«قتل در خیابان‌ها»، «شهر دانش»، «دختر تئون»، «افلاطونیان، کافران و مسیحیان»، «درگیری بین علم و دین»، «ویرانی یک معبد»، «اسقف اعظم بی‌رحم»، «پایانی غم‌انگیز» و «میراث یک فیلسوف» عناوین اصلی کتاب «هوپاتیا» [hypatia: mathematician, inventor, and philosopher] نوشته سندی دونوان[Sandy Donovan] ترجمه فاطمه شاداب از انتشارات ققنوس است.

«هوپاتیا» [hypatia: mathematician, inventor, and philosopher] نوشته سندی دونوان[Sandy Donovan]

هوپاتیا، زنی یونانی است که به‌عنوان نخستین زن برجسته ریاضی‌دان شناخته می‌شود. پدرش «تئون» از ریاضی‌دانان مشهور و استاد دانشگاه اسکندریه بود. تحت تعالیم پدر ریاضیات و فلسفه را آموخت. تئون برای آموزش همه جانبه‌ی او اهمیت بسیاری قائل بود و به این سبب وی هنر سخنوری و خطابه را آموخت. «تئون» او را با تمامی نظام‌های مذهبی آن زمان آشنا کرد و به وی تفکر را دور از تعصب آموخت.

او استاد فلسفه در شهر اسکندریه بود و در علم نجوم تبحر داشت. وی رساله‌های فراوانی در زمینه ریاضیات نوشت که بسیاری از آن‌ها در زمان یورش مردم به معبد «سراپیس» اسکندریه از بین رفت. هوپاتیا به علت تسلط کامل به علوم زمان خود و نطق بی‌نظیرش معلم محبوبی بود. افراد بسیاری از کشورهای مختلف برای شرکت در کلاس‌های او به اسکندریه می‌آمدند و بسیاری از مردم برای شنیدن سخنان او تجمع می‌کردند. سقراط در این زمینه می‌گوید:«او معلم محبوبی بود، در خانه او همانند اتاق کنفرانسش سخت‌کوش‌ترین دانشجویان آن روز آمد و شد داشتند».

در بخشی از این کتاب 111 صفحه‌ای آمده است: «درباره دوران کودکی هوپاتیا اطلاعات ناچیزی در دست است، ولی آن‌چه مسلم است این‌که او دختر بچه‌ای معمولی نبود؛ در دورانی که اغلب دختران جوان در خانه کنار دیگر زنان خانواده می‌ماندند، هوپاتیا از پدرش درس‌هایی در مورد جهان می‌گرفت. در آن زمان تفاوت طبقاتی در اسکندریه کاملا مشهود بود. هوپاتیا که عضوی از جامعه فرهیخته بود، احتمالا با رهبران سیاسی و صاحبان توانگر بازرگانی‌های بزرگ در ارتباط بوده ولی با مردم عادی ارتباطی نداشته است.

زیبایی او، مایه دیگری برای شهرتش بود، و اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از خواستگارانش را رد می کرد، و ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند. سینسیوس فیلسوف سیرنی به مقام اسقفی پتولمائیس رسیده بود و امروزه چندین نامه از او در دست است که همگی پر از تحسین و احترام نسبت به هوپاتیا هستند. در یکی از نامه‌ها از او درباره ساخت اسطرلاب و عمق یاب آب می پرسد و هوپاتیا در پاسخ، اختراع نوعی جهان نمای مسطح را به آگاهی وی می‌رساند.

بر سر حکومت اسکندریه بین اورستس، فرمانروای رومی و اسقف اعظم اسکندریه به نام سیریل قدیس، نزاعی بود. تاریخ نویس مسیحی آن دوره به نام سقراط اسکولاستیکوس درباره وی می‌نویسد: «او از چنان اعتماد به نفس و بلند طبعی برخاسته از ذهنی پر مایه و مصفا برخوردار بود که غالبا در اجتماعاتی با حضور بزرگان شرکت می ‌جست، بی آنکه هرگز میان جمع مردانی که به تمجید از حوزه تحت سرپرستی او می‌پرداختند خود را ببازد و در پس نام مردان قرار گیرد.»

وی در دوران حکومت روم بر مصر در اسکندریه زندگی می‌کرد. در آن زمان اسکندریه از مراکز مهم مسیحیت بود و تفکرات دیگر با عنوان کافرکیشی به شدت سرکوب می‌شدند. دانش‌هایی که وی بر روی آن‌ها کار می‌کرد از دید روحانیون برای مردم مضر و گمراه کننده بود و این‌که یک زن به فلسفه و ریاضیات بپردازد، غیرقابل تحمل بود. وی توسط «سیریل» اسقف شهر اسکندریه متهم به جادوگری و توطئه علیه مسیحیت شد.

در یکی از روزهای ماه مارس سال ۴۱۵ میلادی هنگامی که هوپاتیا از کتابخانه اسکندریه بازمی‌گشت به کالسکه‌ی وی حمله و به طرز وحشیانه‌ای کشته شد و سپس جسدش را سوزاندند. نفوذ و قدرت کلیسا، مانع پیگرد و مجازات قاتلان او شد. ریاضیات پرسابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هوپاتیا در سال 415 گام به دوران افول خود نهاد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...