محکوم به تباهی | آرمان امروز


«جک» [Jack] چهارمین جلد از مجموعه کلاسیک رمان‌های مریلین رابینسون [Marilynne Robinson] نویسنده آمریکایی برنده پولیتزر که به‌تازگی با ترجمه ماندانا نوری از سوی نشر گویا منتشر شده، درباره ساکنان شهر کوچک گیلیاد، آیوا، است. جک بوتون پسر شرور وزیر پروتستان شهر در این رمان از جمله شخصیت‌های مهم و تاثیرگذار ادبیات معاصر آمریکا است. پیش از این با این شخصیت در رمان‌های قبلی رابینسون «گیلیاد»، «خانه» و «لی‌لا» آشنا شده‌ایم.

جک» [Jack] مریلین رابینسون [Marilynne Robinson]

آخرین رمان رابینسون، «جک» را در سنت لوییس دنبال می‌کند، در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم که دیگر مثل قبل جوان نیست. موهایش کم‌پشت شده، مشروب می‌نوشد، قادر نیست سر یک شغل بماند و به‌خاطر جرمی که مرتکب نشده به زندان افتاده، هرچند ارتکاب به آن جنایت برایش مشکل هم نبود.
جک شب‌ها را در پانسیون‌ها سر می‌کند و در اوقات سخت هم در گورستان محلی می‌خوابد. بااین‌حال همچنان با یک دست کت‌وشلوار نسبتا مناسب جذابیتش را حفظ می‌کند. نام مستعاری بر خودش گذاشته که از آن بیزار است؛ معرکه!

جک با دلا مایلز آشنا می‌شود و عاشقش می‌شود. دلا معلم دبیرستان و دختر وزیر است، او ‌سیاهپوست است و پدرش جک را به دیده تحقیر نگاه می‌کند. داستان در دوره جیم کرو اتفاق می‌افتد که قوانین به‌شدت سختگیرانه‌ای هم در آن دوران اجرا می‌شود. رابینسون حال‌وهوای شهر را به‌خوبی توصیف می‌کند. روال این داستان نیز همان‌گونه که خوانندگان «گیلیاد» انتظار دارند، محکوم به تباهی است. هرچند که با وجود جک همه‌چیز محکوم به فنا است. در تمام جریان داستان این موضوع را می‌دانیم زیرا نویسنده در هر فرصتی به ما این آگاهی را می‌دهد. به محض آنکه جک دهانش را باز می‌کند تا مطلبی بگوید رابینسون چون خیمه‌شب‌بازی نخ‌های او را می‌کشد و با میل و اراده خود کنترلش می‌کند.

«من مفت‌خوری ولگردم.»، «شخصیتی زننده و ناخوشایندم.» «همه‌چیز را نابود می‌کنم.»، «مرا به چشم یک دزد ببینید.»، «به محض آنکه مرا می‌بینید راهی برای سرخوردگی‌تان پیدا می‌کنم و روی هیچ‌کس تاثیر خوبی نمی‌گذارم، کسی را می‌بینید که امیدی به بهترشدنش نیست.» جک خودش را شاهزاده تاریکی می‌داند و خلاصه تلخ‌ترین و سمی‌ترین برچسب‌ها را به خودش نسبت می‌دهد.

اگر بنا باشد جک را به پلیدی شیطان ببینیم، که البته آنقدر هم شرور نیست، باید نجابت و اصالت او را نیز دید. جک شیطانی غمگین است. بد نیست در این مطلب به اختلاف نظرهایی اشاره کرد که میان خوانندگان رمان‌های رابینسون وجود دارد. نویسنده از یک‌سو« گیلیاد» را نوشته که در ۲۰۰۵ موفق به دریافت جایزه پولیتزر شد و اکثریت آن را پسندیده‌اند و در سمت دیگر رمان‌های دیگر رابینسون نظیر «جک» قرار دارد که خواننده را به دنیایی پرت، خفه، زندگی‌‌زده و مبهم و بدون طنز وارد می‌کند. جایی‌که در آن همواره بدی‌ها بر خوبی‌ها غالب است. در این رمان احساسات مذهبی و معنوی بارها تکرار می‌شود تا بدان‌جا که خواننده فضای توبه را احساس می‌کند و از خود می‌پرسد «نکند کسی مرده؟»

بدون شک در رمان تازه مریلین رابینسون داستان بر محور «جک» می‌چرخد، افسونگری که به‌ندرت مجاز به افسون‌کردن است. در کافه‌ها پیانو می‌نوازد، دستمزد ناچیزی می‌گیرد و خلافکاری مستعد و متعهد است. شاید شعار جک تصاحب شبانه باشد. ما مجاز نیستیم خوشی و شادی‌های زندگی شبانه‌اش را ببینیم. درعوض شاهد خماری‌ها و بدخلقی‌ها و چشم‌های گودرفته‌ صبح‌های بعد از سرمستی‌اش هستیم. جک همانند پروانه است که در ظاهر به سمت شعله آتش کشیده می‌شود، اما سفت و سخت است؛ گویا سینه‌اش را سنجاقی سخت نگاه داشته باشد. او کسالت‌بارترین پسر شرور در تاریخ شرورترین پسران است. او‌ که ناچار شده تا ابد در گوشه‌ای رو به دیوار کز کند.

در رمان «جک»، خواننده تنها ذره‌ای از احساسات اصلی شخصیت‌ها را متوجه می‌شود. جک و دلا اجازه ندارند حتی ابتدایی‌ترین لذت‌ها را تجربه کنند. آنها شرمگینانه تنها روح و احساسات یکدیگر را غلغلک می‌کنند. دلا به‌خاطر تلاش و نیاز عمیقش به خلاص‌شدن از انتظارات خانواده و جامعه، شخصیتی جذاب و جالب توجه دارد و باید بیش از آنچه در داستان می‌بینیم پررنگ می‌شد. در جریان داستان این‌گونه به‌نظر می‌رسد او و جک هیچ‌کدام زندگی مستقلی ندارند و خواننده احساس می‌کند نویسنده شخصیت‌های آنها را درست به اندازه‌ و ابعادی که مدنظر خودش بوده درآورده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...