پایان رؤیای آمریکایی | الف
همّ و هدف این نوشتار مجمل بر این بوده تا از زوایای مختلف به کتاب «۲۳ نکته مکتوم سرمایهداری» [23 things they don’t tell you about capitalism] و نگاهی که نویسنده به مقوله اقتصاد دارد، بپردازد.
الف. درباره نویسنده
«ها-جون چانگ» [Ha-Joon Chang]، استاد کرهای اقتصاد دانشگاه کمبریج و تخصص اصلی او در اقتصاد رشد و اقتصاد رفاه است و سابقه حضور و فعالیت در نهادهایی اقتصادی چون بانک جهانی، بانک توسعه آسیا و بانک سرمایهگذاری اروپا را در کارنامه خود دارد.
از دیگر کتابها و مقالات او میتوان «مالکیت معنوی و توسعه اقتصادی»، «انداختن نردبان»، «نیکوکاران نابکار» و «چرا کشورهای درحالتوسعه به تعرفه نیاز دارند؟» را برشمرد. وی از پرچمداران نقد قدرتمندانه اقتصاد نئولیبرالی و یا به عبارتی سرمایهداری بازار آزاد است که با ارائه نظریاتی صریح و متفاوت درباره سرمایهداری با اندیشههای رسوب یافته درباره تجارت آزاد، به مقابله برمیخیزد.
این کتاب را نمیتوان یک اثر صرفاً دانشگاهی و تخصصی درنظرگرفت بلکه نویسنده سعی کرده با هوشمندی مطالب پیچیده اقتصادی را به زبانی ساده اما شیوا و مؤثر بیان کند و به موضوعاتی چون توسعهنیافتگی، دولت، سرمایهداری بازار آزاد، شرکتهای بزرگ و تأثیر آنان در فقر و ثروت کشورها و... از زوایای مختلف بنگرد و تحلیل خود را ارائه دهد.
کتاب اساس شهرت خود را مرهون انتقاد تند از اوضاع کنونی اقتصاد جهانی و تصویرسازی تیره و تار از ادامه روندی است که کشورهای با اقتصاد سرمایهداری در پیشگرفتهاند. کتاب در اوج بحران اقتصادی آمریکا و اروپا به رشته تحریر آمده و تازهترین تحلیلها را درباره چندوچون اقتصاد غرب و مخصوصاً سرمایهداری بازار آزاد ارائه میدهد.
ب. «ها جون چانگ» چه میگوید؟
اقتصاددانان نئولیبرال و در رأس آنان توماس فریدمن اعتقاد دارند فقط با سرمایهداری مطلق و تجارت بر مبنای بازار آزاد است که میتوان کشورها را از فقر و تنگدستی نجات داد. نویسنده ضمن اینکه خود برخاسته از مکتب سرمایهداری است و در جایجای نوشتههای خویش تأکید میکند سرمایهداری هنوز هم بهترین نظام اقتصادی است، چکاد نقد خود را بهسوی خوانشی از سرمایهداری نشانه میرود که در طول سی سال گذشته حاکم و فعال مایشاء اقتصاد جهانی بوده است؛ یعنی سرمایهداری بازار آزاد. نویسنده میکوشد به مخاطب تفهیم کند که «دست نامرئی بازار» قادر به حل قطعی ناهنجاریهای اقتصادی نیست. او نسخهپیچی کشورهای ثروتمند برای کشورهای عقب نگهداشته شده و درحالتوسعه و تهیدست بر مبنای تجارت آزاد را صرفاً تحمیق کشورهای فقیر میداند و بس.
چانگ معتقد است تمام کشورهای توسعهیافتۀ امروز یعنی ممالکی که زادگاه بازار آزاد پنداشته میشوند ـ مخصوصاً آمریکا و انگلیس ـ با اجرای سیاستهایی ثروتمند شدهاند که با اقتصاد سرمایهداری بازار آزاد یا به عبارتی خوانش نئولیبرالی در تضاد است. این کشورها نسخههای سرمایهداری بازار آزاد را برای کشورهای فقیر و یا درحالتوسعه با این هدف میپیچند که بتوانند سهم بیشتری از بازار کشورهای یادشده را به دست آورند.
ج. مورد کره
تا نیمه دهه ۶۰ اقتصاد کره همردیف کشورهایی مانند بولیوی و موزامبیک بود و امروز ثروتمندتر از بسیاری از کشورهای اروپایی است. کشوری که با صادرات ماهی و کلاهگیس در عرصه اقتصادی شناخته میشد، امروز خیل عظیمی از کشورهای حتی پیشرفته و ثروتمند به تلفنهای همراه و تلویزیونهای مسطحش چشم دوختهاند و در انتظار سوار شدن بر ماشینهای لوکس کارخانههای متعدد خودروسازی آن هستند.
بیتردید در کره جنوبی یک معجزه ملی رخ داده است. از دید اکثر اقتصاددانان موفقیت کره ناشی از پیروی بیچون و چرا از قوانین سرمایهداری بازار آزاد است. قوانینی چون داشتن پول قوی، تورم ضعیف، دولت کوچک، فعالیت بخش خصوصی، تجارت خارجی آزاد، سرمایهگذاری غیرقابلمهار خارجی و بهطورکلی همان نگاهی که از آن به اقتصاد نئولیبرالی یاد میشود. اما چانگ نگاهی کاملاً متفاوت با این اقتصاددانان دارد. وی آنچه کره را به این درجه از رشد اقتصادی رسانده نه رعایت قوانین سرمایهداری بازار آزاد بلکه استفاده از حمایتهای تعرفهای دولت، یارانهها و سایر حمایتهای دولتی میداند. دولت بهعنوان مالک تمامی بانکها پول و اعتبار را به رگهای اقتصاد تزریق و صنایع مادر را ایجاد و تا زمانی که این صنایع توانستند در رقابتهای بینالمللی دوام بیاورند از آنها حمایت کرد.
تخلفات ارزی گاهی مجازات مرگ در پی داشت و نظارت و کنترل دولت بر روی ارزهای کمیاب به دقت صورت میگرفت. دولت در زمینه سرمایهگذاری خارجی نیز کنترل سختگیرانه و دقیقی داشت.
دولتمردان کرهای از سرمایهگذاریهای خارجی تا جایی که برخلاف روند توسعه ملی نبود استقبال میکردند اما در غیر این صورت به شدت با آن مخالفت میورزیدند.
چانگ معتقد است اگر کره در امر صادرات موفق بوده نشان از اقبال این کشور به سرمایهداری بازار آزاد نیست و اساساً باور دارد حصول موفقیت در صادرات لزوماً نیازمند تجارت آزاد نیست.
معجزه اقتصادی کره به باور پیروان آثار و عقاید نئوکینزیها - که نویسنده کتاب نیز از طرفداران سرسخت آن است - حاصل تعامل و همکاری هوشمندانه مابین انگیزههای بهرهیابی و دستیابی به مزایا و منافع بازار و دخالت دولتی بوده است. دولت کره نه مانند بسیاری از کشورهایی که با سیستم مارکسیستی و سوسیالیستی اداره میشوند نقش و کارکرد بازار را نفی کرد و آن را از بین برد و نه به «دستهای نامریی بازار» (به فحوای کلام آدام اسمیت) باور کورکورانه داشت.
چانگ میگوید اگر کره موفق شد به این علت بود که از اصل گرایش به بازار آزاد سرپیچی و با ایجاد انگیزه در نیروی کار و اتحاد مردمش کار دشوارتری را انتخاب کرد.
نویسنده اعتقاد دارد کشورهای تهیدست باید در بخش صنایع سرمایهگذاری کنند و توسعه صنعتی با حمایت مشروط دولت را پیشنهاد میکند و علاوه بر موفقیت کره از کشورهای سوئیس و سنگاپور و چین بهعنوان مثال نام میبرد.
پروفسور چانگ یادآوری میکند که در بسیاری از موارد دولت با مداخله و تصدیگری در بازار میتواند برعکس تصور دائمی که نظام سرمایهداری بازار آزاد ایجاد کرده است، رشد و توسعه را بهبود بخشد و در بهبود و عدم تعمیق شکاف طبقاتی و آسیبهای ناشی از آن نقش مؤثری داشته باشد.
نویسنده بهرهمندان اصلی نظام سرمایهداری بازار آزاد را شرکتهای بزرگ و سهامداران عمده و مدیران اجرایی آنها میداند که جز به افزونسازی سود خود به هر قیمتی به هیچچیز دیگری فکر نمیکنند.
د. مقایسه کره با ایران
شاید شما هم بارها شنیده باشید که کلنگ کارخانه «هیوندایی» و «ایرانخودرو» در یک روز به زمین خورده و یا اینکه کرهایها در ابتدای کار آرزوی داشتن صنایعی مانند ایران را داشتهاند و قسعلیهذا. پس چرا آنها پیشرفت کردهاند و ما عقبافتادهایم؟ نکته اهّم این است که آیا مطالب و مضامین این کتاب نسبتی با مسائل توسعهای ایران - که این روزها بسیار بر سر آن بحث و فحص میشود - دارد. آیا نسخهای که چانگ برای کشورهای تهیدست میپیچد و افشاگریهایی که در مورد اقتصاد نئولیبرالی میکند به درد اقتصاد ایران که دولتمردانش سودای توسعه دارند میخورد؟
بسیاری از اقتصاددانان ایرانی که به بازار آزاد اعتقاد دارند رؤیای زندگی آمریکایی را در سر میپرورانند و باور دارند که میتوان با رعایت اصول این نظام به رفاه زندگی آمریکاییان دست یافت. واقعیت این است که برای سروسامان دادن به اوضاع بحرانی اقتصاد ایران نه میتوان کاملاً از الگوهای اقتصاد بازار آزاد و سرمایهداری بازار پیروی کرد و نه میتوان دولت را چنان فربه کرد که عملاً در دامان اختاپوس دولتسالاری بیفتیم و صنایع هیچوقت نخواهند از یوغ و سیطره حمایت دولت خارج شوند و به تنبلی عادت کنند. در ایران برخی نشانهها حاکی از پیروی از الگوهای اقتصاد بازار آزاد است. بهطور مثال میتوان به لبیرالیزه کردن تجارت و واردات بیحساب و کتاب کالاهای لوکس و تجملاتی، واگذاری بیحساب و کتاب بخش دولتی به خصوصی، عدم حمایت دولت از صنایعی که برای ادامه حیات اقتصادی ایران ضروریاند و در صورت عدم حمایت ورشکسته میشوند و... اشاره کرد. همچنین به خاطر اقتصاد نفتی که سالیان مدیدی است مانع رشد و توسعه واقعی اقتصادی شده با یک شکاف طبقاتی مواجهیم. بطوریکه آحاد زیادی از افراد کشور همواره نیازمند حمایت دولت به انحاء مختلف هستند و اگر بخواهیم به بهانه توسعه به این قشر توجهی نکنیم عملاً بین چرخدندههای نظام سرمایهداری و قوانین بیرحم بازار آزاد له خواهند شد چرا که تجربه نشان داده «دولت بزرگ» عملاً ناکارآمد بوده و به فساد دولتی و اقتصاد رانتی دامن میزند.
«چانگ» چه راهی پیشنهاد میکند؛ او میگوید که نقش بیشتر دولت در کنترل بازار و حمایت از صنایع و لزوم نظارت بر شرکتهای بزرگ و کارکرد آنها در اقتصاد و زیر نظر داشتن پدیده اخیر این روزهای اقتصاد که همانا ظهور ابرشرکتسالاری جهانی است، ضرورت تامّ دارد.
هـ . اقتصاددان ضد سرمایهداری بازار آزاد در اثر خود چه توصیههایی به ما میکند؟
۱. چیزی به نام بازار آزاد وجود ندارد. رهیدن از اوهام بیطرفی بازار نخستین گام بهسوی درك سرمایهداری است.
۲. شركتها نباید در راستای منافع صاحبانشان اداره شوند. ادارهی شركتها در راستای منافع سهامداران، نه فقط ناعادلانه بلكه ناكارآمد نیز هست، ناعادلانه و ناكارآمد نه فقط برای اقتصاد ملی بلكه برای خود شركت هم. ایدهی «بیشینهسازی ثروت سهامدار» احتمالاً «احمقانهترین انگارهی جهان» است.
۳. به اكثر مردم كشورهای ثروتمند بیش از استحقاقشان پرداخت میشود. تأكید نسبتاً همگانی نئولیبرالی بر اینكه «اگر فقط اجازه دهید بازارها كار خودشان را بكنند، اجرت هر كسی بهدرستی و باانصاف، طبق ارزش آن فرد، پرداخت خواهد شد»، اسطورهای بیش نیست. فقط با فاصله گرفتن از این اسطوره و درك ماهیت سیاسی بازار و ماهیت جمعی كارآمدی فردی میتوانیم جامعهای عادلانه بسازیم كه در آن نهفقط استعدادها و كوششهای فردی، بلكه میراثهای تاریخی و گامهای جمعی نیز در تصمیم دربارهی دستمزد مردم بهدرستی محاسبه شود.
۴. ماشین لباسشویی بیش از اینترنت جهان را تغییر داده است. شیفتگیمان به تازهترینها و كمبهادادن به آنچه از پیش معمول و متداول شده، میتواند ما را به مسیرهای نادرستی بكشاند، و كشانده است. شیوههای شكلگیری توسعه اجتماعی و اقتصادی بر اساس نیروهای فناورانه تحت نظام سرمایهداری بسیار پیچیدهتر از باور معمول است.
۵. باور به بدترین خصیصهها دربارهی رفتار مردم بدترین نتیجه را به باور میآورد. اگر سامانهی اقتصادیمان را بر چنین فرضیهای استوار كنیم، احتمال دارد كه به كارآمدی كمتر، بهجای كارآمدی بیشتری برسیم.
۶. ثبات بیشتر اقتصادكاران، اقتصاد جهانی را باثباتتر نكرده است. آزادسازی بازارهای سرمایه و كار كه بخش جداناپذیر بسته سیاسی بازار آزاد است، و كنترل تورم كه عنصر اصلی چنین بستهای است، به بیثباتی مالی و فقدان امنیت شغلی افزوده و جهان را برای اكثر ما بیثباتتر كرده است. بدتر از همه، تأثیر ادعایی كنترل تورم یعنی بهبود رشد اقتصادی، واقعیت نیافته است. بیش از این نباید اجازه دهیم كه تورم فكر و ذهنمان را مشغول كند. تورم لولویی برای توجیه سیاستهایی شده كه به قیمت از دست دادن ثبات درازمدت، رشد اقتصادی و سعادت انسانها، عمدتاً به نفع صاحبان داراییهای مالی تمام شده است.
۷. سیاستهای بازار آزاد كشورهای تنگدست را بهندرت غنی میكند. اكثر كشورهای ثروتمند وقتی خودشان در حال توسعه بودند، این سیاستها را به كار نبستند، درحالیکه این سیاستها رشد كشورهای در حال توسعه در سه دههی گذشته را كند كرده و به نابرابری درآمدی آنان افزوده است.
۸. سرمایه ملیت دارد. ملیت تنها عامل تعیینکنندهی رفتار مؤسسه نیست، ازاینرو عوامل دیگری، ازجمله پیشینهی سرمایهگذار در صنعت مربوطه و میزان پایبندی آن به تعهد درازمدتش به شركت تملیك نشده را نیز باید در نظر گرفت، درحالیکه كوركورانه به سرمایه خارجی دست رد زدن اشتباه است، تدوین سیاستهای اقتصادی بر پایهی این اسطوره كه «سرمایه دیگر ریشه ملی ندارد» بسیار سادهانگاری است، هرچه باشد.
۹. ما در عصر پساصنعتی زندگی نمیكنیم. این تفكر كه كشورهای در حال توسعه بتوانند بدون گذار از مرحلهی صنعتی شدن، و بر پایه اقتصاد خدماتی، به رفاه برسند پنداری بیش نیست. در اكثر خدمات، رشد بهرهوری كند است و اكثر خدماتی هم كه رشد بهرهوری بالا دارند بدون همراهی یك بخش صنعتی توانمند نمیتوانند توسعه یابند. معادلهپذیری نازل خدمات منجر به این میشود كه كشورهای در حال توسعه كه در خدمات تخصص پیدا میكنند با شكل تراز پرداختهای بزرگتری روبهرو خواهند شد كه نتیجهاش كاهش توان ارتقای اقتصاد كشور است. پندارهای پساصنعتی برای كشورهای ثروتمند به اندازه كافی بد و برای كشورهای درحال توسعه قطعاً خطرناك است.
۱۰. ایالات متحده بالاترین سطح زندگی را ندارد. هواداری از الگوی آمریکایی عمدتاً بر این «واقعیت» كذایی استوار بوده است كه آمریكا از بالاترین سطح زندگی جهان برخوردار است. تردیدی نیست كه ایالات متحده یكی از بالاترین سطوح زندگی در جهان را داراست اما با درك گستردهتری از سطح زندگی، برتری مورد ادعای آن كشور بسیار ضعیفتر به نظر میرسد. به سبب نابرابری گستردهتر در ایالات متحده شاخصی مثل «میانگین درآمد» كمتر از سایر كشورها سطح زندگی شهروندان را نشان میدهد.
این نكته در شاخصهایی همچون تندرستی و جرم و فعالیت بازتاب دارد، كه عملكرد آمریكا در آن زمینهها خیلی بدتر از كشورهای همتراز است. قدرت خرید بالاتر شهروندان ایالات متحده در مقایسه با سایر كشورهای ثروتمند عمدتاً مدیون فقر و ناامنی بسیاری از هموطنانشان بهویژه شاغلان صنایع خدماتی است. آمریكاییها خیلی طولانیتر از همتایانشان در كشورهای رقیب كار میكنند. درآمد سرانه برحسب یك ساعت كار در ایالات متحده از چند كشور اروپایی كمتر است، حتی برحسب قدرت خرید. بهاینترتیب، اینکه ایالات متحده از سطح زندگی بالاتری برخوردار است جای بحث فراوان دارد. اگر قرار است جوامعی بسازیم كه مردم بهراستی از «زندگی سالم» برخوردار باشند، ابعاد غیردرآمدی نباید نادیده گرفته شوند.
۱۱. توسعهنیافتگی تقدیر آفریقا نیست. دلیل عمدهی ناكامی اخیر رشد آفریقا گزینهی سیاست است؛ یعنی سیاست تجارت آزاد و بازار آزاد كه از طریق برنامههای تعدیل ساختاری (SAP) بر این قاره تحمیل شده است. طبیعت و تاریخ، هیچ كشوری را به آیندهای خاص و محتوم محكوم نمیکند. اگر مشكل از سیاستها باشد با تغییر سیاست، آینده را میتوان حتی آسانتر تغییر داد. تراژدی واقعی قاره آفریقا این است كه نتوانستهایم بر این نكته كه «سیاست مشكلآفرین است» چشم بگشاییم و آنچه به چشم آمده فقط ناكامی مزمن رشد ادعایی در این قاره بوده است.
۱۲. پروژههای انتخابی دولت موفق از كار درمیآیند. واقعیت این است كه هم دولت و هم بخش خصوصی هر دو همواره پروژههای موفق برمیگزینند، اما موفقترین پروژههای انتخابی معطوف به تلاش مشترك هر دو است. در همهی انواع انتخاب پروژه ـ خصوصی، دولتی و مشترك ـ موفقیت، زمانی وجود دارد و گاه هم بسیار چشمگیر. اگر بگذاریم كه ایدئولوژی بازار آزاد كه فقط قائل به موفقیت انتخابهای بخش خصوصی است ما را از دیدن واقعیت بازدارد، محكوم به نادیده گرفتن طیف بزرگی از امكانات برای توسعه اقتصادی از طریق هدایت دولتی یا تلاشهای مشترك دولتی ـ خصوصی خواهیم شد.
۱۳. ثروتمند كردن ثروتمندان بقیه ما را ثروتمندتر نمیكند. صِرفِ ثروتمند كردن ثروتمندان بقیهی جامعه را ثروتمند نمیكند. اگر دادن سهم بیشتری به ثروتمندان بخواهد به بقیهی جامعه نفعی برساند، ثروتمندان را باید واداشت سرمایهگذاری بیشتری انجام دهند و با این كار از طریق سیاستهای تمهیدی (مثلاً كاهش مالیات افراد ثروتمند و شركتها به شرط انجام سرمایهگذاری) رشد بیشتری ایجاد شود و آنگاه از طریق سازوكاری نظیر یك دولت رفاه، همگان در ثمرهی چنین رشدی سهیم شوند.
۱۴. مدیران آمریکایی فزون از حدّ ارزشگذاری می شوند. وقتی طبقات مدیران در ایالات متحده و به میزان كمتری در بریتانیا از چنان قدرت اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیكی برخوردارند كه میتوانند بازار را در جهت منافع خود دستکاری كنند و بار پیامدهای منفی اقداماتشان را بر گردهی سایر مردم بنهند، این فقط یك پندار است كه تصور كنیم كه پرداخت به مدیران اجرایی چیزی است كه سطوح و ساختارهای بهینه آن توسط بازار تعیین میشود و باید هم توسط بازار تعیین شود.
۱۵. مردم كشورهای تنگدست بیشتر اهل کسبوکارند تا مردم كشورهای ثروتمند. در تعیین رونق و رفاه یك ملت، توانایی جمعی ایجاد و مدیریت سازمانها و نهادهای كارآمد اكنون به مراتب مهمتر از محركها یا حتی استعدادهای هر یك از افراد یك ملت است. بهاینترتیب هرگز شاهد برونرفت پایدار كشورهای تنگدست از تنگدستی نخواهیم بود، مگر آنكه افسانهی دلاوران منفرد كسبوكارآفرین را رد و بر ایجاد نهادها و سازمانهای جمعی كسبوكارآفرینی تاکید كنیم.
۱۶. آنقدرها هم زیرك نیستیم كه بتوانیم همه چیز را به بازار واگذار كنیم. عقلانیت محدود ما نمیتواند از پس پیچیدگیهای دنیا برآید، مگر آنكه با ایجاد قواعد محدودكننده، انتخابهامان را محدود و بهاینترتیب حیطهی عملمان را سادهتر كنیم. علت نیاز ما به ضابطهمندی این نیست كه دولت لزوماً بیشتر میداند، بلكه علتش اقرار فروتنانه به توانایی محدود ذهن انسان است.
۱۷. صرف تحصیلاتِ بیشتر كشورها را ثروتمندتر نخواهد كرد. تحصیلات ارزشمند است، اما ارزش اصلیاش در ارتقای بهرهوری نیست. ارزش اصلی تحصیلات توانایی آن در كمك به پرورش امكانات بالقوهی افراد و برخورداری از زندگی ارضاكنندهتر و مستقلتر است. اگر تحصیلات را با این باور گسترش دهیم كه اقتصادمان را غنیتر میكند، شدیدا ناامید خواهیم شد زیرا ارتباط بین تحصیلات و بهرهوری ملی اندك و پیچیده است. علاقهمندی فزون از حد ما به تحصیلات باید مهار شود و بهویژه در كشورهای در حال توسعه، به موضوع ایجاد و ارتقای کسبوکارهای سازنده و نهادهای پشتیبان آنها باید بسیار توجه شود.
۱۸. آنچه به نفع «جنرال موتورز» است لزوماً به نفع ایالات متحده نیست. كارل ماركس اعمال محدودیت بر آزادی بنگاههای اقتصادی به دست دولت به خاطر نفع جمعی طبقه سرمایهدار را اقدامات دولت در مقام «كمیتهی اجرایی بورژوازی» توصیف كرد. اما نیازی نیست ماركسیست باشیم تا بتوانیم ببینیم كه ضوابطی كه آزادی عمل هر یك از بنگاهها را محدود میكند ممكن است بتواند به ارتقای نفع جمعی كل بخش تجاری بینجامد؛ چه رسد به جمع ملت. به عبارت دیگر، ضوابط بسیاری وجود دارد كه به نفع فعالیتهای اقتصادی است و نه علیه آن. بسیاری از ضوابط به حفظ منابع جمعیای كمك میكند كه همه بنگاهها در آن شریکاند، درحالیکه ضوابطی دیگر، با واداشتن بنگاههای اقتصادی به انجام آنچه در درازمدت بر بهرهوری جمعیشان میافزاید، به فعالیتهای اقتصادی كمك میكنند. فقط با تشخیص اینها، میتوان دید كه آنچه اهمیت دارد كمیت مطلق ضوابط نیست بلكه اهداف و محتوای آن ضوابط است.
۱۹. بهرغم سقوط كمونیسم، هنوز در اقتصادهایی برنامهریزیشده زندگی میكنیم. بدون بازار، سرانجامِ ما همان ناكارایی نظام شوروی خواهد بود. اما، این تصور هم كه فقط بازار برایمان كفایت میكند مانند این باور است كه چون نمك برای زنده ماندن ضروری است، میتوانیم با خوردن فقط نمك زنده بمانیم.
۲۰. برای برپایی جامعهای منصفانه، برابری فرصتها شاید به تنهایی كفایت نكند. صرف برابری فرصتها كافی نیست. نمیتوان گفت رقابت منصفانه وجود دارد مگر اینكه محیطی ایجاد كنیم كه در آن از طریق تضمین حداقل درآمد، تحصیل و مراقبتهای بهداشتی نوعی حداقل تواناییها برای همهکس تضمین شده باشد. درجایی كه كسانی ناچارند مسابقه دو ۱۰۰ متری را با كیسههای شنی دور پاهایشان بروند، این ضابطه كه هیچکس اجازه ندارد زودتر از دیگران آغاز كند مسابقه را منصفانه نمیكند. برای برپایی جامعهای بهراستی منصفانه و كارآمد برابری فرصتها گرچه كاملاً ضروری است اما كافی نیست.
۲۱. دولتِ بزرگ مردم را بیشتر پذیرای تغییرات میكند. فقط با اتكای به ترمز میتوان تند راند. با خودرو بیترمز، حتی ماهرترین رانندگان هم از ترس حوادث مرگبار، جرئت نمیكنند با سرعتی بیش از ۳۰ ـ ۲۰ كیلومتر در ساعت رانندگی كنند. مردم هم ریسك بیكاری و نیاز به بازآموزی گهگاهی مهارتهای حرفهای را وقتی با میل بیشتری میپذیرند كه بدانند قرارگرفتن در معرض چنین رویدادهایی زندگیشان را نیست و نابود نخواهد كرد. از همین روست كه دولت بزرگتر میتواند مردم را بیشتر پذیرای تغییرات و درنتیجه اقتصاد را پویاتر كند.
۲۲. لازم است كارایی بازارهای مالی كمتر شود، نه بیشتر. تمام فایده مالیهگری به این است كه سریعتر از اقتصاد واقعی حركت كند. با وجود این حركت زیاد از حد سریع بخش مالی میتواند اقتصاد واقعی را از مسیر خود خارج كند. لازم است نظام مالی را بازنویسی كنیم تا درعینحال كه نقدینگی لازم را در اختیار بنگاههای اقتصادی قرار میهد، بگذارد بنگاههای اقتصادی روی سرمایهی فیزیكی و داراییهای ثابت و مهارتهای انسانی كه نهایتاً منبع توسعه اقتصادیاند سرمایهگذاری بلندمدت انجام دهند.
۲۳. سیاست اقتصادی خوب نیازی به اقتصاددانان خوب ندارد. اقتصاددانان بازار آزاد اقتصاددانان منتقد را نادیده گرفته یا بدتر از این آنها را چون پیامبران دروغین تحقیر كردهاند. اما رویدادهای سه دهه اخیر نشان دادهاند كه ما واقعاً نكات مثبت بسیار بیشتری از این اقتصاددانان میآموزیم تا از اقتصاددانان بازار آزاد. موفقیتها و شكستهای نسبی بنگاهها، اقتصادها و سیاستهای مختلف طی این دوره حاكی از آن است كه دیدگاههای این اقتصاددانان كه اكنون نادیده گرفته میشوند یا حتی فراموش شدهاند حاوی درسهای مهمی است كه باید از آنها آموخت.
اقتصادشناسی لزوماً بیفایده و زیانبخش نیست فقط باید نوع درست اقتصادشناسی را فراگرفت.