مرگ در خانواده | سازندگی


پیتر استرهازی [Péter Esterházy]، نویسنده‌ فقید مجارستانی یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان مجارستان و اروپای مرکزی در زمانه خود بود. او را «شخصیتی برجسته در ادبیات قرن بیستم مجارستان» به‌شمار می‌آورند. کتاب‌های او جزو آثار قابل توجه ادبیات پس از جنگ به حساب می‌آید. «مرگ در آغوش واژگان» [Helping verbs of the heart] از آثار شاخص این نویسنده است که به‌تازگی با ترجمه مریم خدادادی از سوی نشر خوب منتشر شده است.

پیتر استرهازی [Péter Esterházy] مرگ در آغوش واژگان» [Helping verbs of the heart]

موضوع اصلی این رمان کوتاه آوانگارد، شرح نسبتاً سرراستی از مرگ مادر راوی داستان است. دیدگاه‌های احساسی درباره این واقعه که به شکل یادداشت‌هایی پراکنده نمود پیدا می‌کند، درون‌مایه این داستان را تشکیل می‌دهد. مادر در بیمارستانی که به شکل کابوس‌واری ترسیم شده، محبوس است، او توسط پرستارانی که تمایلات جنسی‌شان به زحمت در پشت یو‌نیفورم‌های تنگ‌شان محدود شده است، تیمار می‌شود و تحت درمان دکتری قرار دارد که شیوه‌های درمانی‌اش فرق چندانی با قتل از روی ترحم ندارد. بعد از یک مراسم تدفین پرشور که در آن خانواده متوفی توسط صف حیرت‌آوری از بستگان مورد دلجویی قرار می‌گیرد، راوی با شبحِ مادرش که با حرارتی بسیار اصرار دارد که این راوی است که در اصل مُرده، دیدار می‌کند. توصیفات توهم‌آلودِ مادر از خود در قالب دختر و زنی جوان در کنار پس‌نماهایی واقعی از زندگی دردآلود در بیمارستان قرار می‌گیرد.

پیتر استرهازی که به دلیل سوژه‌های بحث‌برانگیز آثارش شناخته‌شده است در «مرگ در آغوش واژگان» داستانی بسیار ساده اما چندلایه روایت می‌کند. مادر راوی رو به موت است. بخش اول داستان، نحوه مرگ مادر و مراسم تدفین را از دید راوی بیان می‌کند. بخش دوم دیدگاه مادر را ارائه می‌دهد (هرچند مادر آن را پس از مرگش بیان می‌کند.) با وجود این، این کتاب اصلا هم ساده نیست. نویسنده کتاب را با یک پیش‌گفتار آغاز می‌کند. «کتاب‌هایی که این روزها نوشته می‌شوند همگی بسیار زیبا، بامعنا، عمیق و کارآمد هستند، سرشار از انگیزش یا آرامش. آنها فقط دیباچه ندارند. به همین دلیل تصمیم گرفتم که این کتاب را طوری بنویسم که نیاز به یک دیباچه داشته باشد.» البته که کتاب نیازی به دیباچه ندارد، جز آنکه به ما بگوید که از نقل‌قول‌های نویسندگان گوناگونی استفاده می‌کند. این نویسندگان گلچینی از نویسندگان مدرن مجار و نویسندگان دیگر هستند. جالب است که تاریخ درج‌شده در دیباچه شانزده ژوئن است که هم مصادف است با روز اعدام امره‌ناگی، رهبر دولت انقلابی مجارستان در 1956، و هم با بلومزدی، روزی که وقایع شاهکار جیمز جویس یعنی «اولیس» در آن اتفاق می‌افتد.

همزمان با روایت راوی از داستانش ــ توصیفی تقریباً متعارف از نحوه مرگ مادر و بازگشت بستگان به خانه و دعوای بین آنها ــ استرهازی نقل‌قول‌هایی از این نویسندگان و همچنین از خودش را در پایین هر صفحه اضافه می‌کند. بیشتر نقل‌قول‌ها مربوط به روابط درون خانواده و به‌ویژه روابط میان مادر و پسر است. نام مادر، بئاتریس النا ویتربو است، همنام با مادری از آثار بورخس (که در برخی از نقل‌قول‌ها پدیدار می‌شود.) در همان حالی‌که استرهازی با روایت داستان همراه با نقل‌قول‌ها و نام نه‌چندان عادی مادر، سوگواری برای یک مادرِ نسبتاً متعارف را به تصویر می‌کشد، همزمان نیز با این شگردها فاصله‌ای بین خواننده و موضوع می‌اندازد، تا به‌جای تمرکز بر داستان و روایت، حواس‌مان با این نقل‌قول‌ها پرت شود؛ پرت‌شدگی‌ای که لذتِ خواندنِ داستان را دوچندان می‌کند.

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...