مریم علیزاده | آرمان ملی
آن پچت [Ann Patchett] (۱۹۶۳-) یکی از نویسندههای برجسته آمریکایی است که با رمان «بل کانتو»[bel canto]یش توانست هم به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یابد و هم جوایز پنفاکنر، اورنج (جایزه ادبیات داستانی زنان)، کتابفروشیهای آمریکا و بهترین و پرفروشترین کتاب آمازون و نیویورکتایمز را در سال ۲۰۰۱ را از آن خود کند. انتشار این رمان از یکسو تحسین منتقدان را برانگیخت و از سوی دیگر با استقبال گستردهای از سوی مخاطبان در سراسر جهان مواجه شد؛ تاجاییکه جان آپدایک نویسنده برجسته آمریکایی که دهها جایزه معتبر جهانی از جمله دو جایزه پولیتزر را در کارنامه خود دارد بر این کتاب یادداشت مفصلی نوشت و در آن به آینده درخشان این نویسنده اشاره کرد. این رمان با ترجمه محمد عباسآبادی از سوی نشر افراز منتشر شده. دیگر اثر مهم پچت رمان «دارایی مشترک» (۲۰۱۶) است که با عنوان «به ویرجینیا بیا» [Commonwealth] توسط فرسیما قطبی از سوی نشر نون منتشر شده. بهترین کتاب سال نیویورک تایمز، یواس.ای تودی، جزو ده کتاب برتر سال مجله تایم و شماره ششم فهرست بیست کتاب برتر قرن ۲۱ به انتخاب منتقدان پایگاه اینترنتی انترتینمنت ویکلی (وابسته به شرکت تایم) از جمل موفقیتهای این کتاب است. آنچه میخوانید گفتوگو با آن پچت درباره این دو کتاب و جهان داستانیاش است.
چه چیزی باعث شد که رمان «بل کانتو» را بنویسید؟
معمولا مشخصکردن نقطه دقیقی که شما در آن ایدهای را برای رمانی طرح کردید سخت است اما این یکی آسان است: هفدهم دسامبر 1996، شبی که سازمان تروریستی تاپاک آمار و سفارت ژاپن را در لیما، پرو گرفت. مطمئن هستم که آن روز نمیدانستم این داستان به «بل کانتو» تبدیل میشود، اما از ابتدا کاملا روی آن متمرکز بودم. عناصر زیادی داشت که برای من جالب بود: حصر، بقا، ساختار خانواده. برای مدت طولانی میخواستم راهی برای تجربهکردن چیزهایی پیدا کنم که در روزنامه دربارهشان میخواندم، برای حوادثی که تاثیر آنی بر زندگی من نداشت. تبدیل یک تراژدیای که هیچچیزی دربارهاش نمیدانستم به این رمان، قسمتی از این فرآیند بود.
گذشته از بخش آخر کتاب، کل داستان در یک صحنه اتفاق میافتد: کاخ معاون رئیسجمهور. آیا بهنظرتان نوشتن داستان فقط در این مکان چالشبرانگیز بود؟
چالشبرانگیزتر میشد اگر دنیای بیرون را نیز دخالت میدادم. با داخل نگهداشتن همه، یقینا چیزها پایدار شدند. بیشتر کتاب در اتاق نشیمن با رفتوآمدهای مختصری به آشپزخانه و کمد ظروف چینی اتفاق میافتد، اما کمکم کرد چون کاری که میخواستم انجام دهم ثابتکردن توقف زمان بود. اگر همه را در یک مکان نگه دارید، متوقفکردن زمان راحتتر است.
«بل کانتو» با رمانهای دیگری که نوشتید چه تفاوتی دارد؟
راحتتر میتوانم بگویم که چگونه با رمانهای دیگرم شباهت دارد. فکر میکنم آنچه متفاوت است این است که «بل کانتو» قهرمانانهتر است؛ زیرا اوضاع حادتر است. میخواهم باور کنم اگر شخصیتهای کتابهای دیگر من را برمیداشتید و در این رمان قرار میدادید به همان اندازه قهرمانانه میشدند، اما من نمیدانم. همچنین ساختار روایت موجود در این کتاب بسیار جاهطلبانهتر است. همیشه میخواستم کتابی با یک صدای روایی واقعا همهگیر بنویسم که به راحتی از شخصیتی به شخصیتی دیگر تغییر مییافت. این چیزی است که بیشتر از همهچیز در این کتاب به آن افتخار میکنم و چیزی که احتمالا هیچکس متوجه آن نخواهد شد.
شخصیتها و روابط جذاب بسیاری در رمان «به ویرجینا بیا» وجود دارند. رابطه عاشقانه فرانی و لئون پوزن برای من جذابیت خاصی داشت. با خواندن کتاب به این فکر افتادم که شما در کارگاه نویسندگان آیووا برداشتی درونی درباره نویسندگان مرد تنها پیدا کردید.
در کارگاه نویسندگی آیووا برداشت درونی از نویسندگان مرد تنها داشتم، مهمتر از آن برداشتی درباره مردان تنها، مردان مسن، مردان یا شاید تمام مردم دارم. بعضی از مردم نیازمند توجه زیادی هستند و لیاقت دریافت آن را دارند، اما با وجود این، باز هم خستهکنندهاند. برای مثال جراحان را در نظر بگیرید. با توجه به تجربه شخصی من، جراحان نیازمند توجه بسیاری هستند. منظور من این هست که یک شخص حتما نباید به آیووا رفته و آثار فوقالعاده نویسندگان ماهر، جذاب، نیازمند، سرخوش و مشهور را بخواند تا درباره آنها مطلب بنویسد.
آیا شخصیت فیکس به هر ترتیبی الگو برداریشده از پدر خودتان است؟
البته. پدرم در لسآنجلس افسر پلیس بود. او زنی زیبا و دو دختر داشت. فیکس پدر من نیست، آنها شخصیتهای متفاوتی دارند، اما حقایق زیادی از زندگی پدرم را برای ساختن این شخصیت قرض گرفتم. پیش از این هرگز چنین کاری نکرده بودم و میخواستم ببینم چگونه است.
خیلی از این شخصیتها مثل آلبی و کال بهنظر در یک مسیر از پیشتعیینشدهای برای نابودی هستند. آیا آنها را از همان اول با عاقبتی که در انتظارشان بود در ذهنتان ساختید؟
من همهچیز را در ابتدا میسازم. میدانم که قبل از شروع نوشتن کتاب شخصیتها به کجا میروند. فکر میکنم اوضاع برای آلبی از همه سختتر بود، چون او جوانترین فرد بود و هیچکس وقت و انرژی لازم برای کودکی او را نداشت. وضعیت سخت کال بهخاطر سرنوشت و بخت بد بود.
بهطور ناگهانی در میانه صحنه یک فلاشبک دارید، اما ما از آن آگاه نیستیم که در ابتدا میتواند کمی ناخوشایند باشد. چرا از چنین تکنیکی استفاده کردید؟
این یک انتخاب نبود. مشکل این است که وقتی شما کسی هستید که داستان را مینویسید همهچیز کاملا واضح بهنظر میرسد، بنابراین با توجه به شرایطی که شخصیتها در آن لحظه قرار داشتند، آن فلاشبکها برای من کاملا واضح بهنظر میرسید. فکر میکنم این طرز کار ذهن است: لحظهای که در آن هستیم بدون هیچگونه هشداری ما را به لحظه دیگری از زندگی بازمیگرداند.
هالی در یک جایی میگوید: «ما یک قبیله کوچک و وحشی بودیم» این رمان نشان میدهد که چگونه کودکان در خانوادههای آمیخته میتوانند دوستیهای پایدار را حتی زمانی که یا بهخصوص وقتی که درجاتی از بدکاری والدین وجود دارد، تشکیل دهند. آیا این الهامگرفته از مردمی بود که در طول سالها شاهد آن بودند؟
ناشی از افرادی بود که ماهیتی نزدیک و شخصی دارند: من هفت خواهر و برادر از ازدواج دوم و سوم مادرم دارم. میزان نزدیکی من به هفت خواهر و برادر ناتنیام متفاوت است، اما من حس وفاداری زیادی نسبت به همه آنها، بهخصوص چهار نفرشان از دوران کودکیام دارم. اگر آنها به کمک من احتیاج داشتند، من کنارشان خواهم بود.
در کل، چگونه روند نوشتن شما در طول سالها تغییر کرده؟ آیا دفترچه یادداشتی برای نوشتن ایدههای جدید دارید؟ چگونه تصمیم میگیرید که یک ایده میتواند به چیزی بزرگتر تبدیل شود؟
روند نوشتن من تغییر کرده، چون پیداکردن زمان بیوقفه سختتر است. من درباره زندگیام قبل از پست الکترونیکی بسیار احساساتی هستم. تمایل دارم که ایدههایم را در ذهنم نگه دارم. وقتی چیزی را در دفترچه یادداشت میکنم هرگز متمرکز نمیشود. تعداد زیادی دفترچه یادداشت در اطراف پراکنده هستند که شاید چیز خوبی باشد. ایدهای که دنبال میکنم همان است که به ذهنم خطور میکند. شخصیتهایی که هنگام خوابیدن در شب یا هنگام رانندگی به فروشگاه مواد غذایی به آنها فکر میکنم همانهایی هستند که دربارهشان مینویسم.
آیا مکان خاص یا فعالیت خاصی دارید که دوست دارید انجام دهید تا خلاقیتتان را به جلو براند؟ یا فقط مینشینید و مینویسید؟
مینشینم و مینویسم، همین. یعنی، مطمئنا چیزهایی وجود دارند که دوست دارم انجام دهم، مانند، صبح بیدار شوم و لیوان بزرگی آب بنوشم و سعیکنم صبح ورزش کنم، اما اینها ربطی به نوشتن ندارند.
چه نوع تحقیقی برای کتابهایتان انجام میدهید؟ آیا هر نوع تحقیق بایگانی انجام میدهید یا با مردم مصاحبه میکنید، یا...؟
تماما به کتاب بستگی دارد و برای رمان «خانه هلندی» یک تُن تحقیق کردم. بیشتر درباره املاک و مستغلات نیویورک در اواخر دهه 60 تا 1970. در مورد ساختمانها خیلی تحقیق کردم. در پایین خیابان همسایهای دارم که یک معمار است، حتی بهخاطر نمیآورم که چندبار با او تماس گرفتم و گفتم، «میتوانم یک دقیقه آنجا بیایم؟» او کتاب فوقالعادهای دارد که من خیلی دوستش داشتم و همیشه درموردش صحبت میکردم، یکی از دوستانم پرسوجو کرد و یک کپی برای من خرید. کتابی درباره معماری خانگی است و توضیح میدهد: این خانه نئوکلاسیک است، این خانه مستعمراتی است، این رنسانس است، این چیزی است که این ستونها نامیده میشوند و این چیزی است که این پنجرهها نامیده میشوند. اسم همسایه من سیریل است (مانند دنی و پدر مائوی) و همیشه پیش سیریل میرفتم و میگفتم «خب، حالا دنی شغلی دارد، کارکردن روی زمین ساختمانی در تابستان، او چهکار میکند، چه چیزی واقعا سخت است؟» و او گفت که ساختن دیوار کاذب واقعا سخت است، بسیار سختتر از آنچه فکر میکنید قرار است باشد. دیروز داشتم مصاحبهای انجام میدادم و آن مرد گفت، «خیلی خوشحال بودم که شما گفتید ساختن دیوار کاذب واقعا سخت هست، چون واقعا سخت است.» و میخواستم بگویم، «من هیچنظری ندارم.» من به طرز عجیبی یک تُن تحقیق انجام دادهام که به کتاب تبدیل نکردم، درباره مادر ترزا، سازمان او و کلکته، درباره سفر قایقی که النا (مادر مائوی و دنی) به هند میکند. اینها به من احساسی دادند از اینکه زندگی النا چگونه میتوانست باشد هرچند او بهخاطر مادر ترزا، کسی که به وضوح الهامبخش بزرگی بود، سرکار نرفت. دانشکده پزشکی، آه خدا، چون همسرم دکتر است، روزی دهبار میپرسیدم، خب، حالا صبر کن، کارآموزی پزشکی چه مدت طول میکشد و وقتی درخواست میدهید روش کار آن چگونه است؟ و اولین روز دانشکده پزشکی چگونه است؟
کل صحنهای که من عاشقش هستم، تمام روسای بخش پزشکی روی صحنه میروند و میگویند، «بسیار خب، جراحان قلب.» سپس تمام دانشجویانی که میخواهند جراح عروق کرونر باشند تشویق میشوند، سپس عصبشناسان روی صحنه میآیند و تمام دانشجویانی که میخواهند عصبشناس شوند تشویق میشوند. همه اینها از تجربههای همسرم در دانشکده پزشکی است. همچنین شخصی به من گفت که دانشکده پزشکی کلمبیا گروه تئاتر دارد و فکر کردم، «آه خدای من، خیلی جالب است.» برای این کتاب، احساس کردم چیزهای خیلی زیادی هستند که باید بفهمم و درواقع یکی از چیزهایی که درباره این کتاب اتفاق افتاد و خیلی عالی بود، واکنش از طرف خوانندگان بود. ناشر یکمیلیون نمونههای ستونی منتشر میکند، بنابراین منتقدان ادبی وجود دارند که از صفحات یا وبلاگها استفاده میکنند تا نقدهای اولیه را از نمونههای ستونی انجام دهند. خوب این افراد خطاها را پیدا میکنند و من فقط درباره خطاهای تایپی یا چاپی صحبت نمیکنم، اما تعدادی از مردم به ناشر من نوشتند و گفتند، «دنی و مائوی به عشای ربانی جمعه پاک میروند، اما جمعه پاک عشای ربانی نیست، یک مراسم مذهبی است.» من کاتولیک هستم، بنابراین فکر کردم، «بسیار خب.» نظری دیگر، «سیریل شرکت را در اواسط دهه 60 در LLC (شرکت با مسئولیت محدود) قرار میدهد. اما LLC ها تا سال 1977 اختراع نشده بودند.» این بعد از بررسی دقیق کتاب توسط متخصصان است! اما خوانندگان خوب این بخشهای کوچک و عجیب را پیدا کردند. برای مثال، من گفتم که آنها یک فولکسواگن را میرانند و آن روی خیابان یخی به چپ و راست لیز میخورد، و شخصی نوشت، «نه، به چپ و راست لیز نمیخورد، چون موتور در عقب ماشین قرار دارد.» بنابراین، سطح دیگری از تحقیقات وجود دارد که افراد باریکبین در جهان چیزهایی را میفهمند و باعث آگاهی شما میشوند.
بسیاری از نویسندگان میگویند که آنها فقط یک داستان برای گفتن دارند و درنهایت کارشان به نوشتن همان داستان به روشهای گوناگون ختم میشود. آیا فکر میکنید این قضیه در مورد شما صدق میکند؟
بله. فکر میکنم که درباره ساختار خانواده یا جامعه، درباره تقاطع ثروت و فقر و طبقه و درباره نژاد خیلی مینویسم. میتوانم تلاش کنم که درباره آنها ننویسم، اما آنها مضامینی هستند که همیشه در کارهای من وجود دارند.
آیا بهعنوان یک نویسنده زن هیچگونه مشکلی در صنعت نشر داشتهاید، یا برای شما همه چیز خیلی خوب پیش رفته است؟
نه، من مورد آزار و اذیت قرار نگرفتم، در حاشیه قرار نگرفتم: حرفه فوقالعادهای داشتم و بسیار شکرگزارم. در طول این راه خیلی لطف و مهربانی نصیبم شده. میدانم مشکلاتی آن بیرون وجود دارند و من خیلی خوششانس هستم که روی من تاثیر نگذاشتهاند.
چه نویسندگانی را تحسین میکنید؟ آیا هیچکدام از آنها روی کار شما تاثیر گذاشتهاند؟
مطمئن هستم که همه بر کار من تاثیر گذاشتهاند. بهتر نیست درباره لیستی از نویسندگان که آرزو میکنم بیشتر روی کار من تاثیر میگذاشتند، بگویم؟ ناباکوف را در صدر آن فهرست به همراه گابریل گارسیا مارکز و آلیس مونرو قرار میدادم. من هیچیک از مهارتهای آنها را در کار خود نمیبینم و آرزو میکردم که چنین کنم. وقتی به افرادی که مرا تحتتأثیر قرار دادند، چخوف، یودورا ولتی، جان آپدایک فکر میکنم، فقط آرزو میکنم که آنها عجله میکردند و کمی بیشتر مرا تحتتأثیر قرار میدادند. فکر میکنم تنها کتابی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشت «کوه جادو»ی توماس مان بود. درحقیقت «بل کانتو» تجلیلی برای «کوه جادو» است. من خیلی چیزها درباره طرح داستان از ریموند چندلر یاد گرفتهام، چگونه ادبی باشیم و همزمان داستان را محکم بگیریم، که این را در مورد چندلر دوست دارم. در مورد شخصیتپردازی از چخوف و توصیف از جوآن دیدیون یاد گرفتم. هر چیز دیگری که درباره نوشتن میدانم را از الیزابت مککراکن آموختهام.