دارد. یکی از این کلان‌روایت‌ها دال مرکزی را ایران باستان می‌داند و اصالت را به آن می‌دهد. در این کلان‌روایت ورود اسلام به ایران یک کاتاستروف (فاجعه) است. در کلان‌روایت دیگری پیش از اسلام را جاهلیت (دوران تاریکی و ستمگری) می‌داند و ظهور اسلام و ورودش به ایران را آغاز ایرانیت. در این کلان‌روایت ایرانی بودن با مسلمان شدن و روی آوردن‌شان به تشیع رسمیت می‌یابد. در کلان‌روایت سوم از هویت ایرانی دوران اسلامی دوران روشنی نیست و اساسا بیداری ایرانی و آگاهی تاریخی ایرانیان در دوران مدرن اتفاق می‌افتد. در این کلان‌روایت یک تصویر تجددگرایانه از هویت ایرانی داریم. این سه کلان‌روایت به‌نوعی در ذهن و زبان ایرانیان وجود دارد. البته گاهی درهم‌تنیدگی و پیوستگی دارند با هم، ولی در بزنگاه‌های تاریخی هم سعی می‌کنند خلوص‌گرایانه در برابر هم صف‌آرایی کنند.

روایت آقای شهسواری از ایران و ایرانیت را ذیل نگاه اسلام‌گرایانه می‌بینم. در این کلان‌روایت تلاش می‌شود ثقل هویت ایرانی با دین اسلام شکل گرفته، رشد و صیانت کند. در این روایت سعی شده به مؤلفه‌های حاشیه‌ای زیر چتر کلان‌روایت اسلامی معنا داده‌شود. این خوانش تلاش می‌کند ایرانیت را تقلیل بدهد به اسلام و تشیع و قبل و بعد و هرآن‌چه هست را باید ذیل این روایت قرار دهد. در چنین خوانشی نگاه‌های دیگر مغایرت دارند با اصالت ایرانیت. این روایت همان نقطه‌ای است که اختلافات را تشدید کرده‌ است. در دوران پهلوی اول و دوم روایت غالب تلاش برای در کنار هم قرار دادن نگاه تجددگرایانه و مدرنیزاسیون با باستان‌گرایی است. در این دوران نیروهای اسلام‌گرایانه یا نیروهایی که کانون وجودی خود را در دین می‌دانستند به حاشیه رانده شدند. در جمهوری اسلامی دقیقا برعکس است. ایرانشهری که شهسواری صورت‌بندی می‌کند، ایرانشهری است که به‌نوعی تنوع و تکثر را ذیل کلان‌روایت اسلامی قرار می‌دهد.

نکته مهم دیگر در این رمان اشاره به سه جریان مهم ایدئولوژی در دهه ۳۰ شمسی در ایران است: جریان چپ یا کمونیسم که بیشتر نیروهایش تحصیلکرده، مترقی و روشنفکر بودند، جریان ملی‌گرایی یا ناسیونالیسم که برخی به‌سمت آن می‌رفتند و جریان سوم همان جریانی است که انقلاب و بعد جمهوری اسلامی را شکل می‌دهد. در دوران قاجار و پهلوی دو کلان‌نهاد بسیار قدرتمند در کشور داشتیم: نهاد سلطنت و نهاد دیانت.

روحانیون نمایندگان نهاد دیانت بودند و پادشاهان نمایندگان نهاد سلطنت. علما مستقل کار می‌کردند و هیچ‌وقت در دستگاه خلافت قرار نمی‌گرفتند. هویت خود را از قدرت نمی‌گرفتند. در دوران جمهوری اسلامی این پرسش باقی مانده که اگر مذهب قدرت را در دست بگیرد چه‌کسی می‌تواند آنها را کنترل کند؟ به‌نظر من این پرسش در روایت محمدحسن شهسواری به زیبایی بیان شده‌است. نویسنده فقط به کاراکترها و حوادث نمی‌پردازد، بلکه بلند بلند دغدغه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی انتولوژیک را مطرح می‌کند.

جام جم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...