رضا طهماسبی | تجارت فردا


جایزه نوبل علم اقتصاد در سال 2002 به هیچ اقتصاددانی نرسید و یک روان‌شناس این جایزه را به خانه برد. دنیل کانمن [Daniel Kahneman]، استاد دانشگاه پرینستون، به دلیل پل زدن میان علم روان‌شناسی و اقتصاد و کاربرد روان‌شناسی در درک مسائل مربوط به مراحل تمیز و قضاوت انسانی و کاربرد آن در درک تصمیم‌گیری به‌ویژه در شرایط عدم اطمینان از سوی آکادمی نوبل شایسته دریافت نوبل علم اقتصاد شناخته شد. او کتاب معروف و پرفروشی با عنوان «اندیشیدن، سریع و آهسته» [Thinking, fast and slow] دارد که با چند ترجمه متفاوت در دسترس فارسی‌زبانان قرار دارد که شامل ایده‌های اصلی و دستاوردهای مهم علمی او و همکارانش است. محمد طبیبیان و فرهاد نیلی، دو اقتصاددان، در این میزگرد به مرور اندیشه کانمن و کتاب معروفش می‌پردازند:

خلاصه کتاب تفکر، سریع و کند» [Thinking, fast and slow]  سریع و آهسته دنیل کانمن [Daniel Kahneman]

کانمن در حوزه علم اقتصاد چه دستاورد بزرگی داشت که با وجود اینکه دانش‌آموخته روان‌شناسی و استاد همین رشته بود، نوبل علم اقتصاد گرفت؟

محمد طبیبیان: در سال 2002 جایزه نوبل علم اقتصاد به دنیل کانمن که یک روان‌شناس بود، رسید. او برای چند دهه در مورد رفتار انسانی و انگیزه‌ها و پیچیدگی‌های تصمیم‌گیری در ذهن انسان مطالعه کرد. کانمن کتاب «اندیشیدن، سریع و آهسته» را در سال 2011 منتشر کرد که بسیار خواندنی است و من به همه دانشجویان اقتصاد و سایر رشته‌های علوم اجتماعی توصیه می‌کنم این کتاب را بخوانند. من در گذشته خلاصه‌ای از این کتاب تهیه کرده‌ام که در اینترنت و کانال شخصی خودم قابل دریافت است و اگر وقت خواندن این کتاب را به‌طور کامل ندارند، می‌توانند این خلاصه را مطالعه کنند. ما از 200 سال قبل در علم اقتصاد در مورد رفتار بازیگران اقتصادی زیاد صحبت کرده‌ایم، اما تمرکز ما روی بیشینه کردن مطلوبیت در مورد فرد و خانوار و بیشینه کردن سود در مورد بنگاه بوده است. این مطالعات برای درک رفتار این بازیگران بسیار کمک‌کننده بوده است و به‌تدریج گسترده شده و از جمله ریاضیدانان مختلفی هم وارد کار روی این موضوع شدند که در نتیجه آن «نظریه انتخاب» یک ساختار علمی نسبتاً خوب و قوی پیدا کرده است. اما جای بررسی ذهن انسان و سازوکارهای پیچیده آن که فرد را به سمت‌وسوی خاصی هدایت می‌کند، خالی بود. دنیل کانمن به عنوان یک روان‌شناس با بعضی از شیوه‌های ساده تجربه و آزمون، نتایج بسیار مهمی به دست آورد. او با اینکه اقتصاد نخوانده بود در کنار همکارش، ایموس تِوِرسکی که البته او زود درگذشت و نوبل به او نرسید، این آزمون‌های ساده را انجام دادند و نتایج آن را جمع‌آوری و تحلیل کردند که دستاوردهای بسیار خوبی داشت. آنها توانستند برخی از تعارض‌های موجود در علم اقتصاد از جمله تعارض تصمیم‌گیری افراد در زمان ریسک را حل کنند.

اگر بخواهم ساده توضیح دهم، کانمن ذهن انسان را به دو قسمت «سامانه1» و «سامانه2» تقسیم می‌کند. سامانه 1 ذهن انسان بسیار شبیه به پستانداران اولیه عمل می‌کند، یعنی بسیار سریع و آنی تصمیم می‌گیرد و نمی‌توان منبع این تصمیم را پیدا کرد، اما مبنای عمل او قرار می‌گیرد. جایگاه عمل این سامانه، قسمت پشت مغز انسان شامل مخچه و نخاع است که در تکامل بسیار کارکشته و ماهر است و تجربه میلیون‌ها سال بقای بشر را دارد. برای مثال زمانی که یک فرد دوچرخه‌سواری می‌کند، با فکر و اندیشه دوچرخه را کنترل نمی‌کند، بلکه سامانه 1 مغز انسان این کار را می‌کند. ما اگر بخواهیم با فکر کردن دوچرخه برانیم حتماً زمین می‌خوریم، اما قسمت پشت مغز ما بعد از اینکه دوچرخه‌سواری یاد گرفت، دیگر کنترل را به دست می‌گیرد و خودش می‌داند سر هر پیچ چقدر باید خم شود یا دسته دوچرخه را چقدر بچرخاند که ما زمین نخوریم. بررسی سازوکار این فعالیت خودکار مغز بخشی از مطالعات کانمن بود. سامانه 2 مغز قسمت جوان‌تر مغز در تکامل است که تنبل‌تر است و زمان نسبتاً بیشتری برای کار و به نتیجه رسیدن می‌خواهد. مثلاً اگر من از شما بپرسم 6547 ضربدر 453 چه عددی می‌شود، نمی‌توانید آنی جواب بدهید و باید یک عملیات ذهنی با کمک سامانه 2 مغز انجام دهید تا به جواب برسید. نکته جالب کتاب «اندیشیدن، سریع و آهسته» این است که این تفاوت‌ها را به صورت شیوا و قابل درک برای ما بیان می‌کند و اهمیت آن را به ما گوشزد می‌کند.

‌ کتاب «اندیشیدن، سریع و آهسته» یک کتاب نسبتاً قطور است که شاید خوانش آن در ابتدا چندان جذاب هم به نظر نیاید. چه انگیزه‌ای می‌توان به افراد داد که این کتاب را مطالعه کنند؟

فرهاد نیلی: من در ادامه نکاتی که آقای دکتر طبیبیان گفتند، بحث را با یک مثال شروع می‌کنم که خواننده ما با موضوع به شکل انتزاعی روبه‌رو نشود. تقریباً اکثر ما تجربه رانندگی ماشین را داریم. در بدو امر به کمک یک مربی رانندگی را با ماشین‌ یاد می‌گرفتیم، که قاعدتاً ماشین اتوماتیک نبود و دستی بود. قدم‌به‌قدم توالی کار را به ذهن سپردیم. اینکه اول کلاچ بگیریم، بعد ماشین را در دنده بیندازیم، به‌تدریج پا را از روی کلاچ برداریم و همزمان گاز بدهیم و طوری این کار را انجام دهیم که ماشین نپرد و خاموش نکند و با این حال بارها پیش آمد که ماشین خاموش شود تا اینکه به‌تدریج یاد گرفتیم. زمانی که فرد به عنوان یک نوآموز یا یک راننده تازه‌کار پشت فرمان می‌نشیند، سامانه‌ 2 مغزش فعال است و می‌خواهد همه آن کارهای لازم برای حرکت خودرو را با یک ارتباط منطقی به هم وصل کند و اغلب هم خراب می‌کند. چون راننده‌ نوآموز همیشه سعی می‌کند از توان ذهنی‌اش استفاده کند. وقتی او در حال رانندگی با توان ذهنی‌اش است، نه می‌شود با او حرف زد، نه می‌شود سوال پیچیده ازش پرسید، چون همه‌ توجه او معطوف رانندگی است. اما وقتی رانندگی را یاد گرفت، ذهنش آزاد می‌شود و انجام این عمل به قسمت خودکار ذهنش می‌رود و بعد از آن بدون اینکه فکر کند تمام کارهای لازم از کلاچ گرفتن و دنده عوض کردن و حتی کارهای سخت‌تری مثل نیم‌کلاچ گرفتن و پارک کردن را انجام می‌دهد.

در همه‌ این کارها ابتدا ساختار ذهنی‌ درگیر می‌شود، و فرد کُند می‌شود و همزمان نمی‌تواند هیچ کار پیچیده دیگری انجام بدهد. از آنجا که سعی می‌کند کار را با ساختار منطقی انجام دهد، انرژی صرف می‌کند و هم خودش کلافه می‌شود و هم بقیه را کلافه می‌کند. اما بعد از اینکه یاد گرفت و حرفه‌ای شد دیگر ذهنش آزاد می‌شود، چون رانندگی دیگر برایش یک فعالیت ذهنی نیست و تبدیل به امری شده که بدون توجه آن را انجام می‌دهد. اما همین راننده حرفه‌ای وقتی برای اولین‌بار روی سطح لغزنده، مثلاً جاده‌ای که بارندگی شدید دارد یا روی آسفالتش برف و یخ قرار گرفته، برود؛ دوباره ذهنش درگیر می‌شود و سامانه 2 فعال می‌شود و می‌گوید تمام تجارب قبلی که از رانندگی در سطح با اصطلکاک بالا داشتی، حالا که اصطکاک جاده بسیار کم شده است، به دردت نمی‌خورد. اینجا باید یاد بگیری که سریع ترمز نزنی، یا وقتی ماشین به دلیل یخ‌زدگی جاده به یک سمت می‌رود، فرمان را به سمت دیگر نچرخانی و این خودش یک فعالیت ذهنی است.

این تجربه رانندگی یک مثال یا استعاره است تا به کمک آن درک کنیم که ذهن ما مجهز به دو سامانه هست. یک سامانه، سریع و بی‌درنگ است و تلاشی از ناحیه‌ ما نمی‌طلبد، ما را خسته نمی‌کند چون زحمتی به ما نمی‌دهد، تند و چابک است و با کمکش می‌توانیم همزمان چند کار مختلف انجام دهیم. هدف اصلی این سامانه 1، بقای ماست. منظور از بقا هم صرفاً بقای حیوانی نیست و به‌تدریج به یک مسئله بسیار پیچیده‌ تبدیل می‌شود. مثلاً اعتبار و آبروی ما یا تصویر ما هم وارد این بقا می‌شود. ذهن ما وقتی سامانه 2 را به کار می‌گیرد که قرار است یک کار پیچیده انجام دهد؛ مثلاً رانندگی در سطح لغزنده. به‌محض اینکه سامانه 2 فعال می‌شود، فعالیت‌های ما کُند می‌شود، چون باید دائم فکر کنیم که هر مرحله را چگونه انجام بدهیم، خسته می‌شویم چون تلاش می‌کنیم و همزمان کار دیگری نمی‌توانیم انجام دهیم. من قبل از آشنایی با دنیل کانمن و مقالات و کتاب‌های او، ذهن را تک‌بُعدی می‌دیدم که یا توجه می‌کند یا توجه نمی‌کند.

اما کانمن می‌گوید ذهن یک فضای دوبُعدی دارد. یک بخش از هر کاری به سامانه 1 سپرده می‌شود. این سامانه مانند این است که هدایت هواپیما به اتوپایلوت یا خلبان خودکار سپرده شده باشد. این سامانه مانند سیستم خودکار تجهیزاتی دارد که ما را هدایت می‌کند. هواپیما هم با خلبان خودکار هدایت می‌شود، اما به‌محض اینکه قرار است بنشیند، از باند بلند شود، یک چرخش باز نمی‌شود، یک موتورش از کار افتاده است، دیگر خلبان باید وارد شود و کار را انجام دهد. سیستم اتوپایلوت سامانه 1 ذهن و خلبان سامانه 2 ذهن ماست. ما به هر دو مجهز هستیم و استفاده ما از این دو براساس قاعده‌ای است که کانمن آن را «کمینه کردن زحمت» می‌نامد. ذهن ما تا جایی که به انجام فعالیت لطمه نزند، کم زحمت می‌کشد و تلاش می‌کند. سامانه 1 تلاش را به حداقل می‌رساند و سامانه 2 جایی وارد می‌شود که باید دقیق شویم و تلاش کنیم. ما این توانایی را داریم که با بهره‌گیری از هر دو سامانه کارهایمان را انجام دهیم؛ و ظاهراً فقط انسان قادر به این کار است.

‌ کانمن در کتاب عبارت جالب دیگری هم دارد و مضمونش این است که «توجه» هم یک منبع کمیاب است، یعنی باید آن را تخصیص بدهیم.

نیلی: کانمن از عبارت «ارز توجه» (currency of attention) استفاده می‌کند و می‌گوید ما در جیب یا حسابمان پول و یکسری منابع داریم و از آن استفاده می‌کنیم تا سطح رفاه خودمان را براساس این بودجه حداکثر کنیم، در زمان کار کردن هم بودجه دیگری به نام زمان داریم. کانمن اینجا یک بُعد جدید به نام «توجه» را معرفی می‌کند و می‌گوید، ما ظرفیت محدودی داریم برای اینکه بتوانیم توجه، تمرکز، تامل یا درنگ کنیم. یعنی اگر توجه خودمان را معطوف به یک فعالیت فیزیکی کنیم، همزمان کمتر می‌توانیم یک فعالیت ذهنی هم انجام دهیم. کانمن این مسئله را در قالب یک تجربه شخصی بیان می‌کند و می‌گوید، زمانی که به دانشگاه برکلی می‌رفتم، زیاد پیاده‌روی می‌کردم و فکر کردن در حال پیاده‌روی، مفرح‌ترین کاری بود که انجام می‌دادم. اما اگر می‌خواستم سرعت پیاده‌روی را بیشتر کنم، میزان توجهی که صرف حفظ تعادل من در پیاده‌روی آهسته می‌شد، باید افزایش می‌یافت، پس توجه کمتری به فکر کردن می‌رسید. در زمان دویدن دیگر نیاز به تلاش بسیار بیشتری داشتم، بنابراین یک فعالیت ذهنی دقیق را نمی‌توانستم انجام بدهم. او می‌گوید، هر فردی می‌تواند این آزمون را انجام دهد. وقتی فرد در زمان راه رفتن همزمان به یک کتاب یا پادکست گوش می‌دهد، وقتی به جایی می‌رسد که لازم است توجه بیشتری داشته باشد، ناخودآگاه سرعتش را کم می‌کند. چون باید از میزان توجهی که صرفِ تعادل‌بخشی در حرکت می‌شود، کم کند و به بخشی بدهد که در حال گوش دادن به یک بخش مهم کتاب است. حالا اگر قرار باشد یک چالش ذهنی سخت، یک محاسبه‌ ریاضی یا یک تصمیم‌گیری مهم انجام بدهد، احتمالاً کاملاً بایستد، چون میزان توجه فرد محدود است. ما در درون خودمان یک سامانه‌ بهینه‌ساز داریم که توجه را در هر لحظه صرف مهم‌ترین فعالیت ما می‌کند.

‌ یکی از پیش‌فرض‌های رایج در علم اقتصاد این است که انسان عقلانی است و عقلانی تصمیم می‌گیرد. اینجا یک ابهام ممکن است پیش بیاید که آیا یافته‌های کانمن در تضاد با این پیش‌فرض است و آن را نقض می‌کند یا خیر؟

طبیبیان: درک عام از فرض معقول بودن انسان و به کار بردن Rationality که نمی‌دانم عقلانیت واقعاً معادل مناسبی برایش است یا خیر، تا حدودی دچار اشکال است. فرض کنید من امروز یک دارایی مثل طلا یا ارز بخرم و فردا قیمتش کاهش پیدا کند. بعد از اتفاق غالباً می‌گویند که یک تصمیم غیرمنطقی و غیرعقلانی گرفته است. این برداشت عموم از غیرعقلانی بودن و غیرمنطقی بودن یک رفتار است. یا اینکه من خودرویی بخرم که خوب کار نکند و زود خراب شود یا حتی فرد ازدواج خوبی نداشته باشد و بعداً بفهمد که اشتباه کرده است. این شکل عمومی برداشت مردم از منطق و عقلانیت در اقتصاد است. اما در علم اقتصاد Rationality یا معقول بودن یک ساختار ریاضی است و ربطی به تجربه‌ها و مشاهدات شخصی ندارد. آنچه کانمن مطرح می‌کند یک مفهوم مرتبط اما کاملاً مجزاست. تا پیش از کانمن در اقتصاد به این توجه نمی‌شد که تصمیم، چه غلط و چه درست، چگونه در ذهن انسان شکل می‌گیرد، به عبارتی چه سازوکاری در ذهن انسان وجود دارد که طی آن در یک فرآیند، تصمیم گرفته می‌شود. اقتصاددانان به این مسئله بی‌توجه بودند و کانمن و همکارانش به آن توجه نشان دادند و بعدها نورولوژیست‌ها آن را به‌طور بسیار جدی ادامه دادند که در نهایت به دانش بشر و به علم اقتصاد در درک رفتار انسان کمک کرد.

یک مثال دیگر بزنیم؛ فرض کنید فردی به خواستگاری دختر شما می‌آید، شما در نگاه اول از او خوشتان می‌آید یا برعکس خوشتان نمی‌آید، اما هیچ دلیل مستدلی برایش ندارید. این یک تصمیم مهم است، اما هیچ منبعی برایش ندارید. هنوز خواستگار هیچ حرفی نزده و شما هم هیچ صحبت یا سوالی با او مطرح نکرده‌اید، اما در لحظه اول تصمیم می‌گیرید. کانمن می‌گوید این کار سامانه 1 است که بلافاصله در همان نگاه اول تصمیم می‌گیرد و به شما بازخورد می‌دهد. پرس‌وجو کردن، سوال پرسیدن، تحقیق کردن از دوستان و نزدیکان و همسایگان و وقت گذاشتن و انرژی صرف کردن برای شناخت و تحلیل شرایط این خواستگار کار سامانه 2 است. البته کار سامانه 1 به هیچ وجه بی‌اهمیت نیست، بلکه تدابیر ویژه زیستی است که برای دوام و بقای ما در طول میلیون‌ها سال تکامل ضروری بوده است. فرض کنید آهویی در چمنزار در حال چراست و متوجه جنبشی در بوته‌های اطراف می‌شود. سامانه 1 به او می‌گوید فرار کن چون ممکن است این جنبش به خاطر حضور یک حیوان درنده مانند پلنگ باشد. در نتیجه تمام توان آهو صرف جهش و فرار کردن می‌شود. شاید بعدش برگردد و ببیند فقط یک خرگوش پشت بوته‌ها بوده است، اما برای سامانه 1 بقا مهم است.

یا اینکه در نظر بگیرید شما وارد ساختمانی می‌شوید و می‌بینید همه دارند با سرعت از داخل ساختمان به بیرون فرار می‌کنند، لازم نیست شما صبر کنید و سوال کنید که چرا بقیه فرار می‌کنند و علتش را پیدا کنید، ذهن شما بلافاصله می‌گوید که شما هم باید فرار کنید. اگر چه بعد بفهمید که مسئله خاصی نبوده یا حتی افراد آنجا خواسته‌اند با شما شوخی کنند. اما در آن لحظه ذهن شما می‌گوید باید فرار کرد. این کار لازم است، حتی اگر اشتباه باشد. یک نمونه معروف دیگر هم از تصمیم فوری ذهن مربوط به دو پاره‌خط است که دو سر اولی پیکان‌هایی به درون و دومی به بیرون دارد و از آن برای یک نمونه شاخص خطای دید استفاده می‌کنند. چشم انسان تا این دو پاره‌خط را می‌بیند تصمیم می‌گیرد که پاره‌خط اولی که جهت پیکان‌های دو سر آن به داخل است، طول بیشتری دارد و پاره‌خط دوم که جهت پیکان‌های دوسر آن به بیرون است، طول کمتری دارد در حالی که با خط‌کش که اندازه بگیرید، یک اندازه هستند. اما هربار که نگاه کنید سامانه 1 به شما می‌گوید که پاره‌خط اول بزرگ‌تر است. این یک خطاست، اما احتمالاً یک دلیل تکاملی داشته و برای بقا لازم بوده است.



کانمن در مطالعاتش این مسائل را بررسی و با روش‌های مختلف آزمون کرد و با مصادیق رفتاری، اجتماعی و اقتصادی تطبیق داد و نتایج بسیار مهمی گرفت. برای نمونه محدودیت توجه بسیار مهم است. کانمن و همکارانش یک آزمون با عنوان «آزمون اضافه کردن یک» دارند و به یک فرد یک عدد چهاررقمی می‌گویند و از فرد می‌خواهند به هر عدد یک اضافه کند و به‌تدریج این اعداد سخت‌تر و اضافه کردن یک هم به ارقام بالاتر ارتقا پیدا می‌کند و به‌سرعت توان ذهنی تحلیل می‌رود و ذخایر توجه به پایان می‌رسد و خسته می‌شود. مصداق این آزمون‌ها در عالم واقع چیست؟ مثلاً بررسی کردند به این شکل که به چند قاضی پرونده‌هایی دادند که مطالعه کنند و آنهایی را که می‌توان عفو کرد، مشمول عفو قرار دهند. ارزیابی نشان می‌دهد که هر چقدر زمان گذشت و ذهن خسته‌تر شد و تحلیل رفت، تعداد پرونده‌هایی که عفو می‌خورد، کمتر می‌شد. یعنی ذخیره توجه می‌تواند روی سرنوشت افراد اثرگذار باشد. ما در اقتصاد قبلاً به این جنبه‌ها توجه نکرده بودیم و کانمن این مسائل را بررسی کرد که کمک بسیار زیادی در درک رفتار انسان به اقتصاددانان کرد. او می‌گوید ما بسیار کمتر از آنچه فکر می‌کنیم خودمان را می‌شناسیم.

‌ در مورد ذخیره توجه، کمیابی و تخصیص آن کانمن چه توضیحات بیشتری ارائه می‌دهد؟

نیلی: کانمن با یکی از همکارانش یک آزمایش انجام می‌دهند تا رابطه توجه با دیگر اندام فرد را بررسی کنند، چون از نظر آنها ذهن ما مستقل از اندام دیگر ما نیست و وقتی ما به مسئله‌ای توجه می‌کنیم، عضلات منقبض می‌شود، ضربان قلب بالا می‌رود، فشار خون تغییر می‌کند و مردمک چشم گشاد می‌شود. سنجش برخی موارد برای کانمن و همکارانش سخت بود، اما به این نتیجه رسیدند که بزرگ و کوچک شدن مردمک چشم را می‌توانند بسنجند. در نتیجه یک فضایی درست می‌کنند مانند آنچه در بینایی‌سنجی با آن روبه‌رو هستیم که چانه روی یک دستگاه قرار می‌گیرد و فرد روبه‌رو را نگاه می‌کند و تصویر مردمک چشم آنها روی پرده‌ای بزرگ در مقابل کانمن و دستیارانش قرار می‌گیرد. آنها در این شرایط از فرد سوال می‌پرسند و به او مسائلی برای حل کردن می‌دهند و مثلاً یک عدد چهاررقمی به فرد می‌دهند و از او می‌خواهند به هر رقمش یک اضافه کند و بعد به‌تدریج سوالات را سخت‌تر می‌کنند. کانمن مشاهده می‌کند که به‌محض درگیر شدن ذهن، مردمک چشم گشاد می‌شود و هرچه سوال‌ها سخت‌تر می‌شود، مردمک چشم بازتر و بازتر می‌شود تا اینکه در دوجا مردمک بسته می‌شود، اول وقتی که فرد موفق می‌شود مسئله را حل کند، دوم زمانی که از حل مسئله ناامید می‌شود. او این آزمون را به شیوه‌های مختلف جلو می‌برد و دائم میزان توجه را می‌سنجد.

در پایان کانمن تعبیر قشنگی به کار می‌برد و می‌گوید انگار مردمک چشم دریچه‌ای به روح و ذهن افراد است. حیات ذهنی ما تا قبل از کانمن یک جعبه سیاه بود اما او و همکارانش به‌تدریج تلاش می‌کنند این جعبه سیاه را باز کنند. مردمک چشم به ما نشان می‌دهد که فرد کی توجه می‌کند و کی توجه نمی‌کند. این مسئله در حوزه فروش بسیار اهمیت پیدا می‌کند. وقتی کسی برای خرید به یک فروشگاه می‌رود، فروشنده دقت زیادی به چشمان او دارد که به کجا خیره می‌شود و کدام محصول توجه او را جلب می‌کند چون مردمک چشمش باز می‌شود. به همین دلیل برخی افراد برای اینکه فروشنده متوجه نشود و بتوانند روی کالایی که می‌خواهند بخرند، بیشتر چانه بزنند و تخفیف بگیرند، از عینک آفتابی استفاده می‌کنند. نتیجه اینکه کانمن نشان داد توجهی که ذهن ما را درگیر می‌کند، سنجش‌پذیر است. او نشان داد که مردمک بازشده به معنای توجه و توانایی انجام کار است و بسته شدن یا به معنای انجام یا ناامید از انجام آن است. با بسته شدن، ذهن آماده انجام ماموریت بعدی است. میل ما به بقا ذخیره توجه را صرف مهم‌ترین فعالیتی می‌کند که می‌تواند بقای ما را تامین کند. کانمن می‌گوید که بقای ما مرحله‌ای است. مرحله اول دفع خطر است، همان مثالی که دکتر طبیبیان زدند که سامانه 1 به آهو می‌گوید فرار کن چون دفع خطر برایش مهم‌ترین است و در اولویت قرار دارد. مرحله دوم، اغتنام فرصت است. یعنی وقتی ذهن خیالش از وجود امنیت راحت شده، یک فرصتی پدید آمده است و ذهن برای استفاده از فرصت چابک می‌شود و برای چریدن بیشتر در چمنزار، خرید ارز یا تتر با تامل بیشتری رفتار می‌کند.

سامانه 1 در طول میلیون‌ها سال انسان را حفظ کرده و سامانه 2 به نسبت بسیار جوان‌تر و مربوط به 300 هزار سال اخیر است که انسان هوشمند به وجود آمده. کانمن می‌گوید قهرمان اصلی داستانِ من سامانه 1 است. سامانه 2 شخصیت و نقش مکمل است. من وقتی می‌خواستم برای دانشجویان مثال بزنم از فیلم جدایی نادر از سیمین گفتم. در این فیلم پیمان معادی بازیگر نقش اول مرد و لیلا حاتمی بازیگر نقش اول زن است. شهاب حسینی بازیگر مکمل یا نقش دوم است که هرچند در بازی خود شاهکار کرده، اما نقش دوم است. کانمن می‌گوید سامانه 2 نقش دوم است؛ شخصیت مکمل است. و به نظر من شاهکار کانمن اینجاست که می‌گوید ما برای اینکه بقای خودمان را تامین کنیم سامانه 1 را به خدمت می‌گیریم و سامانه 1 سامانه‌ 2 را برای کارهای دقیق به کار می‌گیرد اما ما همیشه خودمان را با سامانه 2 معرفی می‌کنیم. ما خودمان را آدم‌های اتوکشیده‌‌ای معرفی می‌کنیم که همیشه توجه و تامل و درنگ داریم، سوگیری نداریم، از زبان بد و به قول خودش زبان مردسالارانه یا زن‌سالارانه استفاده نمی‌کنیم، دچار تبعیض نمی‌شویم و تنفر خودمان را کنترل می‌کنیم. ما خودمان را با سامانه‌ 2 معرفی می‌کنیم در حالی ‌که تلفیقی از سامانه 1 و 2 هستیم.

نکته جالب این است که هرگاه سامانه‌ 2 درگیر می‌شود، سامانه 1 کنار می‌کشد. کانمن باز یک آزمایش انجام می‌دهد و می‌گوید فردی را در نظر بگیرید که رژیم شکر گرفته و قرار است شیرینی نخورد، حالا به او یک مسئله سخت ریاضی، یک تصمیم‌گیری سخت و مهم برای یک شرکت، تغییر پرتفولیو یا یک کار سنگین به لحاظ ذهنی بسپارید. اگر در گیرودار آن تصمیم و تقلای حل مسئله، یک منو در اختیار او بگذارید که بین کیک شکلاتی یا سالاد انتخاب کند، اکثر آدم‌ها کیک شکلاتی را انتخاب می‌کنند. چون وقتی سامانه2 آنها درگیر یک کار سخت است، سامانه 1 غالب می‌شود و می‌گوید رژیم را ول کن و کیک شکلاتی بخور. کانمن نشان می‌دهد که هرگاه درگیر یک تصمیم‌گیری بزرگ و سخت می‌شویم که توجه کامل ما را می‌طلبد، ما دیسیپلین‌های شخصی را که خودخواسته انتخاب کرده‌ایم کنار می‌گذاریم و دچار خطا و سوگیری می‌شویم. حالا آن نکته‌ آقای دکتر طبیبیان بسیار اهمیت پیدا می‌کند. یعنی اگر قاضی نسبت به این مسئله آگاه نباشد که هر چه می‌گذرد توانش تحلیل رفته و کمتر عفو می‌دهد، به‌طور نظام‌مند خطا می‌کند؛ چون خستگی و گرسنگی او را دچار سوگیری می‌کند. مدیرعامل یک شرکت، یک وزیر یا سیاست‌گذار و تصمیم‌گیر باید توجه داشته باشد که وقتی سامانه 2 ذهن او درگیر یک کار می‌شود، ممکن است دچار سوگیری شود. من زمانی با یکی از وزرای دولت ملاقات کردم، اولین حرفی که به من زد این بود که تو انتصاب مرا تبریک نگفتی. یعنی در ذهنش تبریک گفتن مهم‌ترین کاری بود که من باید انجام می‌دادم بنابراین سامانه 1 سوگیری را حاکم کرده بود. گاهی فرد فکر می‌کند که دارد عاقلانه تصمیم می‌گیرد در حالی ‌که در تصمیم‌گیری‌های سخت، مقهور سامانه 1 شده و دچار سوگیری، تبعیض، تنفر یا خشم شده است؛ چون انسان است و می‌خواهد بقای خودش را تامین کند. کانمن درس بسیار بزرگی به ما می‌دهد و می‌گوید ما موجود بسیار پیچیده‌ای هستیم و بسیار کمتر از آنچه فکر می‌کنیم، خودمان را می‌شناسیم. کانمن دریچه‌ای به ذهن ما باز می‌کند اما ذهن فقط شروع کار است و اما اجازه می‌دهد که تمام درون را واکاوی کنیم.

‌ اشاره کردید که کانمن مباحثی مطرح کرد که اقتصاد پیش از آن نسبت به آنها بی‌توجه بود. از طرفی بسیار در گذشته گفته می‌شد که اقتصاد علم ملال‌انگیزی است. آیا ایده‌های کانمن به علم اقتصاد کمک کرده است؟ به جذابیت آن هم به نظر می‌رسد افزوده باشد.

طبیبیان: اولاً تاکید کنم که اقتصاد علم بسیار جذابی است، من 50 سال است که اقتصاد می‌خوانم و هنوز هم می‌خوانم و لذت می‌برم. دنیل کانمن یکسری شکاف‌هایی را در علم اقتصاد پر کرد و برای اقتصاددانان پاسخ‌هایی ارائه کرد. قبلاً در بحث‌های اقتصادی یک حفره خالی بود؛ بحث‌هایی که معطوف به رفتار انسان و تصمیم‌گیری‌هایش است. کانمن به ما گفت که ذهن انسان دو سامانه دارد؛ سامانه 1 که فوری و آنی است مثل همان مثال قضاوت در مورد خواستگار در نگاه اول؛ و سامانه 2 که درنگ می‌کند و توجه را تخصیص می‌دهد، فکر و محاسبه می‌کند تا بتواند به نتیجه برسد. بیایید یک مرور تاریخی داشته باشیم که نتایج کارکرد سامانه1 و 2 را شفاف کنیم. ما ملتی هستیم که در یک بازه نسبتاً کوتاه از یک جامعه‌ کشاورزی و سنتی به یک جامعه‌ شبه‌صنعتی شهرنشین تبدیل شدیم. زمانی که من به مدرسه می‌رفتم تقریباً بیشتر از70 درصد جمعیت ایران ساکن روستاها بودند. حدود دو دهه و نیم بعد در مقطع انقلاب این عدد به 51 درصد روستانشین کاهش پیدا کرده بود. امروز تنها 23درصد جمعیت در روستاها هستند و 77 درصد مردم شهرنشین شده‌اند. اما تفاوت چیست؟ در یک جامعه‌ روستایی کوچک و محدود، روابط اجتماعی بیشتر روی کارکرد سامانه 1 می‌چرخد چون همه چیز تکراری و برابر یک روال معمول است. خارج از سامانه 1 هم سامانه 2 وارد نمی‌شود بلکه سنت به کمک‌ افراد می‌آید. یعنی اگر شما از خواستگار دخترتان در همان لحظه اول خوشتان نیامد و او را رد کردید، قدم بعدی تجزیه‌وتحلیل نیست بلکه روحانی یا کدخدا یا ریش‌سفید ده می‌آید و به شما می‌گوید که او آدم خوبی است و این‌بار سامانه 1 احتمالاً نظرش را تغییر می‌دهد چون در پیش‌فرض حرف ریش‌سفید و روحانی ده را قبول دارد. اما در جامعه‌ مدرن این‌طور نیست و ما مجبوریم که دائم فکر کنیم و تحلیل کنیم و تصمیم بگیریم.

کانمن می‌گوید سامانه 2 باید آموزش ببیند چون مثل سامانه 1 نیست که خودبه‌خود و غریزی کار ‌کند. جامعه باید به مردم کارکردِ سامانه 2 را آموزش بدهد. مثلاً وقتی می‌خواهید به فرزندتان ریاضی درس بدهید، او ابتدا مقاومت می‌کند و نمی‌خواهد یاد بگیرد، باید مشوق و جایزه بگذارید و انگیزه ایجاد کنید که یاد بگیرد چون باید سامانه 2 را به کار بگیرد و تلاش کند و زحمت بکشد. کانمن می‌گوید به کار بردن سامانه 2 همیشه با مقاومت روبه‌رو است و سخت است؛ چون باید انرژی و زمان گذاشت. برای بدو امر لازم است که این آموزش داده شود، بعد از یک مرحله‌ای که گذر کنیم خود سامانه 2 فرد را به آموزش بیشتر ترغیب و تشویق می‌کند. پس جامعه‌ای از عقلانیت بیشتری برخوردار است، که روی به کار انداختن سامانه 2 مردمش سرمایه‌گذاری کرده و آنها را آموزش داده باشد. مثلاً جامعه ژاپن را با یک کشور عقب‌مانده مقایسه کنید؛ چرا مردم ژاپن بهتر می‌توانند از ذهنیت‌هایشان استفاده کنند؟ یا چرا مردم سنگاپور و کره موفق هستند؟ دلیلش این نیست که ژنتیکی باهوش هستند، بلکه کانمن می‌گوید اساساً این موفقیت‌ها ربط زیادی به هوش ندارد، بلکه مرهون آموزش است. مردم یک جامعه باید بیاموزند که عقلانی فکر کنند و از قسمت جلوی مغزشان بیشتر استفاده کنند.

یکی از اثرات اقتصادی‌اش‌ این است که کسانی که سامانه 2 مغزشان را بهتر به کار می‌گیرند، نرخ رجحان زمانی‌شان کمتر است. نمی‌خواهند هرچه دارند را مصرف کنند؛ بلکه حسابگری می‌کنند و بیشتر پس‌انداز می‌کنند، برای آینده فکر می‌کنند و آموزش بیشتری می‌بینند. پس به کار بردن سامانه 2 و آموزش دیدن در آن، در اینکه آینده‌ یک کشور و یک جامعه چه می‌شود، بسیار موثر است.

نیلی: من از صحبت‌های آقای دکتر طبیبیان این‌طور برداشت می‌کنم که می‌شود جامعه‌ای داشت که سامانه 2 در آن تعطیل باشد. همان روستا را در نظر بگیرید که ممکن است در آن زمان از نظر تقویمی جلو برود اما هیچ تحول جدیدی اتفاق نیفتد. چون هرآنچه افراد از گذشته یاد گرفته‌اند، برای تمشیت امورشان کافی است. آدم‌ها همدیگر را می‌شناسند و هیچ‌کس دیگری را غافلگیر نمی‌کند و شگفتی رخ نمی‌دهد چون هیچ تغییری وجود ندارد. جامعه کشاورزی اساساً همین‌گونه بود. در منطقه بین‌النهرین از 12 هزار سال پیش کشاورزان و دامداران ساکن شده و زندگی و کار قرن‌ها و هزاره‌ها و دهه‌ها می‌گذشت و هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌شد. خودشان بودند و گندم و دام؛ جامعه هیچ تغییری نمی‌کرد. جامعه‌ پیشینی اصلاً نیاز به سامانه 2 در آن ایجاد نمی‌شد چون صورت مسئله پیچیده‌ای پیش روی انسان نبود و مغز انسان صورت‌مسئله‌ جدید و پیچیده‌ای نداشت که حل کند. همه امور تکراری و به روال معین بود، آدم‌ها به دنیا می‌آمدند و بزرگ می‌شدند؛ رشد عضلانی، رشد هیجانی و رشد عاطفی داشتند اما رشد تحلیلی چندانی نداشتند. فرد یاد می‌گرفت گندم بکارد و دام پرورش دهد. هنوز هم به جوامع کشاورزی که رجوع کنید، همه چیز بر اساس سنت و آموخته‌های پیشینیان است.

وقتی که جامعه پیچیده و صورت‌مسئله‌ها سخت‌تر می‌شود، انسان باید از آن سامانه 2 استفاده کند و اینجا مهم است که جامعه چقدر بابت این زحمت به او پاداش می‌دهد. کانمن می‌گوید انسان پیش‌فرضی دارد مبنی بر اینکه جهان درک‌پذیر است؛ یعنی ما می‌توانیم جهان را بفهمیم اما همه‌ آدم‌ها حوصله‌ فهمیدن جهان را ندارند. سامانه 1 به ما می‌گوید لازم نیست زیاد بفهمی و همان پیش‌داوری غریزی که داری کفایت می‌کند. پس ما که با جهان جدید و با هزاران مسئله‌ پیچیده روبه‌رو می‌شویم، اگر صبوری کافی نداشته باشیم و اگر جامعه بابت صبوری و تحلیلگری به ما پاداش ندهد، از مرز سامانه 1 جلوتر نمی‌رویم. سامانه 1 همیشه آماده است و با سوگیری پاسخ همه سوال‌ها را می‌دهد؛ با یک خط، مسئله را جواب می‌دهد و هیچ وقت حلقه‌ بازخوردش باز نمی‌شود و یاد نمی‌گیرد. چون برای همه‌چیز جواب دارد. انگار جواب حتی قبل از سوال آمده است.

سامانه 1 احتیاج به هیچ تدبیری ندارد. خودگردان است و همه‌چیز را خودش انجام می‌دهد. این سامانه 2 است که سوال مطرح می‌کند و برای سوال زحمت می‌طلبد. چون به‌کارگیری سامانه 2 زحمت دارد اما میل طبیعی انسان این است که از زحمت پرهیز کند. جامعه باید به‌گونه‌ای باشد که به زحمت و صبر آدم‌ها و مهم‌تر از آن به پرسشگری آدم‌ها پاداش بدهد. ما چقدر به تامل کردن، فکر کردن و انتقاد کردن بها می‌دهیم؟ انگار یک عده هستند که همه‌چیز را می‌دانند و اصلاً نیازی به سامانه 2 ندارند. دارون عجم‌اوغلو می‌گوید اگر می‌خواهید توزیع قدرت در جامعه را بفهمید، ببینید چه کسانی برای دیگران دستور کار تعیین می‌کنند و چه کسانی می‌گویند این کار را امروز انجام بده. اگر در آن سامانه‌ای که این کار را انجام می‌دهد جواب‌ها از پیش مشخص شده باشد، افراد به سمت استفاده از سامانه1 خودشان می‌روند. عجم‌اوغلو در مقاله ساختارهای پاداش و تخصیص استعداد (Reward structures and the allocation of talent) می‌گوید سازوکار پاداش‌دهی است که مشخص می‌کند استعدادها در جامعه صرف چه‌چیزی می‌شود. ما اگر به‌گونه‌ای پاداش می‌دهیم که پاسخ‌ها معلوم است؛ هر آنچه در جهان اتفاق بیفتد، ما از پیش می‌دانیم که چرا اتفاق افتاده و راهکارش چیست. پس به‌گونه‌ای داریم القا می‌کنیم که پاسخ‌ها از پیش مشخص است و سوال‌ها تکرار سوالات قدیم است؛ نه علم تشویق می‌شود و نه آموزش. همه‌چیز با عجله و تند است، در نتیجه افراد دقیق، کُند و تحلیلگر به عقب رانده شده و فرودست می‌شوند. فرادستان کسانی می‌شوند که شتاب داشتن را تشویق می‌کنند؛ «سریع جواب این را بده» یا «دوروزه این گزارش را به من برسان». بعد که می‌پرسی در گزارش چه بنویسم، می‌گوید جواب معلوم است. فقط تبیین کن که چرا این جواب باید باشد.

مسائل امروز جامعه ما بسیار پیچیده است، اما ساختار ذهنی غالب این پیچیدگی را برنمی‌تابد و به دنبال سریع انجام دادن است و می‌گوید تکلیف معلوم است چون فکر می‌کند برای همه‌چیز جواب دارد و می‌داند. در این صورت پاداشی که به انسان‌ها داده می‌شود، این است که با جلوی مغزت زیاد کار نکن و با همان مخچه و نخاع کار را دربیاور چون جواب مشخص است. من نه‌فقط به دانشجویان اقتصاد، بلکه به کل دانشجویان و علاقه‌مندان علوم اجتماعی می‌گویم به این نکته توجه داشته باشید که وقتی جامعه پیچیده می‌شود، مغز انسان هم باید متناسب با آن پیچیده شود. جایی که درجه پیچیدگی‌اش بیشتر است، باید فعالیت‌ها را به‌طور جمعی انجام بدهیم. این مسئله در سطح فردی مهم، در سطح بنگاه بسیار مهم و در سطح کشور بسیار بسیار بسیار مهم است. بیایید یک مثال عینی از جامعه بزنیم. مثلاً تدبیر تورم برای اقتصاد ما بسیار مهم است، در حالی که سابقه و تجربه کامل آن در دنیا وجود دارد. ما فقط باید بتوانیم این تدبیر را به متن جامعه و اقتصاد خودمان بیاوریم و ببینیم چقدر باید نرخ بهره را بالا ببریم که تورم شروع به پایین آمدن بکند. حل تورم در سامانه 2 است اما ما می‌خواهیم تورم را هم مانند همه مشکلات دیگر با سامانه 1 حل کنیم. در سامانه 1 «تورم» یعنی اینکه بنگاه‌ها قیمت‌هایشان را بالا برده و گران‌فروشی می‌کنند و به همین دلیل تورم ایجاد شده است. من این را می‌دانم و نیازی به آزمون و داده و تحقیق ندارم. جواب از پیش روشن است که ما می‌دانیم که باید چه کنیم. در نظر بگیرید که تورم جزو ابتدایی‌ترین مسئله‌هاست و مسائل بسیار پیچیده‌تری در جامعه و اقتصاد ما وجود دارد. ما هرچه در هرم تصمیم‌گیری بالاتر می‌رویم، جایگاه سامانه 2 هم رفیع‌تر می‌شود و ما باید بیشتر نازش را بکشیم. هرچه بالاتر برویم، سامانه 2 داده بیشتری می‌‌طلبد، آزمون بیشتری احتیاج دارد، زمان بیشتری برای رسیدن به جواب لازم دارد و بیشتر در پاسخ‌ها تردید می‌کند و صبوری بیشتری به خرج می‌دهد، چون باید درباره زندگی میلیون‌ها انسان تصمیم‌سازی کند.

کانمن سامانه 1 را در انسان بازشناسی می‌کند. سامانه 1 فعال است و کار خودش را انجام می‌دهد. نیاز نیست آموزشش بدهیم و تکامل کار خودش را می‌کند، اما سامانه 2 را باید استخدام کنیم، حقوق بالا بدهیم، جایگاه برایش درست کنیم، داده در اختیارش قرار بدهیم تا بتواند آزمون کند. کانمن می‌گوید سامانه1 آمارگریزی دارد. کسی که از سامانه 1 استفاده می‌کند اساساً خیلی وقت‌ها تحمل دیدن آمار و محاسبات را ندارد، چون می‌گوید جواب را می‌داند.

‌برای مثال هرچه بگویید تورم 45 درصد است و افزایش قیمت‌ها به دلیل تورم است، قبول نمی‌کند.

نیلی: او می‌گوید گرانی کار شرکت‌هاست و باید جلوی آنها را گرفت. پس ساختار تولید و توزیع را کنترل می‌کند. انبارها را کنترل می‌کند که به‌زعم خودش کالا احتکار نشود، دستور می‌دهد مرغ و گوشت در بازار با قیمت پایین‌تر در فروشگاه‌ها و میادین عرضه شود تا قیمت پایین بیاید، میوه شب عید در انبار نگه می‌دارد تا شب عید با قیمت پایین عرضه کند. نوعی نگاه مهندسی دارد و جواب‌ها را می‌داند و تورم را این‌طور با سامانه 1 می‌خواهد درمان کند. دنیل کانمن به‌زیبایی تاکید می‌کند که یکی از مسائل مهم «شگفتی» است؛ انسانی که فهمیده که جهان را خوب نمی‌شناسد، دائماً شگفت‌زده می‌شود که یک مسئله را نمی‌دانسته و تازه یاد گرفته و باید آن را حل کند. اما سامانه 1 هیچ‌وقت شگفت‌زده و غافلگیر نمی‌شود چون جواب همه‌چیز را در آستین دارد و می‌گوید من کارشناسی می‌خواهم که همین جواب معین را برایم تولید کند.

‌ آقای دکتر طبیبیان پیش‌تر به این نکته اشاره کرده بودید که معمولاً پژوهش‌ها به این صورت انجام می‌شود که نتیجه را به پژوهشگر می‌دهند و از او می‌خواهند که در تحقیق طوری پیش برود که به آن نتیجه برسد.

طبیبیان: دقیقاً همین‌طور است. اساساً پول را می‌دهند که نتیجه دلخواه و از پیش تعیین‌شده آنها را دربیاوری. ما زمانی در یک موسسه پژوهشی‌ دولتی بودیم و افراد مختلفی از وزارتخانه‌ها و نهادهای مختلف می‌آمدند و می‌گفتند ما آنقدر پول دادیم و می‌خواهیم شما تحقیق کنید اما باید این نتیجه دربیاید. ما می‌گفتیم این دیگر پژوهش نیست که نتیجه‌ای که شما می‌گویید دربیاید و شاید نتیجه خلاف این باشد که شما می‌گویید. نتیجه اینکه پول نمی‌دادند و پژوهش را هم به جای دیگر سفارش می‌دادند. در مورد بحث من یک نکته دیگر بگویم. اینکه افراد درک کنند که ذهن ما یک سامانه 2 هم دارد خودش دستاورد بزرگی است، چون همه‌چیز را غریزی می‌بینند و جواب می‌دهند. وقتی که مکرر اشتباه می‌کنند، هم اشتباهاتشان را قبول ندارند و روزگار را مسئول و مقصر می‌شمارند. برای همین از نظر من، پذیرش وجود سامانه 2 در ذهن، خودش یک دستاورد است.

کانمن می‌گوید که سیستم 2 را باید تربیت کرد و آموزش داد. یکی از شیوه‌های آموزش دادن سیستم 2، آموزش دادن تئوری‌های علمی است چون تئوری‌ها نرم‌افزار ذهن هستند. چون از تورم یاد شد، من هم در ادامه مثال می‌زنم که اگر کسی تئوری‌های تورم را نداند، فکر می‌کند کاسب‌ها تورم درست می‌کنند و باید همه آنها را جریمه و تنبیه کرد. یک قسمت مهمی از آموزش ذهن، نظریات علمی است که تلاش بزرگی می‌خواهد تا آنها را در جامعه متناسب با تحول روزگار آموزش داد. اندیشه‌ورزی و نقادی لازمه و ضرورت آموزش است.

‌ گفته شد که تحول و پیشرفت اقتصادها نتیجه اهمیت دادن به سامانه2 ذهن است. این فعال کردن چگونه باید صورت بگیرد؟

طبیبیان: اگر به زبان کانمن سخن بگوییم در اقتصادهای توسعه‌یافته‌ای مانند اروپای غربی، فعال شدن سامانه 2 باعث پیشرفت شد. آموزش عقلانیت دادن در این منطقه با افرادی مانند رنه دکارت آغاز شد. او کتاب «گفتار در روش درست به‌کار بردن عقل و جست‌وجوی حقیقت در علوم» را منتشر کرد که به نوعی می‌گفت چگونه باید از عقل به‌درستی استفاده کرد. دکارت می‌گوید به نظر می‌رسد عقل در میان همه ابنای بشر به تساوی تقسیم شده چون هیچ‌کس از سهم عقلش ناراضی نیست. با این حال درست راه بردن عقل است که اهمیت دارد. همه انسان‌ها، به‌جز افرادی که مادرزادی دچار معلولیت هستند، سخت‌افزار سامانه 2 یعنی قسمت جلویی مغز را دارند اما بعد از میلیون‌ها سال بقا، حدود 200 هزار سال است که انسان خردمند پا گرفته و تنها 200 سال است که به‌طور جدی از مغز و ذهنش استفاده می‌کند. زمانی که من کودک بودم، در روستای ما برای شخم زدن زمین از گاوآهن‌هایی استفاده می‌شد که چندده هزار سال قبل در غارنگاره‌ها کشیده شده و ما امروز دیده‌ایم. یعنی هیچ تحولی در آن طی این مدت بسیار طولانی داده نشده است. انسان‌ها این همه سال مغز را با خودشان حمل کردند اما راه استفاده از آن را یاد نگرفتند. ما باید آگاهانه راه استفاده از عقل را آموزش دهیم. اگر می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم باید راه استفاده از عقل را یاد بگیریم، آموزش و توسعه دهیم. اگر هم این کار را نکنیم عقب می‌مانیم و نابود می‌شویم. دنیای امروز دنیای رحم و شفقت نیست. اگر نتوانیم خودمان را تطبیق بدهیم نابود می‌شویم. استفاده از عقل کار سختی است، کانمن هم همین را می‌گوید، زحمت و تلاش بسیار زیادی لازم دارد.

نیلی: نظام خلقت در وجود ما به عنوان یک موجود زنده که بقا را دنبال می‌کند، سازوکار بازخورد را درون ما تعبیه کرده است؛ یعنی لازم نیست فکر کنیم که باید گرسنه شویم و حالا باید غذا بخوریم یا اینکه باید تشنه شویم. هیچ‌کدام از سازوکارهای بیولوژیک ما رها نشده و همه خودکار عمل می‌کند. برای همین شما هیچ‌وقت کسی را نمی‌بینید که سه روز باشد یادش رفته باشد غذا بخورد. چون سازوکار اعلام گرسنگی و نیاز به غذا خودش فعال می‌شود و فرد را ملزم به تامین غذا می‌کند. پس ما در سامانه 1 احتیاج به تعبیه‌ سازوکار یا در نظر گرفتن جایزه نداریم. شما نمی‌بینید فردی باشد که بدون ترس از افتادن به سمت یک پرتگاه برود، درنهایت سازوکار دفاعی‌اش فعال می‌شود و او در لبه پرتگاه می‌ایستد. تقریباً اکثر انسان‌ها به لبه پرتگاه که می‌رسند رفتارشان عوض می‌شود چون به دنبال بقا هستند. نیاکان ما کسانی بودند که از خودشان محافظت می‌کردند. آن ژن حرکت بی‌پروا به سمت پرتگاه به ما منتقل نشده چون اگر کسی آن را داشته به سمت پرتگاه رفته و افتاده و از بین رفته است. ما فرزندان کسانی هستیم که از خودشان محافظت کردند.

اما سامانه 2 چنین سازوکاری ندارد. نیاز به حرکت، آموزش و نظام پاداش و انگیزه دارد. براساس همین سامانه 2 است که ما بعد از هزاران سال از جامعه کشاورزی که گندم و دام پرورش می‌داد خارج شدیم و امروز جامعه مدرن، بانک، پول و اعتبار و بودجه داریم. درست است که بودجه ما می‌تواند کسری داشته باشد. چون صورت‌مسئله‌ها هم متناسب با روال طبیعی جامعه رشد کرده است. در تجارت سنتی ما نیازی به یادگیری نداشتیم و همان قواعد جامعه سنتی کفایت می‌کرد اما در تجارت بین‌المللی باید بانک کارگزار، نظام پرداخت، اعتبار اسنادی، قرارداد و همه این موارد روشن باشد تا بتوانیم تجارت کنیم. اینها به سامانه 2 نیاز دارد. بنابراین آنچه ما را مجبور می‌کند که از سامانه 2 استفاده کنیم، این است که ما خودمان را به یک عامل بیرونی متعهد کنیم. سامانه 2 باید بیاید چون خِرَد مشترک و درک مشترک است. نظام بانکداری بین‌المللی سامانه 2 است و ما هرچه از بانکداری متعارف فاصله بگیریم و بخواهیم بانکداری خودمان را درست کنیم، به نظام بانکی می‌رسیم که در آن ال‌سی و سرمایه در گردش وجود ندارد. سامانه‌ای درست می‌کنیم که همان امور غریزی خودمان را پاسخ دهد. هرچه بسته‌تر شویم و هرچه از آنهایی که از خِرَد جمعی استفاده می‌کنند فاصله بگیریم، از سامانه 2 دور شده و به سامانه 1 نزدیک می‌شویم. بسته شدن اقتصاد، پرهیز از شفافیت، پرهیز از حساب‌دهی، بالاتر رفتن کسری بودجه از یک آستانه مشخص، بالا بودن تورم و چنین عواملی از نتایج بی‌توجهی به سامانه 2 است.

بشر ظرف 300 سال گذشته یک سرمایه از انواع نرم‌افزارهایی درست کرده که برخی از آنها تبدیل به قراردادهای اجتماعی شده است؛ بنابراین وقتی وارد یک جامعه می‌شویم باید رفتار ما پیش‌بینی‌پذیر باشد. این 300 سال اخیر تمام سرنوشت چندصد هزارساله‌ بشر را عوض کرده است. پارلمان درست شد، دولت پاسخگو شد، نهادها ایجاد شدند، دادگاه ایجاد شد و بعد از آن انقلاب صنعتی اتفاق افتاد. اینها حاصلِ خِرَد بشر است. بیش از 180 کشور در دنیا با این نهادها و قراردادها با هم در ارتباط و تعامل هستند. ما هرچه بیشتر از آنها فاصله بگیریم، حلقه‌های بازخورد ما تعطیل و بسته می‌شود و سامانه 1 غالب می‌شود. سامانه 2 مستلزم ممارست، سرمایه‌گذاری، آموزش، پاسخگویی و پیش‌بینی‌پذیری است. کانمن می‌گوید آدم‌های روزکار در روز سامانه 2 آنها فعال است و شب که به خانه می‌آیند سامانه 1 آنها فعال می‌شود. اگر همه‌ لحظات ما شب بشود دیگر همه‌اش با سامانه 1 کار می‌کنیم. شب قصه‌ گرسنگی و تشنگی و خوابیدن و امنیت است که همه مربوط به سامانه 1 است. سامانه 2 است که ما را در معرض پاسخگویی‌ قرار می‌دهد. هرچه مرزهای کشور بازتر و تجارت گسترده‌تر باشد ما متعهد‌تر و پاسخگوتر می‌شویم. در حال حاضر برای ما این خطر وجود دارد که ما یکی‌یکی بندها را قطع بکنیم و برگردیم به همان زندگی‌ غریزی که بر اساس سامانه 1 است. یعنی 300 سال اخیر بشر را تعطیل کنیم و به قبل از آن برگردیم. این خطر وجود دارد.

طبیبیان: ما تنها با سامانه 2 می‌توانیم مشکلاتمان را حل کنیم. سامانه 1 برای در رفتن ساخته شده است. ما باید برای حقوق طبیعی انسان‌ها ارزش قائل شویم و آن را سرلوحه امور فردی و جمعی قرار دهیم. اندیشمندان ما باید روی آن کار کنند. ما تنها توانستیم سطح بخش را خراش دهیم و هنوز بحث زیادی در مورد این مسئله باقی مانده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...