زیر شنل دراکولا | شرق


یادداشت‌های جاناتان هارکر، مشاور سرمایه‌گذاری شرکت هاوکینز در لندن، سرآغاز رمان مشهور «دراکولا»[Dracula] نوشته برام استوکر [Bram Stoker] است. هارکر در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد: «چیزهای غریب بسیاری است که باید بنویسم»؛ منظور او از چیزهای غریب مسافرتش به منطقه ترانسیلوانیا و دیدار با دراکولا در قلعه کوه‌های کارپات است. او که در عین حال وکیلی سرشناش است، این بار به منظور انجام قراری اقتصادی رهسپار قلعه دراکولا می‌شود تا قول‌نامه‌ای با کنت دراکولا برای خریدن ملکی قدیمی در لندن را نهایی کند.

خلاصه رمان دراکولا»[Dracula] نوشته برام استوکر [Bram Stoker]

هارکر در بدو ورود شب را در مسافرخانه سپری می‌کند، صبحگاه سوار بر کالسکه آماده رفتن به قصر یا همان قلعه دراکولا می‌شود، اما او که فردی تیزهوش و دقیق است، اوضاع را از همان بدو ورود غیرعادی و غریب می‌بیند، چون هنگام حرکت جمعیتی انبوه را در مقابل خود مشاهده می‌کند که همگی به خود صلیب می‌کشیدند و انگشت نشانه را به‌ سوی او اشاره می‌کردند. هارکر که اوضاع را شک‌برانگیز می‌بیند سعی می‌کند از زبان همسفرانش دریابد منظور این‌همه جمعیت چیست. ابتدا کسی حاضر به توضیح نمی‌شود، اما کمی بعد یکی از آنها که «... فهمید انگلیسی‌ام، توضیح داد که طلسمی است برای محافظت خود در برابر چشم‌زخم. این موضوع برای من که می‌خواستم به جایی ناآشنا بروم تا فردی ناشناس را ببینم چندان خوشایند نبود، اما همه‌شان چنان مهربان، غمگین و دلسوز به نظر می‌رسیدند که بی‌اختیار تحت تأثیر قرار گرفتم».1

اقامت هارکر در قصر دراکولا طولانی می‌شود. در حقیقت دراکولا مانع از خروج هارکر می‌شود، اما هارکر که فردی زیرک است، در عوض می‌کوشد از کار دراکولا سر درآورد، چون متوجه رفتارها و جملات غیرعادی دراکولا می‌شود. در وهله اول با حیرت درمی‌یابد که کنت دراکولا به‌رغم عنوان کنت فاقد رفتار و منش اشرافی است. دراکولا برخلاف اشراف کارهایش را خودش انجام می‌دهد، غذایش را خود طبخ می‌کند، نظافت و کارهای معمول و حتی درشکه‌اش را خودش می‌راند و اینها همه برخلاف رسم و رسوم اشرافیت زمانه خود و به‌خصوص اشرافیت ریشه‌دار انگلیسی است. اما این‌ همه کارهای دراکولا نیست. هارکر کم‌کم متوجه می‌شود که برخلاف تصور اولیه، دراکولا از سرمایه‌های خود به‌عنوان گردش مالی بهره‌مند نمی‌شود. این را آن وقتی متوجه می‌شود که در حین جست‌وجو برای فرار از قصر دراکولا، با انبوهی از طلا از همه انواع آن، رومانیایی، بریتانیایی، استرالیایی، مجارستانی و پول یونانی و ترکی روبه‌رو می‌شود که با پرده‌ای از گرد‌و‌غبار پوشیده شده، گویی مدت‌های طولانی است که کسی به آن دست نزده است. برای هارکر عجیب است که این‌همه سرمایه آن‌هم در آستانه ورود سرمایه به جهان چنین راکد مانده است. به‌ تدریج شغل دراکولا برای هارکر به معما بدل می‌شود. روزها و هفته‌ها سپری می‌شود و هارکر متوجه غیبت‌های غیرعادی و گاه مکرر دراکولا می‌شود. آن‌وقت با کنکاش‌های بیشتر در حالات دراکولا، درمی‌یابد که شغل دراکولا در اصل چیز دیگری است؛ دراکولا با خون‌آشامی گذران می‌کند. در حقیقت او هیولایی است که از شیشه بیرون آمده و دیگر خیال ندارد به درون آن بازگردد. از آن پس دراکولا چهره‌ای دیگر پیدا می‌کند، تا بدان اندازه که «همه خون‌آشام‌های متأخر از زیر شنل سرخ و سیاه کنت دراکولا بیرون آمدند و هرگز صاحب سایه‌ای مخوف‌تر از او نشدند».2 دراکولا به خون محتاج است و این تمثیلی بس مهم از برام استوکر خالق دراکولا است.

زمان انتشار «دراکولا»ی استوکر -۱۸۹۷- واجد اهمیتی اساسی است؛ در حقیقت او را می‌توان محصول نهایی قرن نوزدهم به حساب آورد. فرانکو مورتی در مقاله تحلیلی خود از دراکولا او را پدیده‌ای نو و در اساس پروتستانی می‌داند که همچون هر «فرد» پروتستانی صرفه‌جو، ساده‌زیست، بلند‌پرواز و پرتحرک است که بقای خود را با ارتزاق از خون دیگران تضمین می‌کند، به همین دلیل هم نیازی به تشریفات اشرافی و خدمتکار و پیشکار ندارد، زیرا مانع از آزادی عمل فردی او می‌شود و تحرک او را محدود می‌کند. اما مسئله دیگر آنکه دراکولا با یک یا چند خون سیر نمی‌شود، بنابراین خون‌ها انباشت پیدا می‌کنند و از آن پس انباشت خون نیز جزء سرشت دراکولا می‌شود. هارکر درباره دراکولا با تأسف می‌گوید: «... دراکولا موجودی بود که برای انتقالش به لندن کمک می‌کردم، جایی که او می‌توانست تا قرن‌ها بعد در میان جمعیت میلیونی آن حرص و شهوتش به خون را سیراب کند و محفلی جدید و همواره رو به گسترش از شبکه اهریمنان بیافریند تا از این مردمان درمانده تغذیه کند».3

هیولاها بسیارند اما دراکولا هیولایی‌ترین آنهاست، زیرا بقای او با ارتزاق از خون دیگران تضمین می‌شود؛ رابطه‌ای نابرابر که در نهایت به خشونت اجتناب‌ناپذیر از طرف دراکولا بدل می‌شود. دراکولا به لطف خونی که از دیگران می‌مکد زنده می‌ماند، اما مسئله آن است که دراکولا با یک یا چند خون سیراب نمی‌شود، بنابراین به انباشت بی‌وقفه خون روی می‌آورد. آنچه دراکولا را هیولایی‌تر می‌کند، میل او به انحصارگری است، زیرا رقابت آزاد را برنمی‌تابد. گو اینکه هارکر می‌گوید در قصر دراکولا کتاب‌هایی از آدام اسمیت پیدا شده و او آنها را مطالعه کرده اما باوری به رقابت کامل آدام اسمیتی ندارد. او بیشتر انحصارگری حقیقی است که تمایل به تمرکز و انباشت یک‌جانبه خون دارد. از این جهت می‌توان او را انحصارگری خودخواه دانست که خود را صرفا به ادغام توان جسمی و اخلاقی قربانیانش محدود نمی‌کند، بلکه بر آن است تا آنها را برای همیشه مال خود کند تا نقطه پایان برای کالاهایی باشند که دیگر حتی ارزش مبادله هم ندارند. در حقیقت دراکولا شیطانی* است که روح قربانیان خود را به‌تمامی و یکجا می‌خواهد. اتفاقا ترس و وحشتی که تجربه می‌کند و به وجود می‌آورد، به خاطر آن است که «تنها» و در «فردیت» کامل به خون‌آشامی مبادرت می‌کند. او همدست ندارد. بدین‌سان خواست او استیلای کامل بر همه خرده‌‌خون‌آشام‌هایی است که احیانا از زیر شنل او بیرون آمده‌اند. شاید اکنون بتوان حیرت هارکر به‌عنوان وکیلی رقابتی را دریافت. او که می‌خواهد به‌عنوان نماینده بخشی از سرمایه آزاد قراردادی فی‌مابین امضا کند که هدف آن در وهله اول تضمین آزادی‌های طرف قرارداد است، این بار اما هارکر با هیولایی قرارداد می‌بندد که نه‌تنها آزادی طرف مقابل را نمی‌پذیرد، بلکه او را در قلعه خود زندانی می‌کند.

در پایان داستان، آن‌وقتی که تقریبا همه‌چیز برای هارکر روشن می‌شود، می‌توان شنل دراکولا را بالا زد تا به سویه‌های نامکشوفش پی برد. ازجمله طلاها و اسکناس‌های انباشته‌شده در اتاق‌های قلعه بی‌آنکه دراکولا آنها را وارد رقابت آزاد کند و همین‌طور ساده‌ زیستن بدوی‌گونه دراکولا که عده‌ای خِست او تلقی می‌کنند، در حالی که خلق‌و‌خویی برآمده از جهان گذشته در منطقه ترانسیلوانیا در کوه‌های کارپات جایی است که هنوز با زرق‌و‌برق‌ها یا به عبارتی فانتزی‌های جهان سرمایه آشنایی پیدا نکرده است. درباره دراکولا گفته می‌شود افسانه‌ای بیش نیست؛ این واقعیتی درست و انکارناپذیر است، اما استعاره‌ای است که از هر افسانه‌ای واقعی‌تر است.

پی‌نوشت‌ها:
* دراکولا به زبان رومانیایی یعنی شیطان
1، 2. «دراکولا»، برام استوکر، ترجمه محمود گودرزی
۳. «دیالکتیک ترس»، فرانکو مورتی، جواد گنجی، ارغنون ۲۵

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...