نظریه شناخت رهایی‌بخش | شرق


در میان شرح و تفسیرهای متعددی که درباره اندیشه مارکس به فارسی منتشر شده کتاب کوچکی از تری ایگلتون با عنوان «مارکس»[یا «مارکس و آزادی»] را می‌توان به عنوان درآمدی بر نظریات محوری مارکس در نظر گرفت که برای طیف گسترده‌ای از مخاطبان نوشته شده است. این کتاب به‌رغم حجم کم به مهم‌ترین وجوه اندیشه مارکس توجه کرده و ایگلتون تا جایی که ممکن بوده مباحث را به شکل ساده مطرح کرده و ضمنا مدام به متون خود مارکس ارجاع داده است.



«مارکس» تری ایگلتون، که با ترجمه اکبر معصوم‌بیگی اخیرا توسط نشر آگه بازچاپ شده، در واقع سیزدهمین کتاب از مجموعه بیست‌وچهار‌جلدی «فیلسوفان بزرگ» انتشارات راتلج است. ایگلتون در این کتاب آرای مارکس را در چهار بخش «فلسفه»، «انسان‌شناسی»، «تاریخ» و «سیاست» به شکل فشرده شرح داده است. او در آغاز کتاب این پرسش را مطرح کرده که مارکس به چه معنا فیلسوف است؟ مارکس در بسیاری از نوشته‌هایش دیدگاهی فلسفی دارد اما در عین حال می‌توان نگاهی تحقیرآمیز نسبت به فلسفه هم در اندیشه او یافت. ایگلتون از نوع خاصی از «نظریه عمل» یاد می‌کند که مدنظر مارکس بوده و آن را شناخت رهایی‌بخش می‌نامد. این شکل از شناخت خود را محدود به نظرورزی انتزاعات نمی‌کند. مارکس می‌خواهد از دیدگاه معرفت‌شناختی، آگاهی و جهان مادی را به شکل تنگاتنگ به هم گره بزند و در اینجا در عین حال مفهومی سیاسی هم وجود دارد که بر پایه آن می‌خواهد این رابطه را سست کند. از نظر مارکس ما زمانی که آزادانه و بی‌دلیل و فارغ از هرگونه نیاز مادی آنی تولید می‌کنیم بیشتر انسانیم و کمتر شبیه به جانوران دیگر.

ایگلتون در کتاب «مارکس» بیش از هر چیز بر این وجه از اندیشه مارکس دست گذاشته است. او به طور خاص بر آزادی از کار به قصد ضرورت جسمانی تأکید کرده است. مترجم فارسی کتاب نیز در مقدمه کوتاهش نوشته آزادی مستلزم خلاص‌شدن از کار تجاری است. کتاب ایگلتون با وجود کوتاهی‌اش شرحی کلی درباره ارتباط‌های میان تولید، کار و مالکیت به دست داده است. ایگلتون می‌گوید اگر بخواهیم اخلاق مارکس را توصیف کنیم باید آن را اخلاق زیبایی‌شناختی بنامیم؛ چرا‌که زیبایی‌شناسی آن شکلی از کردار انسانی است که به هیچ توجیه «فایده‌اندیشانه‌ای» نیاز ندارد، بلکه هدف‌ها، بنیادها و دلیل‌های اساسی خود را فراهم می‌آورد؛ این اخلاق عبارت است از نوعی به‌‌کارگیری توان‌مندی خود‌واقعیت‌بخشی برای خاطر خود آن؛ و در نظر مارکس سوسیالیسم دقیقا حرکتی عملی برای فراهم‌آوردن وضعیتی است که در آن چنین چیزی در دسترس بیشترین افراد ممکن باشد. ازاین‌رو او می‌گوید هرجا هنر باشد، انسانیت هم آنجاست.

ایگلتون همچنین مارکسیسم را چیزی بیش از صرف مجموعه‌ای از اندیشه‌های روشن می‌نامد که هرکس، در هر زمان، می‌تواند در سر بپروراند. به اعتقاد او مارکسیسم کمابیش پدیده‌ای وابسته زمان و مکان است که اذعان دارد همان مقوله‌هایی که در قالب آن می‌اندیشید- کار مجرد، کالا، فرد آزاد متحرک و مانند آن- فقط می‌تواند از میراث سرمایه‌داری و لیبرالیسم سیاسی سربرآورد. مارکسیسم به منزله گفتمان هنگامی سربرمی‌آورد که هم ممکن و هم ضروری است که به عنوان نقد درون‌مانای سرمایه‌داری و لذا به عنوان فراورده همسان عصری که میل دارد به فراتر از آن برگذرد، سربرآورد.

ایگلتون سپس به سراغ آینده‌ای که مدنظر مارکس است می‌رود. آینده‌ای که در آن جامعه به‌گونه‌ای سازمان‌ یافته که کار تا حد مقدور به‌صورت خودکار درآمده باشد، یعنی به شکلی که انسان‌ها، هم سرمایه‌داران و هم کارگران، دیگر به ابزارهای صرف تولید فروکاسته نشوند بلکه این امکان را داشته باشند که شخصیت‌های خود را به‌صورت تام و تمام پرورش دهند. برای رسیدن به «شکوفایی همگانی» مارکس از کوتاه‌کردن مدت روز کاری می‌گوید: «آزادی در زمینه کار تنها می‌تواند مبتنی بر انسان اجتماعی‌شده و تولیدکنندگان متحدی باشد که دادوستد خود را با طبیعت به نحو عقلانی تنظیم می‌کنند؛ و این مقصود را با صرف کمترین توش و توان و تحت شرایطی انجام می‌دهند که بیشترین تناسب و شایستگی را با سرشت انسانی داشته باشند. اما با این همه، کار همچنان قلمرویی از ضرورت برجا می‌ماند. در فراسوی کار، آن بالندگی توانمندی آدمی آغاز می‌شود که هدفی در خود و قلمرو راستین آزادی است، که با این‌همه فقط می‌تواند به‌مدد این قلمروِ ضرورت به‌عنوان شالوده خود شکوفا گردد. کوتاه‌کردن مدت روز کاری پیش‌شرط اساسی آن است».

ایگلتون این موضوع را به‌گونه‌ای دیگر هم طرح می‌کند و می‌گوید مارکس می‌خواهد ارزش کاربردی انسان‌ها را از قید بردگی ارزش مبادله‌ای رها کند. در نظام اجتماعی که با محوریت قواعد بازار و پول شکل گرفته، انسان‌ها به موجودات انتزاعی قابل مبادله بدل می‌شوند و درواقع، کارگران به شکل کالا درمی‌آیند و برای بقا مجبورند نیروی کار خود را به کسی که بیشترین بها را می‌دهد بفروشند. در طرف مقابل، برای خریدار نیروی کار هم اهمیتی ندارد که چه چیزی تولید می‌کند و مهم این است که آنچه تولید می‌شود سود داشته باشد. ایگلتون می‌گوید آنچه در قلمرو اقتصادی حاکم است، در قلمرو سیاسی نیز وجود دارد به این معنا که دولت بورژوایی زمانی که پای انتخابات در میان باشد شهروندانش را به‌صورت انتزاعی برابر قلمداد می‌کند اما این کار را به شیوه‌ای انجام می‌دهد که نابرابری‌های اجتماعی خاص‌شان را منکوب و پنهان می‌سازد. ایگلتون در مقابل این مدل دموکراسی، از دموکراسی سوسیالیستی می‌گوید که در آن شکاف میان شکل سیاسی و محتوای اجتماعی از میان رفته است، به صورتی که حضور افراد در دولت سیاسی، به عنوان شهروندی مشارکت‌کننده، به معنای حضور به عنوان افراد واقعی است.

همچنین وقتی تولید برای استفاده، جایگزین تولید برای سود شود، کارگران و به‌طورکلی انسان کالازدایی می‌شود و از منطق انتزاعی و فایده‌باور رها می‌شود. به باور ایگلتون، انسان‌شناسی سیاسی مارکس از مفهومی بسیار گسترده از کار مایه می‌گیرد، از مفهوم تن انسان به منزله سرچشمه زندگی اجتماعی. همچنین برداشت مارکس از تولید نیز محدود به تولید اقتصادی نیست. او اتفاقا معتقد است که از فقر معنوی سرمایه‌داری است که تولید تنها در معنای اقتصادی‌اش به ذهن متبادر می‌شود. در حالی که مارکس معتقد بود که تولید «مفهومی سخت فراخ است و معادل خودتحقق‌بخشی به شمار می‌آید؛ و تا این حدود، لذت‌بردن از یک هلو یا خشنودی از یک کوارتت زهی همان اندازه جنبه‌هایی از خودتحقق‌بخشی ما به شمار می‌آید که ساختن سدها یا تولید سریع و پی‌در‌پی چوب‌رختی».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...