لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوههای مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماقکشی و کلاهبرداری امرار معاش میکند... لمپن امروزی میتواند فرزند یک سرمایهدار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپنها را ذخایر انقلاب» نامید
بیتا ناصر | آرمان ملی
حدودا ده سال پیش بود که با سوژه «حاشیهنشینی» سراغ زندهیاد فتحالله بینیاز (1327- 1394) رفتم. مدیریت بیش از 130 پروژه توسعهای (نظیر پروژههای نفتی- گازی، طراحی برق و مکانیک، راهآهن و...) در شهرهای مختلف کشور، مضافبر دامنهی گستردهی مطالعاتی ایشان، در این انتخاب سهم زیادی داشت. گفتوگو از تعاریف و آمارهای جهانی شروع و با ورود به موضوع تاثیرات فرهنگی و اجتماعی، به «لمپنیسم» و نمود و نمادهای آن در آثار نویسندگان مطرح جهان و ایران کشیده شد. آنچه در ادامه میآید، چکیدهای از آن مصاحبه است که برای اولین بار منتشر میشود:
از حاشیهنشینی تا لمپنیسم
حاشیهنشینها به رغم موقعیت ضعیف اقتصادی و اجتماعیشان در شیک جامعه توسعهنیافته با سرعت و قدرت هرچه تمامتر فرهنگ خود را در جامعه تسری میبخشند و پراکنش این فرهنگ تا سطح خانوادههای فرهنگی و نیز متمولی که کیلومترها دور از آنها هستند، دیده میشود. این فرهنگ که «لمپنیسم» خوانده میشود و از مقولههای مهم «پوپولیسم» یا مردمگرایی عامیانه و «موبوکراسی» یا اداره امور توسط افراد با فرهنگ نازل است که امروزه به یکی از معضلات مهم جهان تبدیل شده و حتی در کمیسیونهای فرهنگی سازمان ملل، خصوصا در یونسکو زیاد به آن پرداخته میشود که نشان از نگرانی دارد.
لُمپن و لمپنیسم
لمپن، «خرده طبقهای» دورافتاده از طبقات جامعه است که نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوههای دون و مشکوک همچون تکدی، زورگیری، دلالی، واسطهگری، پادویی، خلافکاری، چماقکشی و کلاهبرداری امرار معاش میکند. دعوا و آشوبطلبی از ویژگیهای شاخص لمپنها است و همین خصوصیت آنها را به بازوی قوی و موثر تبدیل میکند. تعظیم و ستایش در مقابل اقتدار از دیگر شاخصههای لمپنهاست. عدم ثبات موقعیت اجتماعی و شغل، خواهناخواه موجب وابستگی آنها به چنین کانونهایی است. لمپن جماعت در واقع چندان هم جانبدار قدرت نیست؛ بلکه برای بقا به قدرت نیاز دارد. به همین سبب، نخستین گروهی است که به قدرت رو به زوال پشت میکند. تاریخ اروپا نشان میدهد که لمپنها صرفنظر از اعتقاد یا عدماعتقاد، رابطه صمیمانهای با مذهب و ایدئولوژی داشتهاند. طبق اسناد تاریخی پُرشمار بسیاری از آدمسوزیهایی که کشیشهای قرون وسطی به اسم مبارزه با کفر و الحاد و هرزگی راه میانداختند، با شرکت فعال لمپنها شکل میگرفت.
لمپنها، به دلیل دوری از کار و زحمت و حرفه و فن و هنر و شغل معین، از اکثر افراد و طبقههای اجتماعی کینه و نفرت بیمارگونهای دارند. آنها با توهین شخصیتی و تمسخر در جهت تحقیر و تخریب دیگران کوشش پرشور و شری میکنند. مثلا اشخاص تمیز و آراسته را، فکل کراواتی، جوجه روشنفکر، یه وجب قد و کلی ادعا و بالای دیپلم و مشابه آن مینامند. اگر بتوانند، آنها را هو میکنند و دست میاندازند. هویت لمپنها، کاملا دروغین است؛ هویتی که در عین خودشیفتگی لمپنها نسبت به خودشان، به شدت وابسته به وجود و قدرت دیگران است. از این رو میخواهند با انتقام گامی در جهت تطهیر و ارتقای منزلت خود بردارند. همان طور که گفته شد، قشر «لات، باجگیر، چاقوکش، گردن کلفت»ِ لمپن از بطن و متن توده مردم سر بر میآورد، اما مانند مردم عادی ضعیف نیست. ثمره کار و رنج مردم معمولی به جیب صاحبان قدرت و ثروت سرازیر میشود، اما لمپن که تن به کار و تولید نمیدهد، و گردن کلفت یا به قول خودش «کلهخر» است، در اکثر موقعیتها در غارت و چپاول مردم توسط باندهای استثمارگر شرکت میجوید و سهم خود را، هرچند ناچیز میگیرد.
لمپن، گردن گیر و باجخور است، مشاغل شرافتمندانه او بعضا به کارهایی از قبیل دلالی معاملات املاک و ماشین و پادویی بساز و بفروشها و خلاصه هر نوع معامله کلان مربوط میشود. گاهی هم به رانندگی رو میآورد؛ مسافرکشی یا رانندگی کامیون، فرق ندارد. امروزه عده زیادی از آنها بادیگارد یا محافظ کسانی هستند که پول بادآورده دارند؛ از رانتخوارها و دلالها گرفته تا هنرپیشهها و خوانندگان و ورزشکاران رشتههای مختلف، اما در هر شرایطی سر یک گردنه آب و ناندار میایستد. گاهی این گردنه میدان ترهبار است و زمانی ایستگاه تاکسیهای خطی مسافرکشی. دو نفر دیگر روی ماشینهای پورشه و لامبورگینی معامله میکنند، اما سهم لمپن محفوظ است؛ دو نفر دیگر ملکی چند ده میلیاردی را خرید و فروش میکنند، اما کمیسیون لمپنهای بنگاه و حتی «بَر و بچههای محل» سر جای خودش است. اگر لمپن شغلهای غیرشرافتمندانه انتخاب کند، میرود سراغ قاچاق یا دلالی محبت و چهبسا فروش کلیه و کبد مردمان فقیر.
در معانی دیگر «لمپن» به اشخاصی گفته میشود که ظاهر پرولتاریایی دارند، ولی فاقد فهم و شعور طبقاتی هستند و در واقع از زمانی که مارکسیسم در ادبیات سیاسی اروپا رواج یافت، این قشر از میان توده مردم «تعریف پذیر» شد. اما در ایران پیش از دوره معاصر هم ظهور این افراد در تعارضهای سیاسی دیده شده است و چون تاریخ معاصر ایران از حاکمیت استبدادی جدا نبود، همیشه این قشر آلت دستی برای قدرت حاکمه بود. جاهلها، قمهکشها، تپانچهکشها و اراذل و اوباش از این زمرهاند و میتوان رد پای آنها را در دوره افشاریه و زندیه هم دید. مارکس میگوید که لمپن- پرولتاریا محصول جامعه صنعتی است و در چنین جامعهای نیروهای اجتماعی در شدیدترین شکل خود، شکلگیری طبقات اجتماعی را تجربه کردهاند. در این جامعه، سرمایهدار، کارگر، کشاورز، مالکین بهطور کامل مشخص هستند و کسانی که در هیچ یک از این طبقات نمیگنجند، لمپن- پرولتاریا نامیده میشوند. این تعریف از لمپن پرولتاریا را میتوان در ادبیات مارکسیستی یافت. ما در ایران هم در معنای کلاسیک و هم در معنای مدرن خود پرولتاریا داشتهایم. «پرولتر» واژهای لاتین به معنای کسی است که کار زیاد انجام میدهد و سفرهاش همیشه خالی است. بدین معنا در گذشته تاریخی خود با افرادی مواجه بودیم که کارهای صنعتی سختی انجام میدادند، اما فقیر بودند.
اصطلاح لومپِنپرولتاریا (به آلمانی: پرولتاریای ژنده) اولین بار از سوی کارل مارکس و فردریک انگلس در کتاب مشترکشان «ایدئولوژی آلمانی» منتشره به سال ۱۸۴۵میلادی به کار برده شد. این دو متفکر لومپنپرولتاریا را «خردهطبقهای» از جامعه میدانستند که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا نقشی در تولید ندارد، در حاشیه جامعه و از راههای مظنونی همچون گدایی و واسطهگری و کلاهبرداری امرار معاش میکند. مارکس این گروه اجتماعی را «وابسته و ریزهخوار بورژوازی و اشرافیت» میدانست، و بههمین دلیل آنها را ضدانقلابی و «یک مُشت عوضی» ارزیابی میکرد. شوربختانه لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند. آثار بسیاری، از جمله دو کتاب «دل سگ» و «تخم مرغهای شوم» اثر میخائیل بولگاکف تا حدی بازنمود این امر است. مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپنها را ذخایر انقلاب» نامید. در دهههای اخیر این مقوله به صورت کوتاه شده «لومپن» یا «لمُپن» در آمده و به مثابه یک دشنام به کار آمد.
لمپنیسم در تاریخ معاصر
در فرهنگ فارسی مشکل بتوان واژهای مترادف با لمپن یافت. لات، ولگرد، طفیلی، جاهل، لوطی، اوباش، اراذل، انگل و مفتخور هر کدام گوشهای از خصوصیات لمپن را در خود دارند، ولی معادل کاملی نیستند. کنشها و حرکتهای آنها از جمله لاابالیگری، بیفکری و بیاعتنایی به بزرگ و کوچک به خوبی نمایان است. چماقدار و چماقداری هم نوعی از لمپنیسم است که در تاریخ ایران نقش و جایگاهی خاص دارد. لمپنیسم، محصول افسردگی و یاس اجتماعی است؛ یاسی که در همه اعصار تاریخی در جوامع مختلف وجود داشته است. حتی در آثار فارابی، از آنها به عنوان «علفهای هرز» یاد شده است.
در دهه چهل، همزمان با سرازیر شدن خیل عظیم روستاییان به شهرها و ایجاد محلههای حاشیهای و حلبیآبادها، لمپنیسم هم از لحاظ کیفی و کمی رشد کرد. همزمان با گسترش سینما و تلویزیون، فرهنگ لمپنی از این دو مجرا هم به کانون خانوادههای تمام نقاط کشور نفوذ کرد. در همین دوران است که تصنیفها و بعضا داستانهای فیلمهای فارسی به سمت و سوی زندگی و فرهنگ لمپنها متمایل میشوند. پیدا کردن شانس، چشم امید دوختن به طبقات بالایی برای دست یافتن به دختری از آنها، خرید بلیتهای بختآزمایی برای تغییر سرنوشت و نجات از وضع موجود، جزیی از این گرایش است. دور انداختن قاشق و چنگال قهوهخانه و خوردن آبگوشت با دست و کوبیدن پیاز با مشت و همزمان شکر نعمت و تشکر از «اوسا کریم» جزیی از این فرهنگ است که تا خانه استاد دانشگاه هم نفوذ کرد. ترانههای مورد علاقهاش آنهایی هستند که ریتم باباکرم دارند و شعرشان حاکی از سرخوشی ناب است. خوانندگان مورد توجهشان، هر کس که باشد باید با زبان خودشان بخواند و با همان زبان هم حرف بزند و حرکاتش هم شبیه خودشان باشد؛ چه روی سِن کافه رامسر نو و چه افق طلایی، در غیر این صورت کار به عربدهکشی و در آوردن چاقوها میکشد.
در جوامع پیشرفته که قوانین شهروندی حاکم است، لمپن قدرت گستردهای ندارد، برعکس، در جوامع عقبمانده و سنتی، لمپن صاحب قدرتی فوقالعاده است. این قدرت، آنگاه که آلت دست قرار گیرد، خطرناکتر میشود. بهطورکلی، لمپنیسم ریشه در طبقات پایین جامعه دارد، اگرچه اخلاق لمپنی میتواند افراد طبقات دیگر را نیز دربر گیرد؛ برای نمونه نسل نوجوان کنونی که از کاربرد دایره واژگانی لمپنیسم لذت میبرد و حتی به آن افتخار میکند و به خالکوبیهایی رو میآورد که تجلی گرایش آنها به لمپنیسم است. حتی در میان گروههای تحصیلکرده هم رد پای لمپنیسم دیده میشود. «روشنفکر– لمپن»، «نویسنده– لمپن»، «لمپن مدرن» و «لمپن پستمدرن» هر یک به مقاله جداگانهای نیاز دارند. بخش اعظم سریالهای ایرانی، کرهای، ترکیهای، هندی و عربی در واقع رواج فرهنگ لمپنیسم بوده است. با وجود خصوصیات و طبقهبندیهایی که برای لمپنها در ایران ذکر شد، لازم است گفته شود در ایران به طور گسترده نشانههای فرهنگی زیادی در دیگر طبقات وجود دارد که وام گرفته از لمپنیسم است. این افراد از نظر طبقه اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی کاملا از لمپنها مجزا هستند، به این دلیل این گروه را که بخشی از فرهنگ و یا خصوصیات لمپنها را دارا هستند نباید و نمیتوان با لمپنها یکی دانست.
لمپنهای جدید هم مثل قدیمیها مانع و رادعی در برابر رشد و اعتلای فرهنگی و بهطورکلی مدنیت هستند. شماری از خصوصیات نسل قبلی لمپنها کاملا به نسل جدید منتقل شده است، اما در نسل قبل پُررنگتر بود
لمپنها؛ دیروز و امروز
تردیدی نیست که تفاوت اساسی و زیادی میان لمپنهای گذشته و حال وجود دارد، اما نقطه اشتراک آنها این است که به ارزشهای اخلاقی مرسوم جامعه بیاعتنا هستند. سطح شعور و دانش عمومی لمپنها معمولا نازل است، پس، عجیب نیست که چرا تفکر و تعقل و گفتار و رفتار مبتنی بر تمدن را تمسخر میکنند. لمپنهای جدید هم مثل قدیمیها مانع و رادعی در برابر رشد و اعتلای فرهنگی و بهطورکلی مدنیت هستند. شماری از خصوصیات نسل قبلی لمپنها کاملا به نسل جدید منتقل شده است، اما در نسل قبل پُررنگتر بود؛ برای نمونه قماربازی و چاقوکشی، و امتیاز شمردن توانایی در مضروب کردن دیگران، اما تفاوت عجیبی میان لمپنهای دیروز و امروز وجود دارد، آن هم اینکه اکثر لمپنهای نسل قبل از طبقه فرودست و سنتی جامعه بودند، اما امروز جلوههای متنوع لمپنیسم، ارزشها و گرایشهای آن، در تمام طبقات کم درآمد، متوسط و حتی ثروتمند هم دیده میشود. لمپن امروزی میتواند فرزند یک سرمایهدار یا یک مقام سیاسی و نظامی باشد، با ظاهری مدرن و سوار بر پرادو یا سوزوکی و هر نوع ماشین گران قیمت دیگر.
از دیگر ویژگیهای لمپنهای جدید میتوان به چند مورد اشاره کرد: اولا لمپنیسم از حوزه مردها خارج و به عرصه زنها، یا درواقع دخترهای زیر سی سال، کشیده شده است و بعضی از دخترها در این مورد حتی از پسرها پیشی گرفتهاند. دوم، ریسک پذیری زیاد در بروز رفتار پُرخطر، برخورد غیرمحترمانه با دیگران از جمله والدین، استفاده از ادبیات و لحن غیرمؤدبانه، واکنش تند و عصبی به رفتارهایی که برای آنان ناخوشایند است، میل به درگیری فیزیکی، ایجاد مزاحمت برای دیگران، ارزش دانستن استعمال دخانیات و مشروبات الکلی، فحاشی و پرخاشگری و عادت به استفاده از کلمات رکیک در گفتار، بیتوجهی به قانون و میل به قانون شکنی، کوته فکری و عدم تامل و تفکر در مورد نتایج رفتارها، گرایش به جنبههایی از مدرنیته که جزء آفتهای آن محسوب میشوند؛ مانند روابط بیپروایی و پوشیدن لباسهای بدننما و آرایشهای عجیب و غریب. البته چنانچه در رفتار و اعمال یک شخص فقط یکی دو مورد از موارد دیده شود، نمیتوان او را لمپن دانست. مجموعهای از این خصوصیات و مواردی از این قبیل است که شکل دهنده شخصیت یک لمپن است.
لمپنهای سنتی دست کم در مواردی حرمت بعضی از افراد را نگه میداشتند. میگویم در مواردی، مثلا شاید کمتر از ده در صدشان برای والدین حرمت قائل بودند، به افرادی که کارشان به نفع مردم بود، احترام میگذاشتند؛ مثلا به معلمها، پزشکها و حتی در مواردی تعمیرکارها و مهندسها. به طور کلی به قول اکثر روان شناسان، لمپنها مرعوب جایگاه و منزلت آن اشخاص میشدند و همین رعب، گونهای «احتشام» یعنی احترام تؤام با ترسی خفیف در آنها پدید میآورد. این ترس، از نوع فیزیکی نبود. بلکه به این دلیل بود که از «همه جنبهها و جوانب جامعه» منفک نشوند و تک نیفتند. اما نوجوان یا جوان لمپن امروزی، چه پسر و چه دختر، کمترین حرمتی برای والدین، برای صاحبان علم و خرد و هنر و ادبیات قائل نیست. ترسی هم ندارد زیرا میداند که صدها و بلکه هزاران و اصلا کل نسل او همچون خودش فکر میکند و لاغیر. وقاحت لمپنهای نسل نو در همین مقوله نهفته است.
حاشیهنشینی در ادبیات
نویسندگان زیادی در جهان و ایران درباره حاشیهنشنینها داستانهایی نوشتهاند. در فرانسه قرن نوزدهم آثار امیل زولا، خصوصا «آسوموار»، «دارایی خانوده روگن ماکار» و چند اثر دیگر و آثاری از بالزاک، در انگستان دیکنز در «الیور تویست»، «داستان دو شهر» و چند اثر دیگر، در آمریکا ناتانیل هاثورن و در روسیه چند داستان بلند از چخوف (مثلا زندگی من) و داستایفسکی و تولستوی و گورکی نوشته شده است. در قرن بیستم در ایتالیا خانم گراتزیا دلدا و در آمریکا، جان دوس پاسوس (خصوصا در تریلوژی آمریکا) و جان اشتاین بک (در بیشتر آثارش خصوصا خوشههای خشم)، در مصر، نجیب محفوظ و در شیلی، خانم ایزابل آلنده معروف به «شهرزاد زاغهنشینها» و در آفریقای جنوبی، خانم نادین گوردیمر و در برزیل خورخه آمادو و خوئائو اوبالدو ری بیرو و گیما روسا و در اروگوئه نویسندگانی چون اوراسیو کیروگا به این موضوع پرداخته شده است. جرج اُرول هم در «رمان- خاطرات» خود موسوم به «محرومان پاریس و لندن» به این مهم پرداخته است.
در ایران شماری از کارهای چوبک، ساعدی، احمد محمود، دو سه کار کوتاه از هدایت و آلاحمد و چند کار از دولتآبادی را میتوان نام برد. چند نویسنده زن هم در داستانهای کوتاه، بلند و رمانهای خود به این موضوع پرداختند. خود من هم در رمان «مکانی به وسعت هیچ» حاشیهنشینهای منطقه نفت خیز و البته نمادین «نمره هفت» را به مثابه نماینده ایلها بازتاب دادهام و مقدمات فروپاشی ساختار ایل و طایفه را در این داستان بازنمایی کردهام. از نویسندگان جوانی که آثارشان در دهه هفتاد و هشتاد چاپ شد، چند اثر خواندهام که به این معضل پرداختهاند.