آیا به پایان دانش به معنای حرفهای آن رسیدهایم؟ | مرور
«این بدترین دنیای ممکن است؛ دنیایی که در آن دموکراسی و تخصص هر دو فاسد شدهاند.»
تام نیکولز [Tom Nichols] استاد دانشگاه در امور بین المللی است که تحصیلات عالیه را پشت سر گذاشته و دارای مدرک کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه بوستون، کارشناسی ارشد از دانشگاه کلمبیا و دکتری از دانشگاه جورج تاون است. او یکی از متخصصان مسائل مربوط به روسیه، تسلیحات هستهای و امور امنیت ملی شناخته میشود و در این حوزهها فعال است.
نیکولز در کتاب «مرگ تخصص» [The death of expertise : the campaign against established knowledge and why it matters] میگوید امروز دیگر خبری از آن بحثهای اصولی و آگاهانه نیست. اکنون سطح دانش یک آمریکایی متوسط چنان پایین است که کف «بیاطلاعی» را شکافته، از سطح «اطلاعات غلط» هم پایینتر رفته، و دارد به قعر «دفاع پرخاشگرانه از اشتباه» سقوط میکند. مردم نه تنها باورهای ابلهانه دارند، بلکه به جای رها کردن آن باورها، در برابر یادگیری مقاومت میکنند.
مرگ تخصص فقط به معنای انکار دانش موجود نیست، بلکه به معنای انکار علم و عقلانیت بیتعصب است که بنیانهای تمدن مدرناند. بهقول رابرت هیوز که در جایی آمریکای اواخر قرن بیستم را اینچنین توصیف کرده، این وضع نشانه «سیستمی است که نسبت روان درمانی وسواس فکری دارد، سرتا پایش تخریب سیاست رسمی است، دچار بیماری مزمن شک به مرجعیت است، و طعمهی چرب و نرمی برای خرافات به شمار میرود».
امروزه میبینیم مردم نه تنها تخصص را جدی نمیگیرند، بلکه این کار را به کرات در حیطه گستردهتر و با خشم صورت میگیرد. علت حمله به تخصص شاید فراگیری اینترنت، طبیعت بینظم گفتوگو در رسانههای اجتماعی، یا تقاضا برای چرخههای خبری ۲۴ساعته باشد؛ ولی شیوه جدید انکار تخصص چنان با خود مقدسپنداری و خشم همراه است که، دست کم به نظر من، علتش فقط بیاعتمادی یا کنجکاوی جستوجو گزینههای دیگر نیست؛ بلکه خودشیفتگی همراه با تحقیر تخصص به مثابهی نوعی تمرین خودشکوفایی است.
مرگ تخصص فقط به معنای انکار دانش موجود نیست، بلکه به معنای انکار علم و عقلانیت بیتعصب است که بنیانهای تمدن مدرناند. بهقول رابرت هیوز که در جایی آمریکای اواخر قرن بیستم را اینچنین توصیف کرده، این وضع نشانه «سیستمی است که نسبت روان درمانی وسواس فکری دارد، سرتا پایش تخریب سیاست رسمی است، دچار بیماری مزمن شک به مرجعیت است، و طعمهی چرب و نرمی برای خرافات به شمار میرود». بنابراین ما مسیر طولانی را پیمودهایم، از عصر پیشامدرن که حکمت عامه شکافهای چارهناپذیر دانش انسان را پر میکرد، آغاز کردهایم و از عصر توسعهی سریع مبتنی بر تخصص کار و تخصص گذشتهایم و اکنون به دنیای پساصنعتی اطلاعات محور رسیدهایم که همهی شهروندانش در هر حیطهای تخصص دارند.
همه ما ایرادهای از قبیل «سوگیری تأییدی» داریم. سوگیری تأییدی یعنی گرایش طبیعی انسان به پذیرش شواهدی که باورهایشان را تأیید میکنند. همه ما تجارب، پیشداوریها، و ترسهایی داریم و به همین دلیل نمیتوانیم توصیههای متخصصان را به آسانی بپذیریم. کسی که بر این باور است فلان عدد شانس میآورد، گوشش به حرف هیچ ریاضیدانی بدهکار نیست، کسی که تصور میکند پرواز خطرناک است، حرف هیچ خلبان و فضانوردی را نمیپذیرد. بهعلاوه، با اینکه این حرف دور از نزاکت است، بعضی از ما هر قدر حسن نیت داشته باشیم، آن قدر باهوش نیستیم که متوجه شویم حق با ما نیست.
بعضی از باورهای نادرست و لج بازیهای ما ریشه در شهود کودکانه و خطاهای طبقهبندی ندارند، بلکه از ارزشهای و فلسفههایی نشئت میگیرند که کیستی ما را تعیین میکنند. هریک از ما مجموعه باورهای بنیادین داریم ـ روایتهایی درباره خود، ایدههایی دربارهی نظم اجتماعی ـ که نباید نقض شوند: مخالفت با آنها باعث میشود ارزش خود ما زیر سوال برود. در نتیجه، سایر عقاید باید با این باورها همخوانی داشته باشند. به بیان دیگر، باور ما نشان میدهد تصور ما از خودمان چگونه است.
این بدترین دنیای ممکن است؛ دنیایی که در آن دموکراسی و تخصص هر دو فاسد شدهاند، زیرا رهبران سیاسی و متخصصان هیچ کدام نمیخواهند با رأی دهندگان نادان مخالفت کنند. در این حالت، تخصص دیگر در خدمت منافع عمومی نیست، بلکه منفعت فلان گروه سیاسی در هر لحظه تعیین کنندهی شور و هیجان عمومی است .
برخلاف تصور متخصصان آزردهخاطر، اینترنت علت اصلی دردسرهای تخصص آنها نیست. در عوض، اینترنت میانبر راحتی برای اهل فضلفروشی فراهم کرده که به تشدید فروپاشی ارتباط میان متخصص و غیر متخصص انجامیده است. اینترنت مردم را قادر کرده با مقدار کمی اطلاعات توهم تخصص پیدا کنند و ادایاندیشمندان را در بیاورند. متخصصان به خوبی میدانند آگاهی از واقعیات، همان دانش یا توانایی نیست. افزون بر این، آنچه در اینترنت یافت میشود، گاهی حتی «واقعیت» نیست. در کارزارهای مختلف علیه دانش جاافتاده، اینترنت نقش نیروی پشتیبانی دارد: بمباران پیوسته و تصادفی اطلاعات نامربوط که هر دو دستهی شهروندان عادی و متخصصان را هدف قرار میدهد و همه را کر میکند و هرگونه تلاش برای بحث معقول را بیثمر میگذارد.
سوگیری دسترس پذیری هم مؤثر است: آدمهای مشهور همه جا هستند و همین واقعیت که آنها همه جا هستند. قدرت اثرگذاری آنها را بیشتر میکند. پیدا کردن عکسی از پالترو روی مجلهی مردم که در آن از خوراکیهای فاقد گلوتن صحبت میکند، آسانتر از پیدا کردن اطلاعات واقعی دراین باره است، به همین دلیل است که افراد مشهور تا این حد بر زندگی ما تأثیر میگذارند.
این بدترین دنیای ممکن است؛ دنیایی که در آن دموکراسی و تخصص هر دو فاسد شدهاند، زیرا رهبران سیاسی و متخصصان هیچ کدام نمیخواهند با رأی دهندگان نادان مخالفت کنند. در این حالت، تخصص دیگر در خدمت منافع عمومی نیست، بلکه منفعت فلان گروه سیاسی در هر لحظه تعیین کنندهی شور و هیجان عمومی است .
راه حلهای سنتی دیگر اثر ندارند. آموزش، به جای اینکه موانع یادگیری را رفع کند، به جوانان یاد میدهد احساساتشان از هرچیز دیگری مهمتر است. از نظر بسیاری از دانش آموزان، رفتن به دانشگاه، یکی دیگر از ابزارهای تأیید شخصیت خویشتن است. رسانهها که سرشار از رقابت در سطوح مختلفاند، به جای اینکه چیزهای مهم را به مخاطب بگویند، از او میپرسند دوست دارد چه چیزی را بداند، اینترنت، هم جنبهی مثبت و منفی دارد، هم سرچشمهی اطلاعات است و هم مخرباندیشه.
دیدگاه مستدل، حتی اگر غلط باشد، مفیدتر از قضاوت ناآگانهای است که درست از آب در آمده باشد، زیرا دیدگاه مستدل را میتوان بررسی، تحلیل و تصحیح کرد.
[کتاب «مرگ تخصص» اثر تام نیکولز با ترجمه حسین خدادادی و توسط نشر آموخته منتشر شده است.]