به وضعیت دلداده‌ای شباهت دارد که بعد مرارت‌های فراق تا وصال، متوجه می‌شود معشوق‌اش آن کسی که فکر می‌کرده نیست. دلداده در این شرایط نه عاشق است، نه فارق، از عشق گردیده... سیمین، گمشده‌ای مخصوص به خودش دارد. کسی که نمی‌شود در دیگری پیدایش کرد: مادری نادیده که سال‌ها به خاطرش مکافات کشیده و برای اینکه دختر همان مادر بماند جایی برای گریختن جز خیال او ندارد


آیا از عشق جز این نصیبی نبود؟ | اعتماد


مناسبات اجتماعی، روابط انسانی و فرآیند تصمیم‌گیری به‌زعم هگل، ساختاری شبیه آونگ دارد: هرگاه از تعادل خارج می‌شود از یک سمت تا منتهی‌الیه پیش می‌رود و به سرعت، عکس جهت قبلی حرکت می‌کند. اگر نیروی خارجی اعمال نشود، تداوم رفت و برگشت در نهایت به تعادل می‌انجامد. این تضاد، زیر بنای دیالکتیک هگلی است: نوسان بین هستی و نیستی، سرانجام به گردیدن ختم می‌شود چرا که زندگی قرین مرگ است و هیچ تضمینی برای بودن نیست. با گذار از هستی به نیستی، مقوله سومی شکل می‌گیرد که در عین تناقض با دو مقوله قبلی آنها را شامل می‌شود.

نیمه غایب حسین سناپور

بر این اساس، گردیدن همان هستی نیست شده یا نیستی هست شده است. به وضعیت دلداده‌ای شباهت دارد که بعد مرارت‌های فراق تا وصال، متوجه می‌شود معشوق‌اش آن کسی که فکر می‌کرده نیست. دلداده در این شرایط نه عاشق است، نه فارق، از عشق گردیده. در صورتی‌که پیش از تعادل حاضر بود به هر قیمتی به خواسته‌اش برسد. فرد ضربه خورده شبیه آونگی است که در منتهی‌الیه واقعیت قرار گرفته و شتاب دارد عکس رویه قبلی را پیش بگیرد. هر تصمیمی که به این امر کمک کند، برایش موجه است. این راهکار فقط در مراوده‌های روزمره مرسوم نیست، چه بسیار آیین‌ها که از آن نشات می‌گیرد. به ما آموخته‌اند که اهمیت ندهیم آرزومان دور از دسترس به‌نظر می‌رسد. کافی است برایش تدارک ببینیم: مراسم تشییع، مراسم خواستگاری، مراسم قربان، مراسم وصل، مراسم معارفه.

«نیمه غایب» [اثر حسین سناپور] با این سرفصل‌ها کلید می‌خورد. هرکدام از پنج شخصیت اصلی با یکی از این مناسک درگیر است و روایت همگی رویکردی هگلی دارد: از جنس به نوع می‌رسد و به نوع، جنسی تازه می‌بخشد. چیزی از جنس آیینی که فصل با آن نامگذاری شده، در خلال متن به‌چشم می‌خورد. مفهوم‌اش دست‌آویز راوی است. آونگ‌وار با ذکر توصیفی از آیین فاصله می‌گیرد، داستان را جلو می‌برد و در بازگشت به آیین از مفهوم نوعی‌اش کمک می‌گیرد تا از امری متشابه، برداشتی خاص ارایه ‌کند. راوی فصل تشییع از خلال بوی مرگی که در هوای مراسم استشمام می‌کند به خاطرات معشوقه از دست رفته‌اش گریز می‌زند و حین سرخوردگی، وقتی متوجه پارچه‌هایی می‌شود که از عشق می‌گویند از خودش می‌پرسد آیا از عشق جز این نصیبی نبود؟

فرهاد بعد یک سال و شش‌ماه که از سیمین بی‌خبر بوده به صرافت افتاده هرطور شده پیدایش کند. این تصمیم یک آدم ضربه خورده است: آونگی که بین گذشته و اکنون سرگردان مانده و پی مقصر می‌گردد. احساس می‌کند بیهوده تلاش کرده به سیمین نزدیک شود. حالا تنها چیزی که نصیبش شده، نافهمی و شک به خودش، او و همه‌چیز است.

فرهاد از عشق روگردان شده، ظاهرا در جست‌وجوی سیمین است. اما در عمل دارد تشییع‌اش می‌کند تا از هست و نیست‌اش بگذرد و به تعادل برسد. مغبون نمی‌ماند، مزد رنج‌اش را می‌گیرد. با تحلیل عملکردش به خودآگاهی می‌رسد: «همیشه باید یک ‌طور تمام بشود؟ حتی دانستن هم کمکی نمی‌کند. شاید هم عیب در همین است، در همین از پیش خود را مهیا کردن برای چیزی که قرار است اتفاق بیفتد، اما نمی‌افتد.»

این فقط مشکل فرهاد نیست. سیمین، گمشده‌ای مخصوص به خودش دارد. کسی که نمی‌شود در دیگری پیدایش کرد: مادری نادیده که سال‌ها به خاطرش مکافات کشیده و برای اینکه دختر همان مادر بماند جایی برای گریختن جز خیال او ندارد. سیمین هم از مقوله‌ای ضربه می‌خورد که خود را مهیاش کرده: بدکار‌گی مادرش، وردی که پدر از بچگی توی گوش‌اش خوانده تا مادر از چشم‌اش بیفتد. به‌جاش دختر پرهیزکار مانده که آبروی مادرش باشد. همه هستی‌اش همین پاکی است که مسوولان دانشگاه آن را زیر سوال می‌برند. با این ضربه، عکس رویه قبلی را پیش می‌گیرد و به سرعت رو به نیستی می‌رود. تصمیم می‌گیرد جا پای مادری بگذارد: «کاری ‌کنم که این گناه قدیمی، گناه نباشد و مادرم وقتی به من فکر می‌کند نتواند بگوید آن دخترم است، این منم. فقط داغ را ببیند؛ داغی که اینها با کلمات روی ما گذاشته‌اند و جراحتش خوب که نه، کهنه است. آن‌وقت فاصله‌ای بین‌مان نیست و او این‌جا خواهد بود، هرجایی که من باشم.»

مراسم قربانی حکایت نوسان سیمین است بین خیر و شر: پرده را بالا می‌زند، از قاعدها دور می‌شود و بعد تجربه سقوط مغرورانه مادر، آرام می‌گیرد. در این وضعیت نه به تمامی شر است، نه خیر. تعبیر هگلی‌اش شر به خیر انجامیده است، رها و روگردان از خوب و بد. می‌گوید: «مشکل، ماندن در دایره این اسم‌گذاری‌هاست.»

باقی مراسم هم به همین منوال است: آنچه برای مادر، پدرخوانده و فرح (دوست سیمین) اتفاق می‌افتد، همانی نیست که مهیاش بوده‌اند. یک‌جور هستی نیست شده است که به روگردانی از رابطه مادر و فرزندی و ازدواج می‌انجامد. درخلال همین کشمکش‌هاست که دوستی بی‌شایبه‌شان قوام می‌گیرد.

به‌قول هگل: هستی، نزاع قوای مخالف است برای ترکیب آنها به صورتی واحد. روح زمانه ما متشکل از همین احساسات و کشمکش‌هاست و نتیجه‌اش چیزی نیست جز تاریخ ما.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...