سرخوشی و بی‌پروایی در پاریس | الف


ساندرا سیسنِروس [Sandra Cisneros] متولد 1954، نویسنده‌ی آمریکایی است که به سبب نگاه مینی‌مال و تمرکزش بر جزئیات زندگی مهاجران در داستان‌هایش شهرت یافته است. پرطرفدارترین اثرش، «خانه‌ی خیابان مانگو» است که در آن موضوعاتی همچون فرهنگ آمریکای لاتین، تبعیض‌های جنسیتی، طبقاتی و نژادی نمود ویژه پیدا کرده‌اند. این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی بهترین کتاب آمریکا شد و مورد اقبال منتقدین و مخاطبان آمریکایی و مکزیکی قرار گرفت.

ساندرا سیسنِروس [Sandra Cisneros] خلاصه کتاب معرفی من از یادت نمی‌کاهم، مارتیتا» [Martita, I Remember You یا Martita, te recuerdo]

او به علت تجربه‌ی زیست در مکزیک، داستان‌های بسیاری نوشته که تعلق خاطرش را به فرهنگ و خلقیات مردمان این کشور نشان می‌دهد. اما رشد و تکامل در شیکاگو، زادگاه‌اش، نیز در داستان‌های او اثرگذار بوده است و در مجموع تلفیقی از روحیات آمریکایی و لاتینی را می‌توان در نوشته‌هایش دید. رمان کوتاه «من از یادت نمی‌کاهم، مارتیتا» [Martita, I Remember You یا Martita, te recuerdo] نمونه‌ی بارزی از همین آثار اوست که علایق چندملیتی‌اش را به نمایش می‌گذارد.

سیسنِروس در کتاب «من از یادت نمی‌کاهم، مارتیتا»، زن میانسالی را به تصویر می‌کشد که خلأ زندگی کنونی‌اش را با بازگشت به گذشته‌ای سرشار از شور و نشاط پر می‌کند. او به سال‌های دوری برمی‌گردد که با دو دوست ماجراجویش اوقات خوشی را در پاریس سپری کرده است. سرخوشی و بی‌پروایی آن سال‌ها همچنان در ذهن این زن، که کورینا نام دارد، پررنگ است و از رکود و کسالت حال حاضرش می‌کاهد. کورینا در آغاز دوران جوانی به همراه دو دختر دیگر که پیشینه‌ی فرهنگی و اجتماعی مشابهی با او داشته‌اند، در پاریس درس خوانده و خیابان‌ها، کافه‌ها، سینماها، فروشگاه‌ها و کتابخانه‌های آن را زیر پا گذاشته است.

کورینا رفقایش را اغلب با نامه‌های به جا مانده از آن‌ها به یاد می‌آورد؛ پائولای بازیگوش و مارتای پرشروشوری که مدام برای او ماجراهایی هیجان‌انگیز خلق می‌کرده‌اند. آن‌ها می‌کوشیده‌اند فرهنگ لاتین خود را با فانتزی‌های اروپایی‌شان درآمیزند تا به زندگی روزمره نور و رنگ تازه‌ای ببخشند. گردش در مترو، گرفتن عکس‌های فوری سه‌نفره، خواندن شعرهای کودکانه، همراهی با گروه‌های موسیقی دوره‌گرد، دید زدن ویترین فروشگاه‌های بزرگ و خریدهایی پرماجرا، تصاویری است که در قاب ذهن سه رفیق جاودانه می‌شود.

مراسم‌ها در مناسبت‌های مختلف پاریس، تفاوت‌هایی اساسی با سرزمین مادری این سه دوست دارد و برای کورینا فرصتی فراهم می‌شود که این آداب و رسوم را با شیکاگو، شهری که در آن متولد و بزرگ شده بسنجد. برای مارتا این فاصله‌های فرهنگی به مراتب بیش‌تر است، زیرا او به آرژانتین تعلق دارد. پائولا نیز همچون کودکی که وارد شهربازی بزرگی شده با پاریس رفتار می‌کند. آن‌ها می‌کوشند شکل نویی از مناسبات اجتماعی را تجربه کنند. دلبستگی‌ها در این نقطه از جهان برای آن‌ها طور دیگری تعریف می‌شود. لاتین‌تبارها گرچه انسان‌هایی خونگرم و زودجوش‌اند، اما پایبندی‌های خاصی به برخی آداب معاشرت دارند که در فرانسه ممکن است بی‌معنی به نظر آید. زندگی مدرن در اروپا می‌طلبد که این دختران جوان شکل دگوگونه‌ای از ارتباطات را با آدم‌ها تجربه کنند. این وقایع گاه برای هر سه‌ی آن‌ها هراس‌انگیز و پرتنش است و باعث می‌شود از بعضی جمع‌های دوستانه و مراودات معمول دوری بجویند. اما در هر حال این‌جا جنگلی پر از قواعد ارتباطی متفاوت است که باید با آن سازگاری حاصل کنند تا این دوره را راحت‌تر از سر بگذارنند.

نویسنده در این کتاب سعی دارد سیری تکاملی برای شخصیت‌هایش متصور شود. آن‌ها در آغاز، تغییراتی ظاهری و کوچک را تجربه می‌کنند، اما به‌تدریج وارد تحولاتی عمیق و دراز دامن می‌شوند. در ابتدا زرق و برق کلانشهری همچون پاریس که فانتزی‌های بسیاری در خود جا داده، قهرمان‌های این داستان را مقهور خود می‌سازد. به همین‌خاطر است که در قدم اول چهره و ظاهر خود را متناسب با وضعیت جدید تغییر می‌دهند. اما بعد آن‌ها به مرور نوعی بلوغ را از سرمی‌گذارنند. دشواری‌های زندگی اروپایی این‌جاست که نمایان می‌شود و شخصیت‌ها را وادار به تطابق با خود می‌کند. این مسأله در نامه‌های این سه رفیق نیز خود را نشان می‌دهد و زبان و نحوه‌ی استنتاج آن‌ها را درباره‌ی موضوعات مختلف دستخوش تغییراتی عمده می‌کند. از جایی به بعد، دیگر خبر از آن گشت‌وگذارهای بی‌قید و کودکانه نیست و جای آن را دورهمی‌های بالغانه و بحث درباره‌ی موضوعاتی جدی‌تر پر کرده است.

ساندرا سیسنروس همانند اغلب آثارش در این کتاب نیز به ارزیابی شکاف‌ها و تبعیض‌های جامعه‌شناختی و تفاوت‌های فرهنگی میان کشورها می‌پردازد. او نشان می‌دهد که در دنیای امروز که مهاجرت‌ها و تنوع‌ها و درهم‌تنیدگی‌های ملیتی افزایش چشمگیری داشته است، دیگر میان انسان‌ها آن مرزهای فرهنگی و زبانی سابق را نمی‌توان متصور شد. نویسنده با بسیاری از اتفاقاتی که در این رمان کوتاه رقم می‌زند، درصدد انعکاس این مطلب است که بعضی قواعد و مناسبات برخلاف آن‌چه درباره‌ی کشورهای پیشرفته تصور می‌شود، ممکن است از عدالت و برابری فاصله‌ای عمیق داشته باشد، یا متفاوت با روال معمول، در کشورهای در حال توسعه مترقی و پیشرو باشد؛ بنابراین شاید قضاوت‌ها اغلب دراین‌باره با واقعیت موجود سازگار نباشد. به همین جهت است که این اثر مخاطب را به چالشی چندوجهی درباره‌ی تفاوت‌های اجتماعی در کشورهای مختلف فرامی‌خواند. چالشی که در هیچ جای داستان، از ماجرا و هیجان خالی نیست و با نگاه شاعرانه‌ی نویسنده در هم ‌آمیخته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...