نقل است در 14 جولای 1789 وقتی لویی شانزدهم از ایوان كاخ قسمتی از قیام مردم را تماشا می‌كرد به اطرافیانش گفته «عجب شورشی!»، یكی از آنها پاسخ می‌دهد: «اعلیحضرتا، شورش نیست، انقلاب است».

انقلاب فرانسه در كنار دو انقلاب در بریتانیا و نیز جنگ‌های استقلال آمریكا خالق عصر انقلاب است؛ اما نسبت به دوتای دیگر تا حدی پدیده تاریخی جدایی به حساب می‌آید. انقلاب 1789 اگرچه متأثر از دو انقلاب دیگر بود، مفهوم مدرن انقلاب را ضرب كرد. فقط كافی است جهان جدید را بدون اشیا و مفاهیم و نام‌های سیاسی خاصی تصور كنید كه انقلاب‌های صنعتی بریتانیا و سیاسی فرانسه تولید كرده‌اند. اگر بریتانیا راه‌آهن و كارخانه، ماشین بخار و مواد منفجره برای تغییر عصر سنتی اجتماعی و اقتصادی جهان تدارك دید، فرانسه انقلاب‌های آن را به بار آورد و نظم قدیم را منهدم كرد؛ انقلابی كه پرچم‌های سه رنگ را به نماد ملت- دولت‌های نوظهور بدل كرد، عصر بالزاك را جای عصر مادام دوباری (معشوقه لویی پانزدهم) نشاند و ارتش آن صحنه‌ای برای جهانی انقلابی برپا كرد، كل اروپا را درنوردید و سیاست آن را از 1789 تا 1917 به مبارزه یا حمایت از اصول 1793 گره زد. انقلابی كه انقلابیون افراطی آمریكا خود را در آن میانه‌رو یافتند خیلی زود عالم‌گیر شد و تاكنون انقلاب زمان خود باقی مانده است. اما وسعت جهان این انقلاب را باید در امتداد روابط بین اروپا (دقیق‌تر اروپای شمال‌‌غربی) و مابقی جهان دید. عصری كه از پس آن چند کشور اروپایی و نیروی سرمایه‌داری اروپا بر کل جهان سلطه یافتند؛ لحظه‌ای که پس از آن توسعه اروپا غیرقابل‌مقاومت شد.

رابرت جیلدیا» [Robert Gildea] فرزندان انقلاب» [Children of the Revolution: The French, 1799-1914

بی‌تردید تسلط کامل سیاسی و نظامی اروپا بر جهان محصول عصر انقلاب است؛ هرچند برای مردم این جهان و جهان غیراروپایی شرایط و وسایل پاتک را نیز فراهم کرد. جهانی که با نخستین کارخانه دنیای جدید در لانکاشایر، بنای نخستین شبکه راه‌آهن و فتح زندان باستیل آغاز شده بود به انقلاب‌های 1848 رسید؛ به كمون پاریس و شبح كمونیسم كه همه اروپا را درنوردید. یكی از جدیدترین گزارش‌ها از عصر انقلاب گزارش «رابرت جیلدیا» [Robert Gildea] در كتاب «فرزندان انقلاب» [Children of the Revolution: The French, 1799-1914] است كه در قاب انقلاب فرانسه - از پایان جمهوری اول تا آغاز جنگ اول جهانی- به بازخوانی عصر انقلاب می‌پردازد. وجه تمییز این روایت نسبت به تاریخ‌نگاری‌های دیگر نگاه متفاوت نویسنده به نمونه‌های فردی در بستر اجتماعی و موقعیت‌های جمعی است. این كتاب كه در سال 2008 منتشر شد و به‌تازگی با ترجمه خواندنی اکبر معصوم‌بیگی در دسترس است می‌‌كوشد تقریبا همه جنبه‌های پرشور عصر انقلاب‌ و نیز مردمانی را كه در این دوره زندگی كرده‌اند به دقت روایت و بررسی كند.

گزارش جیلدیا در این كتاب عاملیت تاریخی را منحصر به فرادستان و نهادهای اجتماعی و سیاسی نمی‌داند و بیشتر در پی یافتن نقش مردم در تحولات این دوره‌ است و سیاست و مردم را در فرایند دگرگون‌کردن ساختارها نشان می‌دهد. به همین خاطر دامنه سوژه‌های تاریخی‌اش بسیار گسترده است: از دهقانان تا كمونارها، از انقلابیون و سربازها تا کشیش‌ها، از فمینیست‌ها تا چهره‌های ادبی مثل بالزاک، هوگو، استاندال، فلوبر و زولا. ازاین‌رو، حاصل كتاب را شاید بتوان آشنایی با تاریخ جدید ملتی دانست كه در شكل‌دادن به عصر ما تأثیری بنیادی داشته و دارند. جیلدیا كتاب را با كشتار بزرگ بعد از انقلاب آغاز می‌کند و تقریبا صدسال بعد با كشتار بزرگ‌تری كه در جریان جنگ اول رخ می‌دهد به پایان می‌برد. آنچه در این فاصله 105 ساله روایت می‌شود تاریخ قرن خونین نوزدهم فرانسه است كه در آن هر نسلی از «فرزندان انقلاب» جنگی یا انقلابی‌ دیده است. روایت جیلدیا از رویدادهای فرانسه قرن نوزدهم كه شامل انبوهی از اطلاعات تاریخی، سیاسی، فرهنگی، ادبی و اقتصادی است نشان می‌دهد چگونه بورژوازی فرانسه با كنارزدن سلطنت و عقبه‌های آن و سركوب خونین حكومت كارگران در كمون پاریس، سرانجام توانست تحت لوای هویت ملی و متحدکردن فرانسه همه موانع را از سر راه بردارد و بر رقیبان خود پیروز شود و منافع یك طبقه را منافع همه طبقات اجتماعی جلوه دهد.

رویكرد تاریخ‌نگاری جیلدیا در این كتاب برخلاف تاریخ‌نگاری از بالا که سلطه‌ای طولانی در تاریخ‌نگاری جهان داشته، تاریخ‌نگاری اجتماعی و از پایین است و می‌كوشد تاریخ حاشیه‌ها، گروه‌ها و طبقات پایین جامعه فرانسه را از 1799 تا 1914 روایت كند؛ تاریخ جنبش‌های اجتماعی این گروه‌ها و طبقات و نقششان در فرایند تکوین جامعه فرانسه و اروپای قرن نوزدهم؛ تاریخ فعالیت‌های اجتماعی- سیاسی مردم. به همین دلیل، روایت او از تاریخ فرانسه سده نوزدهم، تاریخ «فرزندان انقلاب» فرانسه است. ازاین‌رو، پنج نسل را - در دوره‌ای تاریخی كه برای كتاب تعیین كرده - گزارش و خاطره انقلاب را نسل‌به‌نسل روایت می‌كند. نخست از نسل كسانی می‌نویسد كه حدود سال 1760 متولد شدند؛ اینها یا در رخدادهای 1789 و پس از آن شركت داشتند یا هم‌عصر آن بودند؛ دوم نسل آنها كه حول‌وحوش سال 1800 به دنیا آمدند و تصور و تجربه‌ای از انقلاب قبلی نداشتند، بااین‌حال فرزندانشان نسل سوم را تشكیل می‌دهند كه در حدود سال 1830 متولد شدند و كودكی‌شان هم‌زمان بود با شورش‌های ژوئن 1848؛ چهارم نسل كسانی است كه پیرامون سال 1860 چشم به جهان پس از انقلاب گشودند و طی جنگ فرانسه و پروس و حكومت كمون پاریس در فاصله 1870 تا 1871 كودكی خود را گذراندند. رمان «شكست» امیل زولا یكی از معدود روایت‌هایی است كه تصوری نزدیك به واقعیت از این دوره ارائه می‌دهد. و سرانجام نسل آخر مدنظر جیلدیا نسل متولدان حدود 1890 است كه دور از خانه جان دادند. به روایت جیلدیا مواجهات و مشاهدات پنج نسلی كه هم‌پوشانی داشتند، تاریخ عصر انقلاب است؛ آنها فروپاشی سلطنت خاندان بوربن را دیدند، تأسیس و شكست جمهوری اول، ظهور و افول ناپلئون اول، بازگشت سلطنت، برآمدن جمهوری دوم و سوم و از همه مهم‌تر دوره‌ای را دیدند كه هنوز ساختاربخش رؤیاهای ماست.

در فصل هشتم با عنوان «جنگ و كمون» آمده كه كمتر از دو هفته بعد از شكست كمون و هزاران‌نفری كه قتل‌عام شدند، گوستاو فلوبر كه به پاریس برگشته، به ژرژ ساند می‌نویسد: «بوی اجساد كمتر از بوی عفن خودپرستی كه از دهان این جماعت استشمام می‌شود مایه بیزاری من است. در قیاس با انبوه بلاهت پاریسی منظره ویرانه‌ها هیچ نیست».(ص 365)

شرق

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...