فرزاد نعمتی | هم‌میهن


مدتی پیش جلد نخست کتاب «احمد سمیعی‌گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی» که حاصل گفت‌وگوی سایه اقتصادی‌نیا، ویراستار و پژوهشگر ادبیات فارسی با استاد احمد سمیعی گیلانی ست، توسط نشر «نی» به چاپ رسید. به همین مناسبت در نشستی با حضور کاوه بیات، تاریخ‌نگار، هومن یوسف‌دهی، متخصص زبان و ادبیات فارسی و پژوهشگر تاریخ و سایه اقتصادی‌نیا که با مدیریت محسن آزموده، روزنامه‌نگار حوزه اندیشه برگزار شد، کتاب مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

احمد سمیعی(گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی

رشد در خانواده‌ای ممتاز و در محیطی روشنفکری
هومن یوسف‌دهی


استاد سمیعی به‌دلیل سوابق سیاسی‌ای که در جوانی داشت، فردی بسیار محافظه‌کار بود و به همین دلیل مصاحبه با او شاید از دست کسی جز سایه اعتمادی‌نیا بر نمی‌آمد؛ کسی که در سال‌های پایانی عمر استاد، در فرهنگستان پروانه‌وار گرد شمع استاد می‌چرخید و مانند دختر او بود و استاد نیز به او اعتماد داشت. این گفت‌وگو زنجیره اطلاعات ما را درباره تاریخ معاصر تکمیل می‌کند. پیش‌تر گفت‌وگوهایی با عنایت‌الله رضا انجام شده بود. فریدون کشاورز کتاب «من متهم می‌کنم حزب توده ایران را» و انور خامه‌ای کتاب «53 نفر» را نوشت. در همین راستا گفت‌وگو با استاد سمیعی‌گیلانی، یکی از مهمترین مصاحبه‌ها هست و اطلاعات ارزشمندی برای ما به ارمغان می‌آورد.

درباره خانواده و محیط پرورش سمیعی باید گفت، تاریخچه خانواده پدری او، لااقل از قرن دوازدهم و دوره افشاریه مشخص است. اولین کسی که از این خاندان که در اصل آذربایجانی بودند و به رشت مهاجرت کرد، حاج سمیع بود که تاجر و بسیار ثروتمند بود. حاج سمیع، مغضوب یکی از شاهان افشار قرار گرفت و بر چشمانش در مشهد میل کشیده می‌شود. او در بازگشت در قزوین با بانویی قزوینی ازدواج می‌کند و در رشت صاحب فرزندانی می‌شود که خاندان سمیعی را شکل می‌دهند. شاخص‌ترین شخصیت این خاندان در دوره معاصر افزون بر علما، فضلا و اطبا از نظر سیاسی میرزا حسین‌خان ادیب‌السلطنه سمیعی است.

احمد سمیعی‌گیلانی، نوه دختری حاج ملا محمد خمامی است. حاج ملا محمد روحانی، تراز اول گیلان از عصر ناصری تا دور مشروطه بوده، اقتدار زیادی نیز در منطقه داشته و احکام اسلامی نیز صادر می‌کرده است و مریدانش نیز احکام او را اجرا می‌کردند. در زمانه مشروطه او از مخالفان مشروطه بود. گاه در برهه‌هایی با آن همراهی کرد اما در کل مخالف بود و حرفش نیز این بود که برابری و سویت که در مشروطیت مطرح می‌شود، مخالف اسلام است؛ زیرا خداوند انگشتان یک دست را هم به یک شکل نیافریده است. با همین استدلال او مشروطیت را خلاف اسلام می‌دانست. اکثر دامادها و دخترانش اما با او موافق نبودند و حتی از مشروطه حمایت کردند. برای نمونه حاج ناصر صوفی که نوه میرزا حبیب‌الله رشتی معروف بود، جلسات مشروطه‌خواهان را در خانه‌اش برگزار می‌کرد. بعد از مشروطه نیز در اسنادی که درباره دخل‌وخرج کمیته ستار و رشت به دست آمده است، دیده می‌شود که دختران او طلا و جواهراتی را برای مصارف کمیته ستار اهدا کرده بودند.

حاج خمامی شش فرزند داشت. پسرش در جوانی و پیش از مشروطه درگذشت. دختر اول او حجت‌‌‌الحاجیه، همسر حاج سیدمحمود روحانی بود. روحانی از مشاهیر مجتهدان گیلان بود. یک‌بار نماینده مجلس شورای ملی و یک‌بار نماینده مجلس موسسان شد. در همان مجلس شورای ملی رئیس سنی مجلس در ابتدای تشکیل آن نیز شد. فرزند او حاج سیدمحمد روحانی که از روسای دراویش گیلان بود، فرزند همین زوج بود. دختر دیگر این زوج فخرالعالیه روحانی، همسر شیخ اسدالله رضا بود که مادر دکتر عنایت‌الله رضا (شوهر خواهر استاد سمیعی) محسوب می‌شود. فرزند دیگر حاج روحانی، افسرالحاجیه بود که با ابراهیم آقای رفیع ازدواج کرد. خانواده رفیع هم خانواده‌ای سرشناس در گیلان بودند. فرزند دیگر حاج خمامی، شوکت‌‌الحاجیه، همسر حاج محمدحسین آقای‌مجتهد است. این داماد نیز از خانواده رفیع است. دختر دیگر، عزت‌الحاجیه، همسر حاج ناصر صوفی است که نوه میرزای رشتی و از مشروطه‌خواهان بود. فرزند پنجم، شمس‌‌الحاجیه، همسر حاج میرزا قاسم مجتهد سمیعی و مادر استاد احمد سمیعی بود. دیگر فرزندان این زوج نیز محترم، محمدمهدی، احترام، نصرالله، فضل‌الله سمیعی بودند. فرزند ششم، کوچک خانم، همسر دوم حاج سیداسماعیل آقا ویشکایی بود. فرزند آنها، سیدحسین ویشکایی، رئیس اعتبارات بانک کشاورزی بود.

جدا از این محیط خانوادگی اینک باید به این مهم پرداخت که چه شد که جوانانی چون سمیعی به سوسیالیسم گرایش پیدا کردند؟ در این زمینه توجه بدین نکته اهمیت دارد که از دوره مشروطه، مرام سوسیال دموکراسی توسط بلشویک‌ها و منشویک‌ها تبلیغ می‌شد. جزوات آنها منتشر می‌شد و افراد باسواد گیلانی با این افکار آشنا بودند. این امر از حدود 15 سال پیش از تولد احمد سمیعی شروع می‌شود. سمیعی متولد 1299 بود. در همان سال بلشویک‌ها به داخل گیلان آمدند و بعد از قهر میرزا کوچک‌خان و حرکتش به سوی فومنات، دست روس‌ها باز شد و مجالس مختلفی در تبلیغ مرام کمونیسم و سوسیالیسم برپا کردند. عده زیادی از گیلانی‌ها در این مجالس حضور پیدا می‌کردند. حتی بسیاری از جوانان از تهران به رشت می‌آمدند و به جمهوری شورایی گیلان می‌پیوستند. نکته مهم دیگر درباره خاستگاه سمیعی، توجه به تنوع قومیتی و مذهبی در گیلان است.

رشت و انزلی مراکز شهری تجاری بودند. اولاً از سراسر ایران اقوام مختلف از یزد، مشهد، اردبیل و تبریز به رشت می‌آمدند و در آنجا ساکن می‌شدند. مذاهب مختلفی نیز در گیلان حضور داشتند؛ از یهودی‌ها و مسیحی‌ها تا اهل سنت و شیعه. روی‌هم‌رفته در جامعه گیلان از نظر فکری و مذهبی تساهل و تسامح وجود داشت. نکته دیگر اینکه زن‌ها در گیلان بیش از زنان سایر نقاط ایران در فعالیت‌های اجتماعی مشارکت داشتند. حتی کسانی که از اوایل دوره پهلوی خاطراتی نگاشته‌اند و حتی قبل از منع حجاب در این باره گفته‌اند که در رشت خانم‌ها با همان چادر به تئاتر می‌رفتند؛ درحالی‌که زن‌ها در آن تاریخ در تهران به تئاتر نمی‌رفتند.

در رشت مدارس و کلاس‌هایی تشکیل می‌شد و زنان در گیلان، ارتقای فکری پیدا می‌کردند. در اینجا توجه به دبیرستانی هم که سمیعی در آن تحصیل کرد؛ یعنی مدرسه متوسطه نمره یک که بعدتر به دبیرستان شاهپور تغییر نام داد، اهمیت دارد. این مدرسه شاهپور در سال 1314 در عمارتی جدید ادامه کار می‌دهد. آلمانی‌ها نیز مدرسه بسیار وسیع و زیبایی تاسیس می‌کنند که کتابخانه و آزمایشگاه‌هایی طبیعی، شیمی و فیزیک داشته است. البته قبل‌تر در رشت مدرسه یونانی، مدرسه روسی و مدرسه آمریکایی ساخته شده بود. اکثر این مدارس، صبغه مذهبی داشتند. در مورد مدرسه شاهپور اما باید گفت هم دانش‌آموزان و هم معلمان، مسیحی و یهودی داشت. ازجمله آنها الکساندر جراحیان را می‌توان نام برد که از دبیران فرانسه مدرسه به‌شمار می‌رفت. سموئیل احتشام‌زاده نیز یهودی بود که آنجا درس می‌داد. بزرگانی چون محمد معین، عنایت‌الله رضا، هوشنگ ابتهاج و... از فارغ‌التحصیلان این مدرسه بودند. اینها سرچشمه‌های شکل‌گیری فکر سمیعی هستند. مضاف بر آنها خانواده سمیعی نیز ـ هم پدر، هم مادر ـ هردو روشنفکر و اهل تساهل و تسامح بودند.

هنوز دلبسته حزب توده بود
کاوه بیات


کتاب را که خواندم، برآوردم این بود که می‌توان در چند بخش بدان پرداخت. در درجه اول شرح کوتاهی از فصول کتاب و مباحثی که مطرح شده است، می‌دهم. بعد به نکاتی می‌پردازم که در خور توجه و قابل تأمل بودند. بعد از آن، اشاراتی می‌کنم درباره اشتباهات و خطاهایی که وارد کتاب شده است. همچنین برداشت خودم را از نوع شخصیت و کاراکتر سیاسی استاد عرض می‌کنم.

سال‌ها پیش در سال 1366 دکتر چنگیز پهلوان در مقاله‌ای با عنوان «گذشته غلبه‌نایافتنی»، در نقد خاطرات منتشرشده تعدادی از سران حزب توده نظیر خلیل ملکی، انور خامه‌ای و فریدون کشاورز از دشواری‌های بسیاری نوشت که افراد در برخورد با گذشته خود با آنها مواجه می‌شوند. به نظر می‌آید پدیده‌هایی از این دست، شامل مرور زمان نمی‌شوند. آن دشواری‌ها به قوت خود باقی‌ است. خاطرات احمد سمیعی‌گیلانی که به‌همت سایه اقتصادی‌نیا طی سلسله‌نشست‌ها و مصاحبه‌هایی در دوره کرونا ضبط و تدوین شده است، با مروری بر دوران کودکی احمد سمیعی در رشت، وضعیت خانوادگی و دوران تحصیلات ابتدایی او در آن سامان آغاز می‌شود. رفت‌وبرگشتی به تهران، یک دوره کوتاه تحصیلی در مدرسه سن لوئی و آنگاه اقامتی طولانی‌تر در تهران و ورود به دانشسرای عالی از دیگر مواردی است که در ادامه موضوع یادآوری قرار گرفته است. طبیعتاً بخشی از این خاطرات معرفی اساتید دانشسرا، نحوه تدریس و طرز رسیدگی آنها به دانشجویان است.

تصمیم سمیعی برای انجام خدمت نظام به‌رغم فراهم‌بودن زمینه‌های مختلف برای کسب معافیت تحصیلی، بخشی است که در جلسه چهارم این رشته مصاحبه‌ها بدان پرداخته شده است و شاید جالب‌ترین بخش آن ثبت و ضبط دقیق پاره‌ای از اصطلاحات مربوط به توپخانه و قوانین تیر است که شاید بتوان آن را نشانه‌ای دال بر علاقه و توجه اولیه به مباحث لغوی نیز تعبیر کرد. سمیعی در سال 1322 درحالی‌که در اداره راه‌آهن کار می‌کرد، به حزب توده پیوست. باتوجه به تعلقات فکری، همچنین یک آشنایی اساسی با زبان فرانسه به‌نحوی‌که می‌توانست از این زبان هم به فارسی ترجمه کند و هم از فارسی به فرانسه ترجمه کند، به حوزه روشنفکری حزب پیوست و چندی بعد نیز به سازمان جوانان منتقل شد. این بخش از خاطرات استاد نیز طبیعتاً با اشاراتی به تعدادی از چهره‌های شاخص حزبی ازجمله روشنفکران و اهل قلم حزب مانند احسان طبری، نادر نادرپور، ابراهیم گلستان، جهانگیر افکاری و... همراه است؛ همچنین اشاره به پاره‌ای از فعالیت‌های این حوزه مانند کنگره نویسندگان که مقامات شوروی در تیرماه 1325 برگزار کردند.

در ادامه پس از اشاره به فرازوفرود فرقه آذربایجان و اندک زمانی بعد، ماجرای ترور محمدرضا شاه و تاثیر آن بر فعالیت‌های حزب توده که به دستگیری کوتاه مدت او نیز مانند اکثر دیگر فعالان حزبی منجر شد، نوبت به توصیف فعالیت‌های فزاینده استاد در سازمان جوانان در ارتباط با تحرکات فدراسیون جهانی جوانان دموکرات می‌رسد که یکی از ارگان‌های تبلیغاتی شوروی بود. همانطور که پیش‌تر اشاره شد، سمیعی با احاطه‌ای که بر زبان فرانسه داشت در کنار ترجمه متون و گزارش‌های ذی‌ربط از زبان فرانسه و انتشار آنها، وظیفه نوشتن گزارش‌های لازم که برای فدراسیون مزبور فرستاده می‌شد نیز برعهده او قرار گفت.

در یک مقطع در فاصله سال‌های 1330 تا 1332 نیز او به نمایندگی از سازمان جوانان، به فدراسیون جهانی جوانان دموکرات به اروپای شرقی اعزام شد. پایان این ماموریت با پیشامد کودتای 28 مردادماه و بازداشت سمیعی و تعداد زیادی از دیگر کسانی که از طرف ایران به فستیوال اعزام شده بودند، به‌محض ورود به انزلی توأم شد. اگرچه این دوره بازداشت نیز به درازا نکشید و پس از رسیدن بازداشتی‌ها به تهران تعدادی از آنها ازجمله صاحب خاطرات آزاد شدند، ولی دوره فعالیت‌های حزب توده به‌سر آمده بود.

دوره کوتاه ولی پرماجرای فعالیت‌های مخفی سمیعی در مقام مسئول سازمان جوانان، به درازا نکشید و در سال 1334 او مجدداً و این‌بار به‌نحوی اساسی، بازداشت شد. این دوره سخت و دشوار از حبس و شکنجه در بخش پایانی این رشته‌گفت‌وگوها توصیف شده است. در همین بخش بند تنفرنامه‌ای نقل شده است که در 16 اردیبهشت‌ماه 1335 به امضای احمد سمیعی در روزنامه اطلاعات منتشر شده بود. اگرچه نوشته‌هایی از این دست به اجبار و تحت فشار اخذ می‌شود، ولی جدای از نثر استوارش، آن را نوعی جمع‌بندی از این دوره نیز می‌توان توصیف کرد.

فرازهای مهم خاطرات
زندگانی و خاطرات سیاسی احمد سمیعی‌گیلانی را باید بیشتر به دیده روایتی از حال‌وهوای حاکم بر بخشی از فعالیت‌های حزب توده در دهه 1320 و اوایل دهه 1330 نگریست تا یک روایت دقیق سیاسی و تاریخی. مصاحبه و گفت‌وگو در 100 سالگی به‌هرحال فراموشی‌ها و بی‌دقتی‌های اجتناب‌ناپذیری را به دنبال دارد که در ادامه به تعدادی از آنها اشاره خواهد شد. ولی پیش از پرداختن به آن موارد، جا دارد به تعدادی از فرازهای در خور توجه و مهم این خاطرات اشاره شود:

1ـ تاثیر آرای سید احمد کسروی بر افکار بخشی از تحصیلکردگان آن دوره که راه گرایش بعدی برخی از آنها به حزب توده را باز می‌کرد.

2ـ جشن و سرور حزب توده به‌مناسبت بازداشت سید ضیا‌ءالدین طباطبایی به دستور احمد قوام و شعری که نادر نادرپور به این مناسبت سرود.

3ـ نگرانی مقامات حزبی از استقلال طبع فریدون توللی به‌رغم جایگاه او در سلسله‌مراتب روشنفکری.

4ـ تحریم روزنامه آژیر سیدجعفر پیشه‌وری از سوی حزب به‌عنوان نشانه‌ای دیگر از اختلاف‌نظری که اینک میان برخی از کمونیست‌های قدیم و کمونیست‌های جدید پدید آمده بود.

5ـ توصیف سمیعی از فضای زندان، بعد از بازداشت جمع در خورتوجهی از سران و فعالان حزبی، در پی ترور شاه جوان در بهمن‌ماه 1327.

6ـ خاطرات سمیعی از فعالیت‌های سازمان جوانان ازجمله سفر به اروپای شرقی به نمایندگی از تشکیلات.

7. فعالیت‌های سازمان جوانان در یکی، دو سال بعد از کودتای 28 مردادماه و نقش سازمان نظامی در مراقبت و تداوم این تحرکات ازجمله این موارد مهم هستند.

برخی خطاها در نقل وقایع
بازگویی خاطرات در ایام کهولت، کار پرمخاطره‌ای است. لاجرم بی‌دقتی‌ها را به دنبال می‌آوررد که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1ـ در هم کردن سه دوره متفاوت نپ، بازگشایی موقت اقتصاد شوروی در اوایل دهه 1300 شمسی، اخراج مهاجران روس، روس‌های سفید و قفقازی از خدمات دولتی در اوایل دهه 1310 و اخراج اتباع ایرانی از شوروی در اواخر دهه مورد بحث در خاطرات، یکی از این نکات است.

2ـ شاگرد پیاژه دانستن دکتر علی‌اکبر سیاسی؛ حال آنکه آن‌دو هم‌سن‌وسال بودند و پیاژه حتی یک‌سال از دکتر سیاسی کوچک‌تر بود.

3ـ رد اعتبار نامه سید ضیا‌ءالدین طباطبایی در مجلس چهاردهم؛ درحالی‌که تلاش‌های حزب توده و دکتر مصدق در این زمینه به‌ثمر نرسید و اعتبار نامه سید ضیا به تصویب رسید.

4ـ انتصاب مظفر فیروز به وزارت فرهنگ، پس از برکناری ملک‌الشعرای بهار در کابینه قوام هم نادرست است.

5ـ اشتباهی نیز در حین ویرایش با شناسایی سرتیپ مدنی نامی ـ از نظامیان سال‌های نخست دهه 1330 ـ در یکی از پاورقی‌ها، با نام دریادار احمد مدنی بعدی که در آن سال‌ها تازه به خدمت نظام درآمده بود پیش آمده است که در چاپ‌های بعدی تصحیح خواهد شد. ابهاماتی دیگر به‌خصوص درباره تحرکات حزب توده در متن وجود دارد که بررسی صحت و سقم آنها مجال بیشتری می‌طلبد و بهتر است از صاحبنظرانی چون محمدحسین خسروپناه دعوت شود که درباره آنها نظر بدهند.

نشست نقد و بررسی  احمد سمیعی‌گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی

شخصیت پیچیده سمیعی
سایه اقتصادی‌نیا در پیش‌گفتاری بر کتاب نوشته است: «استاد من احمد سمیعی‌گیلانی، شخصیتی پیچیده و نادر داشت. هم مسلمانی مومن بود و هم کمونیستی وفادار» و در ادامه نوشته: «او به زندگی سیاسی‌اش نگاهی عاشقانه و گاه حتی عارفانه داشت. دلبستگی به آن آرمان سیاسی نزد او مانند عشق به معشوقی غدار بود که هرچند او را خائنانه وا نهاده بود، یادش هنوز حلاوت داشت. او رنج زندان و شکست را نوعی ریاضت عرفانی تلقی می‌کرد و بارها از آن به روحانی‌ترین تجربه‌ها یاد می‌آورد.»

البته شکل‌گیری یک شخصیت پیچیده برای تمام کسانی که باید در فضایی محدود و بسته مقید به انواع بایدها و نبایدها زندگی کنند، امر نادری نیست. بسیاری از ما ایرانیان هر یک متاسفانه شخصیتی پیچیده یافته‌ایم. استاد سمیعی هم که در دو دوره پیش و پس از انقلاب در یکی با شدت کمتر و در دیگری با شدت بیشتر می‌بایست در چنین فضایی کار و زندگی کند، قاعدتاً از این قاعده مستثنی نیست ولی در این موضوع به‌خصوص اگر پیچیدگی‌ای وجود داشته باشد همان پیچ‌وخمی است که چنگیز پهلوان در مقاله پیش‌گفته از آن به‌عنوان نوعی ناتوانی در غلبه بر گذشته یاد کرده است. در ابتدای همان مقاله به قلم پهلوان چنین می‌خوانیم: «هنگامی که شخص با گذشته خود برخورد می‌کند و از بازسازی آن می‌کوشد، تصویری از آنچه خود می‌پندارد درست است، به دست دهد، وابستگی‌های عاطفی و ذهنی به این گذشته لحظه‌به‌لحظه پیشاپیش چشمانش خط بر می‌افروزند و او را آرام نمی‌گذارند به‌ویژه وقتی این گذشته با اندیشه‌های امروزین فرد ناسازگار است و بازسازی تصویر درستی از آن، آزردگی‌خاطر به‌بار می‌آورد. واقعیت پیچیده و دشواری پدیدار می‌شود که اگر بنیادهای استوار فکری وجود نداشته باشد، ریشه‌یابی خطای پیشین اگر نه امری ناممکن که بس سخت خواهد شد.»

به‌نظر می‌آید تعداد توده‌هایی که به رویگردانی اساسی و پشت سر گذاشتن آن سابقه سیاسی موفق شده باشند، زیاد نیست. این را در خاطرات احمد سمیعی نیز می‌توان دید. به‌رغم دریغ و افسوس سمیعی از تغییر و تبعید توده از جبهه‌ای گسترده در اوایل کار به یک حزب درهم‌تنیده در مراحل بعدی و تصویر حسرت‌باری که از آن توصیف کرده است، به‌نظر می‌رسد دلبستگی اصلی او به همان حزب درهم تنیده بعدی، فولاد آب‌دیده‌ای است که از کوره حوادث بیرون نیامده است.

درباره اوایل کار حزب توده می‌گوید: «حزب ابتدا فقط جبهه ضدفاشسیتی بود، غیرکمونیست‌ها را می‌پذیرفت، شاه را قبول داشت، سلیمان میرزا در حیاط کلوپ وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند، جلسات را حتی در خانه‌های اعیانی می‌گذاشتیم و صاحب‌عمارت متمول گوشه‌ای می‌نشست تریاکش را می‌کشید!»

بعد اما در جایی از تحرکات حزب توده در بین سال‌های 1325 تا 1327، به «دوره طلایی» یاد کرده است؛ دوره‌ای که در خلال آن علاوه بر پالایش حزب «از عناصری که محض خاطر منافع شخصی به حزب پیوسته بودند و می‌خواستند از قدرت حزب بهره ببرند، برجای مانده‌ها حقیقتاً آرمانی داشتند و متعاقباً دموکراسی در حزب تقویت شد.»

نکته این است که اتفاقاً در این مقطع، از ماجرای نفت شمال گرفته تا غائله آذربایجان می‌‌بایست در باب این آرمان و مقتضیات آن تجدیدنظری می‌شد و این هنگامی است که بخش قابل‌توجهی از سران و فعالان حزب درصدد چنین تجدیدنظری هم برآمدند، اما دقیقاً به‌دلیل نبود دموکراسی مورد اشاره، عرصه بر آنها تنگ شد و کار به انشعاب رسید؛ انشعابی که سمیعی در همین خاطرات آن را «بیخود و نابهنگام» تلقی کرده است. سمیعی تبعات ناشی از ترور نافرجام شاه و غیرقانونی اعلام‌شدن حزب توده را نیز به دیده مثبت می‌نگرد؛ زیرا «حزب را از نظر سازمانی محدود کرد به دایره کوچکی از اعضای صددرصد مورد اطمینان و بسیار خبره در کار مخفی. فعالان حزب محدود شدند به گروهی با کمیت نازل، اما با کیفیت بالا که کارها را متشکل و سازمان را پیش می‌بردند» که البته با آن تصویر رویایی دوره سلیمان میرزا تعارض دارد.

راه نجات ایران فعالیت فرهنگی است
سایه اقتصادی‌نیا


تجربه‌ای که احمد سمیعی در کودکی در خانواده‌ای متمول و متمکن از سر می‌گذراند، بسیار اهمیت دارد در ساخت شخصیت او در آینده. خانه حاج خمامی که همیشه پر از مهمان است. سفره‌های همیشه پهن. ماه رمضان و نوروز. شاید فکر شود که اینها گذران عادی زندگی هستند اما همان شوقی که سمیعی در بیان این خاطرات داشت، عیناً وقتی خاطرات سیاسی و شور و شوق گردهمایی‌هایی حزبی را تعریف می‌کرد، تکرار می‌شد. به همین لحاظ خاطرات سیاست هم برایش شیرین بود.

برای همین نوشتم عارفانه و عاشقانه. این خاطرات نشان می‌دهد که چگونه تکوین شخصیت از کودکی می‌تواند باعث شود کسی آرمانی سیاسی را، حتی اگر به‌درستی متوجه منافع و مضار آن نشده باشد ـ چونان یک عشق دریابد. آن چیزی که در روایت سمیعی برایم جالب بود و به‌نظرم در بیان آن عمد داشت، همین رابطه عاشقانه او با سیاست بود.

کلید درک آنچه او می‌خواست از خود برجای بگذارد، این بود؛ چطور از زمان کودکی، در خانه و مدرسه، روحیه‌ای در من پرورانده شد که من توده‌ای شدم. چیزی که در این کتاب مهم است، این است. برای همین شاید این کتاب برای کسانی که دنبال تاریخ حزب توده هستند، مفید نباشد. این روایت یک‌فرد و قصه یک‌نفر است؛ قصه آدمی که بعد از سیاست، دل به فرهنگ می‌بندد. خودش در این کتاب می‌گوید که من فهمیدم، همانطور که جمال‌زاده در مقدمه «یکی بود، یکی نبود» می‌نویسد؛ راه نجات ایران فعالیت سیاسی نیست، فعالیت فرهنگی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...