چو ایران نباشد، تن من مباد | کافه داستان
جنگ همیشه بستری دراماتیک و انسانی برای خلق آثار هنری بهخصوص در زمینهی ادبیات داستانی بوده است. با گذشت سالها از دو جنگ جهانی این اتفاق در سرتاسر دنیا هنوز دستمایهی خلق آثار فاخر بسیاری چه در مفهوم جنگگریزی و ضد جنگ بودن و چه در ستایش قهرمانانی که بهخاطر اهداف والای انسانی جان خویش را از دست دادهاند، میشود.
تاریخ هشت سال دفاع مقدس ما هم همیشه یکی از سوژههای بکری بوده که هنرمندان چه در حوزهی سینما و چه در ادبیات و شعر به آن کجدار و مریز پرداختهاند، اما هیچوقت نتوانستهاند به جایگاه درست و شایانی در این حوزه دست پیدا کنند؛ جایگاهی که ادبیات و سینمای مستند به تعریف خوبی از آن رسیده است. هرچه در این حوزه از تاریخ شفاهی، خودزندگینامهنوشت، خاطرهنویسی و برنامههایی مثل روایت فتح با آثار بسیار خوبی طرف هستیم، اما در ادبیات جز اندکشماری آثار خوب نداریم.
از تابستان سال ۱۳۹۹ با انتشار جلد اول رمان «ایرانشهر» انتشارات شهرستان ادب و نویسندهی این اثر، محمدحسن شهسواری، زمزمههایی را مطرح کردند که قصد دارند در این رمان چندجلدی به واقعهی اشغال خرمشهر، مقاومت این شهر و آزادسازیاش بپردازند. تصویری از سقوط یک شهر که در اکثر فیلمهای سینمایی، سریالها و برخی از کتابهای مستند و ادبی دیده و خواندهایم. داستانهایی اندک همراه با تصاویر رمانتیکی که بعضاً به خاطر شرایط زمان اکران و انتشارشان حماسی و تحریککننده بودند. حالا سالها از آن اتفاق گذشته و شهر هنوز زخمی جنگ است. جای هیچ تاول و ترکشی خوب نشده که هیچ، زخمی چرک و زشت جایش را گرفته و نسلهایی را عذاب میدهد. حالا با چرایی جنگ روبهرو هستیم، چرایی ادامهدادن هشت سال مقاومت. حالا شک کردهایم به مقدسبودن دفاعمان و در این بحبوبه نویسندهای متعلق به نسل چهارم داستاننویسی با رویکردی روشنفکری در آثارش قرار است برایمان داستان مفصلی از این کابوس همیشگی پدران و مادرانمان بگوید، کابوسی که ما هم در آن سهیم بوده و هستیم بدون اینکه درست تجربهاش کرده باشیم.
محمدحسن شهسواری در مصاحبههای خودش گفته قصد دارد این رمان را در چندین جلد بنویسد. صبر و حوصلهای که از او میشناسیم، دقت و ظرافت استادگونه و توجه به جزئیات و شخصیتپردازیهای قابل تأملش، نوید این را میدهد که با اثری فاخر و خواندنی سر و کار داشته باشیم. اما در زمانهای که کسی حوصلهی خواندن یک رمان صد صفحهای را ندارد، کسی کتاب کاغذی نمیخرد و کتاب گران شده و گرانیاش سنگینتر از گرانی سایر اقلام به چشم کتابنخوان ما ایرانیها میآید و گوشیها و اپلیکیشنهای مختلف جایگزین کتابهای کاغذی شدهاند، نوشتن کتابی چندجلدی حتی برای نویسندهای ریسکپذیر مانند محمدحسن شهسواری که عناوین کتابهایش گواه این است که از تجربهکردن و قدمگذاشتن در وادیهای مختلف جهان ادبیات داستانی نترسیده و تصمیمی که گرفته، ریسک بزرگی به حساب میآید.
رمان با صبر و حوصله از روزها و سالهای قبل از انقلاب شروع میشود. سبک روایتش شبیه روایت رمانهای کلاسیک است. با خواندن همان فصل اول، حضور شخصیتهای متعدد با تیپها، خصوصیات، گرایشها و اعتقادات و حتی نژادهای متخلف باعث میشود کمی تأمل کنیم و با خودمان بگوییم این روایت تا کجا شیرین و گرم خواهد بود؟ روایت کلاسیکوار رمان که دیگر نخنما شده و برای این زمانه نیست. کسی شیوه و شگرد تعریف داستان به شیوهی تولستوی در کتاب «جنگ و صلح» یا داستایفسکی را نمیپسندد. دیگر کتابهای «جان شیفته» و «زمان از دست رفته» در حوصلهی یک کرم کتابخوان قدیمی هم نمیگنجد چه برسد به نسل امروزی که سطحی و دمدمیمزاج است و دوست دارد سریع برود سر اصل مطلب و حاشیه و توضیح و توصیف اضافی حتی اگر زیبا و بکر باشد هم به مذاقش خوش نمیآید. میترسی نکند کتاب را در نیمهی راه رها کنی. حوصلهات از زندگی و گذشتهی شخصیتهای رمان سر برود، اما اینگونه نمیشود. هنگام خواندن رمان انگار سوار بر غلتکی نرم هستی که به آرامی روی لایهی نازک یخ بدون اینکه ذرهای دلت را بلرزاند حرکت میکند و تو چیزی از بُعد مسافت نمیفهمی. رمان روایتی تصویری دارد، اما نه آنقدر اسیر تصویر که خستهات کند، نه آنقدر اسیر روایت گزارشگونهی راوی که حوصلهات را سر ببرد.
راوی پرحرف است؛ مدام در حال شرح ماجراهای مختلف از این خانواده به آن خانواده سرک میکشد؛ به اجداد و نسب تکتک شخصیتها و تیره و طایفهی یک قهرمان هم رحم نمیکند. انگار در یک مراسم معارفه هستی. مراسم معارفهای که تمامشدنی نیست. اما خسته نمیشوی. راوی زبانی نرم و شیرین دارد. صبور است و تو را به صبوری دعوت میکند؛ به شنیدن داستانش بدون ذرهای باجدادن به خواننده. یا ادا و بازیکردن با احساسات او یا بازی با فرم و ادبیاتی که میشناسد. او درست مثل یک آدم قدیمی و همهچیزدان است که قرار است از تاریخ بگوید. صبر و حوصلهی نویسنده و دانش و تجربهی او باعث شده لحظهای در نوع روایتش تردید نکند و دچار دوگانگی نشود. شیوهی روایتش را در هر فصل برای زورآزمایی و نشاندادن هنر ادبیاتش یا زدودن ملال از رخسار خواننده، عوض نمیکند. از ابتدا تا انتهای جلد سومِ کتاب روایت، یک دست و با یک ضرباهنگ است و جالب اینکه این یکدستی لحظهای خواننده را خسته نمیکند. چون راوی ذاتاً خونگرم است و به آنچه میخواهد تعریف کند ایمان و اشراف کامل دارد.
رمان «ایرانشهر» رمانی دارای چارچوب و استخواندار است و این بهخاطر پیشتولیدی محکم و با جزئیات است که نویسنده برایش وقت و زمان مناسب و کاملی را صرف کرده است. تحقیق یک نویسنده با تحقیقی که محقق تاریخ و باستانشناس و یک اهل علم انجام میدهد، خیلی فرق میکند. نویسنده هنگام تحقیق کردن غیر از اینکه باید تحقیقش همراه علم، آگاهی و توجه به جزئیات و مدارک باشد، باید تمام ادراک و حواسش را نیز دخیل این تحقیق کند که اگر اینچنین نباشد نمیتواند حتی طرحی منسجم و یکدست و سرشار از احساس برای داستان و رمانی که میخواهد خلق کند، بنویسد. محمدحسن شهسواری در خلق رمانش چنین عملکردی داشته است. تکتک کلمات، شرح جزئیات کامل از شهر، منطقه، نژاد، آداب و رسوم خوزستان و مردمش نشان از این دارد که نویسنده داستان و زمینش را خوب میشناسد و خاک داستانش را لمس کرده است. حتی اگر در آن بحبوحه و در آن زمان نزیسته باشد و هیچکدام از آن تجربههای تلخ جنگ را نداشته باشد.
رمان «ایرانشهر» با وجود توجه به جزئیات کامل جغرافیای خوزستان، جغرافیای زیستی و فرهنگی آن منطقه شرح درست از نژاد و وقایع تاریخی که پیش از جنگ تحمیلی در آن جریان داشته، هرگز شبیه یک گزارش تاریخی یا یکی از کتابهای تاریخ شفاهی یا یک زندگینامه نیست. نویسنده با انتخاب لحن و پرداختن به داستانهای فرعی، خردهروایتهای شخصیتها و توجه اندازه و برابر به شخصیتهای فرعی و اصلی کاری کرده که توصیفات و روایت صرف راوی شکل یک اثر تاریخی به خود نگیرد. بهخاطر همین موضوع داستان ضرباهنگ مناسب و بستر داستانی خود را هرگز فراموش نمیکند. او با تنیدن رجبهرج ظریف تار و پود داستان خیالیاش همراه نخ اصلی داستان واقعی نه کمی از داستان اصلی جلو میزند نه عقب میماند. نه داستان خیالیاش ابتر میماند، نه داستان واقعیاش راهش را گم میکند و فراموش میشود. او از همان ابتدای فصل اول در جلد اول کتاب کلمه به کلمه با شخصیتپردازی ظریف، سعی کرده نگاه و حواس خواننده به قهرمانها بیشتر جلب شود تا به اتفاقی که قرار است رقم بخورد. چون این انسانها هستند که حوادث را خلق میکنند و تاریخ را میسازند و خود در این کشاکش ساخته میشوند؛ یا به مرتبهی بالای انسانی میرسند، یا از مدار انسانی خود خارج میشوند.
نگاه نویسنده به تاریخ، حوادث، آدمها و قهرمانهای داستان با جنسهای مختلف نگاهی بدون قضاوت است. نگاهی که باعث شده خواننده لابهلای روایت داستان، توصیف شخصیتها و شرح جزئیات درونی آنها هرگز لحظهای احساس نکند راوی دلش با یکی از این قهرمانهاست و کفهی یکی از این آدمها سنگینتر است.
محمدحسن شهسواری در رمانش ایران کوچکی را ساخته است؛ ایرانی کوچک سرشار از تضاد و تفاوتهای فرهنگی، باوری و اعتقادی. آدمهایی که میتوانند خیلی راحت بر روی کسی که همخونشان و برادر و خواهرشان است، اسلحه بکشند. نقد و قضاوتش کنند و از مدار مساوات و انصاف خارج شوند. ایرانی که تماماً از رگ و پی و خون و احساس ساخته شده است. برای همین تکتک شخصیتهای داستان عاشقند. عشق جور عجیبی با تکتک قهرمانهای داستان عجین شده است. بخشی از وجود و شخصیت تکتک این افراد است. آنها را میسازد و خراب میکند. جانشان را میگیرد. در مقابل قبیله و نژاد و تعصبشان قرار میدهد. بیانصاف و خوشانصافشان میکند و عشق چیزی است که از خاک میجوشد؛ خاکی که گرم است و حلقهی پیوند تکتک این آدمهای جور و ناجور. آدمهایی که ساعتی بدون نزاع و دعوا نمیتوانند در یک مهمانی سادهی خانوادگی کنار هم باشند. مادری فرزندش را نجس میداند، چون همعقیدهی او نیست، اما نمیتواند در آغوشش نگیرد؛ و پدری که از دخترش میهراسد و فرار میکند، اما عشق همیشه سر بزنگاه درست لحظهای که فکر نمیکنی نفست را میگیرد و تو را به چالش میطلبد.
محمدحسن شهسواری با رندی تکتک این آدمها را به مصاف هم برده، بدون اینکه کمی از این بکاهد و کمی به آن بیافزاید. او سعی کرده به جای شعاردادن و نشاندادن شهامت و فداکاری افراد در حفظ آب و خاکشان، به روایتی از زندگی، عشقها، دوستیها، برادری و خواهریهایشان بپردازد و برای توصیف یک ایران هیچ چیزی بهتر از توجه به یک خانواده، یک قبیله، یک عشیره و پرداختن به حلقههای نامرئی که آنها را به هم متصل میکند، نیست. نویسنده با وجود راوی پرحرف و کلاسیک و قدیمیاش در توصیف این صحنهها، لحظهها و بیان این احساسات نه خیلی غلیظ برخورد کرده، نه خیلی سرد و روشنفکری از کنارشان گذشته است. شرح روایت بیکم و کاست، بدون لکنت و بدون قضاوت باعث شده، اصل مطلب ادا شود. به عبارت دیگر، ایمان نویسنده، اشراف و توجه و سوادش در خلق و پرورش داستانش و شخصیتپردازی دقیق قهرمانهایش باعث شده گرمای عشق به خورد تکتک کلمات و صحنهها برود و داستان درست روایت بشود.
داستان در بستری از جمع اضداد روایت میشود. خاک خوزستان، خاکی که تا چند ساعت پیش از شروع جنگ عرب و عجمش برای مالکیتش بر روی هم اسلحه میکشیدند، در برابر جنگ و برای حفظ خاک با هم کنار میآیند و این یعنی همان آنی که یک ایرانی دارد. ایرانی که امروزه با تعاریفی مثل وطن کجاست؟ مگر وطن داریم؟ وطنی که ما را نمیخواهد، وطن نیست و … دست و پنجه نرم میکند. رمان «ایرانشهر» در این زمانهی وطنگریزی دوباره یادمان میاندازد جغرافیا چیز غریبی است؛ سرد و بیاحساس است؛ جغرافیا و خاک، چیز غریبی است. تنها یک خاورمیانهای میداند عشق چگونه در لایه لایهی این تضاد پنهان شده و هرگز رهایت نمیکند؛ حالا هر جا و با هر مرام و مسلکی که میخواهی باشی.