یاسر نوروزی | شهروند


چرا از دشواری‌های سلوک در طریقت مردان شنیده‌ایم اما حضور زنان در این عرصه برجسته نیست؟ چرا درباره مردان فراوانی که ملقب به عارفان بزرگ دوران خود بوده‌اند خوانده‌ایم اما درباره زنان کمتر؟ پشت جلد رمان «هم‌جهانی» نوشته افسانه احمدی به چنین موضوع اشاره دارد و آمده: «نویسنده کوشیده با مدد گرفتن از قصه‌ای گیرا و پرکشش که مطالبات امروزی را دنبال می‌کند، به مسیر سخت و پیچیده زنان برای رسیدن به رشد معنوی و دست یافتن به مکاشفات عرفانی اشاره کند.»

خلاصه رمان هم‌جهانی» نوشته افسانه احمدی

نویسنده کتاب، خانم احمدی از نویسندگانی است که چندین اثر داستانی چه در قالب مجموعه داستان و چه رمان منتشر کرده. از آثارش می‌توان به «سوفار»، «سمفونی سه‌شنبه‌ها»، «کشتن به سبک خانگی»، «کسی در من شیطنت می‌کند» و... اشاره کرد. بین آن‌ها کتاب «سمفونی سه‌شنبه‌ها»، نامزد جایزه جلال هم شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با او به مناسبت تازه‌ترین رمانش به نام «هم‌جهانی»:

«هم‌جهانی» چندمین کتاب شماست؟
کتاب هفتم.

آثار قبلی چه بودند؟
سه مجموعه داستان، یک مجموعه شعر و دو رمان.

راستش پشت جلد «هم‌جهانی» توضیحاتی نوشته بود که نظرم را جلب کرد و مناسبتی شد برای این گفت‌وگو. نکته مهم آن توضیحات، اشاره به تعداد اندک زنانی بود که در تاریخ عرفان از آن‌ها نام برده شده. از این مبحث شروع کنیم؟
ببینید، یکی از علائق من کتب قدیمی و کلاسیک ایران است. زمانی هم که داشتم «نفحات الأنس» جامی را می‌خواندم، موضوعی نظرم را جلب کرد. شما اگر این کتاب حجیم را بخوانید، تمام آن پر است از چهره‌های آشنا و شاید غیرآشنایی که در عرصه عرفان بوده‌اند. اما تازه به صفحات آخر کتاب که می‌رسید، نام‌هایی از زنان عارف هم مطرح می‌شود. یعنی کتاب نزدیک به ٦٣٠ صفحه است و فقط همان ٢٠ صفحه آخر به زندگی زنان عارف اختصاص دارد.

تا جایی که یادم می‌آید از «رابعه عدویه» شروع می‌کند و پشت سر هم به شکل بسیار مختصر درباره آن‌ها می‌نویسد.
بله، این تعداد اندک عارفان زن در مقابل آن‌همه صفحات که به مردان عارف اختصاص یافته چنان چشمگیر است که برایم پرسش‌برانگیز شد. طبیعتاً هم اولین پاسخی که به ذهن می‌رسد این است که زنان در آن دوره به خاطر زندگی در جامعه مردسالار یا مردمدار، مجالی و عرصه‌ای برای مطرح شدن نداشتند. یعنی اصولاً فعالیت‌های اجتماعی گسترده‌ای نداشتند که حالا بگوییم چرا تعدادشان در عرصه عرفان کم بوده. زنان در آن زمان در واقع، وظایف و انتظارات ازپیش‌تعیین‌شده‌ای داشتند که در نقش همسری و مادری تعریف می‌شد و بر همان اساس هم زندگی می‌کردند. در کنار این موضوع، سلوک عارفانه، چله‌نشینی‌ها، عبادات و زندگی به سبک و سیاق صوفیه، دشواری‌هایی داشت که شاید زنان را در آن زمان حتی به لحاظ جسمی هم با مشکلات متعددی روبه‌رو می‌کرد. به همین دلیل فعالیت‌شان در این عرصه محدود می‌شد به خدماتی که به مردان سالک ارائه می‌دادند؛ اینکه از آن‌ها پذیرایی کنند، خدمت‌رسانی داشته باشند یا اگر به لحاظ مالی قدرت بالاتری دارند، خدماتی به آن‌ها ارائه بدهند. در واقع فقط در همین زمینه‌ها بود که می‌توانستند خودشان را در کنار مردان مطرح کنند.

در کنار این دلایل، محل اجتماع صوفیان هم عموما به لحاظ اخلاقی مکان‌های امنی برای مردان هم نبوده است، چه برسد به زنان! این موضوع هم در شعرهای مولوی قابل پیگیری است و هم در اشعار حافظ. مولوی عموم‌شان را در مسیری غیر از عرفان تعریف می‌کند: «از هزاران تن، یکی تن صوفی‌اند / مابقی در سایه او می‌زیند». یا وقتی آن‌ها را متهم می‌کند به مریدپروری و می‌گوید: «بی‌نوا از نان و خوان آسمان / پیش او ننداخت حق یک استخوان»! حافظ هم که صوفی‌ستیز بزرگ عرفان ایرانی‌اسلامی است. در واقع می‌خواهم بگویم در کنار تمام دلایلی که شما به‌درستی عنوان کردید، دلیل دیگر هم آلوده شدن این جماعت و محل اجتماع عموم‌شان به ریاکاری و تزویر و فسادهای اخلاقی بوده است.

بله، این هم می‌تواند یکی از دلایل باشد. اما پرسش مهم برایم این بود چرا به‌تدریج زنانی که علیه عرف‌های مردسالارانه جامعه عصیان کردند، در چنین عرصه‌ای وارد نشدند؟ یا مثلا چرا شروع به نوشتن آثاری در این زمینه نکردند؟ پاسخی که به آن رسیدم این بود که شاید عرفان با رویکرد گذشتگان و نگاه سنتی‌شان، دیگر با زندگی امروز تطابقی نداشته است. به همین دلیل هم آن‌ها که علیه وضع موجود عصیان می‌کردند، به این سمت‌وسو نرفتند چرا که آن را مطابق با نیازهای معنوی روز خود نمی‌دانستند. به همین دلیل در رمانم هم سراغ این پرسش‌ها رفتم؛ به این شکل که آیا همه راه‌ها برای عشق‌ورزی نسبت به خالق هستی، همان راه‌های ازپیش‌تعیین‌شده است؟ و چرا نباید خود فرد راهی را بسازد و ارتباطی مختص به خود را با خالق برقرار کند؟ اینجاست که بحث معنویت برجسته می‌شود و شاید رویکردهای عرفانی با نگاه سنتی سابق چندان به کار نیاید.

این نکاتی که مطرح کردید در واقع پیش‌زمینه‌های فکری شما برای نوشتن رمان «هم‌جهانی» بود؟
بیشتر خواستم با فضای فکری من قبل از نوشتن «هم‌جهانی» آشنا شوید. چون قبل از آن در رمان‌های دیگر هم دغدغه‌هایی مطرح کرده بودم؛ از جمله رمان «سوفار» که سال ١٤٠٠ منتشر شد. در آن رمان رفته بودم سراغ عشق جسمانی و رمانتیک. اینکه چنین عشقی چگونه است و زمانی که با نیاز و خواسته همراه می‌شود، چه کیفیتی و چه چالش‌هایی دارد. در رمان «هم‌جهانی» اما سراغ عشق به خالق هستی رفته‌ام؛ به این معنی که وقتی انسان از تمام عشق‌ها عبور می‌کند، عشق را در معنای نیکخواهی و نیکوکاری بازتعریف می‌کند، طوری که انگار نیکی و خیر را برای همه هستی و در مرتبه برتر آن، قدرت مطلق هستی می‌خواهد.

در «هم‌جهانی» نقبی هم به گذشته دارید؟
بله؛ در فصل دوم رمان برخی از زنان عارف مثل رابعه عدویه که در کتب عرفانی به آن‌ها اشاره شده وارد داستان می‌شوند و با شخصیت داستان ما مباحثی را مطرح می‌کنند که بیشتر در تقابل اندیشه‌های آن‌هاست. مثل اشاره به زنانگی که در نگاه سنتی و عرفانی پس زده می‌شد و آن را نوعی بازدارندگی سیروسلوک می‌دانستند، در صورتی‌که شخصیت داستان آن را همسو می‌داند.

نام راوی به همان عارف معروف، «رابعه عدویه» هم اشاره دارد؟
همین‌طور است. اتفاقا راوی نامش را دوست ندارد. اما پدرش رحمان این نام را برایش انتخاب کرده و اشاره می‌کند که رابعه نام یک عارف بزرگ بوده که به تاج‌الرجال معروف است؛ و این شروع چالشی بزرگ بین شخصیت داستان با هم نام خود رابعه عدویه است. رحمان پدر رابعه داستان، یک پای در گذشته و یک پای در امروز دارد و بسیار در شکل‌دهی شخصیت رابعه نقش پررنگی ایفا می‌کند. گاه دیالوگ‌هایی که بین‌شان رد و بدل می‌شود به نوعی آدم را ارجاع می‌دهد به رابطه خدا و انسان؛ طغیان و عصیان و باز هم شیفتگی....

گذشته از این‌ها، چرا «هم‌جهانی»؟ چطور شد این اسم را برای رمان‌تان انتخاب کردید؟
«هم‌جهانی» یعنی انسان‌هایی که با هم در یک جهان زندگی می‌کنیم؛ ترکیبی است مثل «هم‌کلاسی». آیا همه کسانی که در یک کلاس درس هستند نسبت به افراد کلاس‌های دیگر با هم صمیمی‌تر نیستند؟ «هم‌جهانی» هم همین است؛ فقط واحد بزرگ‌تری است. کافی‌ست این را بفهمیم بعد فارغ از هر نوع جنسیت، ملیت، زبان و مذهبی با هم مهربان‌تر می‌شویم....

چرا راوی زن است؟
من تلاش کردم در نوشتن رمان نگاهم توجه به رشد معنوی «انسان» باشد. زندگی فضیلت‌مندانه برای همه. آشتی انسان با خویشتن خویش. استفاده از شخصیت اصلی «زن» یک انتخاب بود برای اینکه‌ بهتر بتوانم از ناگفته‌های این مسیر بگویم. چون با توجه به صحبت‌های ابتدایی مصاحبه کمتر به مشکلات زنان در این زمینه اشاره شده. به همان میزان هم از زیبایی‌های پیمودن این مسیر توسط یک زن کمتر می‌دانیم.

مباحث توسعه فردی و انگیزشی را هم که خیلی مد شده، با رشد معنوی همراه می‌کند. فارغ از اینکه چنین کاری درست باشد یا نباشد، شما هم چنین رویکردی در رمان‌تان دارید؟
اصلاً، تمام تلاش من این بود انسانی باشد در بطن زندگی که می‌خواهد روند رشد معنوی را تجربه کند. معنویتی عقلانی که با وجدان اخلاقی همسوست. در این مسیر به مباحث گوناگون پرداخته می‌شود. سویه تاریک و روشن هر چیزی برانداز می‌شود. خوگیری به لذت از یکسو و استفاده هوشمندانه از لذت از سوی دیگر بررسی می‌شود. گاهی جسم مورد تخفیف و تقلیل قرار می‌گیرد و گاهی هم برعکس؛ نفیس می‌شود. مثلا فرض کنید شخصیت داستان گاهی کالایی گران‌قیمت می‌خرد که جسم‌پروری کند و آرامش او را در این مسیر تضمین کند و گاهی هم با تاختن به جسم موانع را از مسیر برمی‌دارد. مثلا زمانی به کوه رفته و به خاطر عدم امنیتی که به وجود می‌آید، نوعی ترس از تعرض در او شکل می‌گیرد؛ اینجاست که نکوهش جسم در ذهن راوی برجسته می‌شود. به جسم می‌تازد تا روح را آزاد کند. مدام در درون تکرار می‌کند که اگر جانی‌ در میان نباشد جسم، به لحظه نکشیده، متعفن می‌گردد.

و به عنوان سوال آخر، بین کتاب‌های‌تان کدام یکی بیشتر با اقبال مواجه شده؟
به گمانم مجموعه داستان «سمفونی سه‌شنبه‌ها» که نامزد جایزه جلال شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...