توهم توسعه در شرایط اکنون | هم‌میهن


طی قرون گذشته، انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی بشر را از موجودی که جزئی از طبیعت و مقهور آن بود، به انسانی تبدیل کرد که ادعای سروری و فرمانروایی بر طبیعت را دارد. از آغاز تاکنون، انقلاب صنعتی، که حدود سه قرن پیش رخ داده است، بیش‌ترین تاثیر را بر زندگی انسان داشته است. این انقلاب دستاورد یکی از دوران‌های بی‌نظیر تاریخ بشر، رنسانس است.

توسعه، آب یا سراب» به قلم محمدسعید نوری‌نائینی

گرچه عمر این دوران در مقایسه با کل تاریخ تکامل طبیعی، لحظه‌ای بیش نیست؛ اما از نظر کیفیت و کمیّت پیشرفت‌های اندیشگانی، به‌ویژه فناوری، کل تاریخ توسعه را در بر می‌گیرد. آنچه در انتظار انسان امروز است، اما چنان عظیم و مهم است که پیش‌بینی می‌شود انقلاب صنعتی در برابر آن رنگ ببازد. فناوری‌های دیجیتالی، هوش مصنوعی، اینترنت اشیاء، داده‌های بزرگ و رایانش کوانتومی اکسیژن تنفس‌کنندگان آینده‌ای نه‌چندان دور خواهند بود. بی‌تردید بعدها هم چیزهایی شگفت‌انگیزتر از راه خواهند رسید که بسیاری از ما، به‌خصوص اهالی کشورهای در حال توسعه، حتی نام‌شان را هم نشنیده‌ایم.

اما اینکه چرا بسیاری از کشورهای در حال توسعه، همچنان بدون نتیجه در این راه تلاش می‌کنند و به مقصد نمی‌رسند، سوالی است که در طول سالیان گذشته ذهن بسیاری از متفکران و نویسندگان عرصه علوم انسانی و اقتصاد را درگیر خود کرده ‌است. آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد، در «ثروت ملل» ریشه و سبب ثروت ملّت‌ها را در نوع تقسیم کار، تولید و دست نامرئی بازار آزاد می‌داند. سال‌ها بعد عجم‌اوغلو نیز در «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» جغرافیا، آب‌وهوا، منابع طبیعی و فرهنگ را به‌عنوان عواملی که می‌توانند ملت‌ها را به فقیر و غنی تقسیم کنند، نمی‌پذیرد؛ بلکه نهادهای سیاسی و اقتصادی برآمده از خود ملت‌ها را عامل گشایش اقتصادی می‌داند. از این گزاره‌ها اینطور برمی‌آید که به‌طور کلی راه رشد، توسعه و پیشرفت اقتصادی برای هر ملتی که در مسیر قرار گیرد، باز خواهد بود.

کتاب «توسعه، آب یا سراب» به قلم محمدسعید نوری‌نائینی، کشورها را در بیابان جهان امروز، دوندگانی در پی دستیابی به توسعه اقتصادی قلمداد می‌کند که گاه به خیال آنکه آب را یافته‌اند خشنودند و امید می‌بندند، حال‌ آنکه آن خیال، سرابی از توسعه بیشتر نبوده است. این اثر به‌همت نشر نی، در سال 1402 به چاپ رسیده است. آنچه در این کتاب آمده، روایتی است مختصر از مفاهیمی که بین دو انقلاب آخر؛ یعنی پس از انقلاب صنعتی و پیش از آینده‌ای که خواهد آمد، در بخشی از جهان به وجود آمده و نظام‌های حکمرانی خاصی را شکل داده است که آن‌ها را مردم‌سالاری نامیده‌اند و دستاوردهایش را توسعه دانسته‌اند. کشورهای واپس‌مانده از این تحول، با اینکه از توسعه آگاه هستند و تحسین‌اش می‌کنند، در دستیابی به آن ناکامند.

کامیابی و ناکامی در رسیدن به توسعه تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند که در این کتاب به استعاره، «آب یا سراب» نامیده شده‌اند. نویسنده در وهله اول مفهوم توسعه را با شگرد تعریف به اضداد؛ یعنی اینکه بگوییم توسعه دقیقاً چه چیزی نیست، به مخاطب می‌شناساند. او بر این باور است که ما نه‌تنها در گذشته معنای درست و دقیق توسعه را ندانستیم، بلکه هنوز هم برایمان روشن نیست. پیشرفت، ترقی و مفاهیمی از این دست هیچ‌کدام نمی‌توانند معنای دقیق و مشخص توسعه را بازنمایی کنند؛ چراکه آن‌ها به‌خودی‌خود هدف و مقصدی مشخص نیستند؛ بلکه سنجه‌هایی برای نشان دادن چگونگی تغییر یک متغیر در دو لحظه متفاوت از پیوستار زمان هستند. همین امر باعث می‌شود واژه پیشرفت را بی‌هیچ قیدوبندی به‌کار ببریم. مثلاً می‌توان گفت با توجه به معیار درآمد سرانه، ترکیه نسبت به ایران کشوری پیشرفته‌تر است. اما سوال این است که آیا می‌توان ادعا کرد، به علت درآمد سرانه بیشتر، ترکیه توسعه‌یافته‌تر از ایران است؟ سخن بر سر این است که مفهوم توسعه بر اثر تداوم پیشرفت در یک وضعیت توسعه‌نیافته، هیچ‌گاه مصداق نخواهد یافت. ازجهت‌دیگر معیارهای مهم اجتماعی، فرهنگی و حقوقی متغیّرهای مورد بررسی در محاسبه مفهوم پیشرفت نیستند. در نقطه مقابل به نظر نگارنده، مهم‌ترین مفهوم حیاتی در بررسی توسعه در جوامع مختلف، آزادی است. موضوعی که نویسنده سعی می‌کند در متن کتاب مفصلاً به آن بپردازد.

نوری نائینی در این کتاب می‌کوشد ابتدا لزوم توسعه و مقصود خود را از توسعه به‌لحاظ معرفت‌شناختی برای خوانندگان تبیین کند، سپس از انسانی سخن می‌گوید که در مثلث آزادی، رقابت و برابری باید به‌سمت توسعه حرکت کند. در فصل بعد سخن از آزادی به میان می‌آید که چنانکه پیش‌تر گفته شد، مهم‌ترین مفهوم از نظر نویسنده تلقی شده است. در ادامه، نائینی از منابع و سرمایه‌هایی سخن می‌گوید که انسان برای نیل به سوی توسعه‌یافتگی در اختیار دارد و در پایان آینه‌ای پیش روی مخاطب می‌گذارد، از نگاه دیگران به وضعیت توسعه‌یافتگی آسیا و ایران. از دیدگاه نگارنده این کتاب در شرایط کنونی جهان و منطقه، سخن گفتن از توسعه فقط سراب است، نه آب. شما هم اگر به انتخاب آب و سراب نرسیده‌اید، شاید خواندن این کتاب در انتخاب یکی از این‌دو کمکی باشد اندک.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...