خاطراتِ جنگ در آینه معماری | اعتماد


جنگ جز انفجار و رگبار مسلسل، جز روایت‌هایی از مبارزه، جز تروما و اندوه و سوگ، در هنر، در سازه‌ها نیز باقی می‌ماند؛ چه وقتی جنگ در جریان است و چه آن‌گاه که خاطره می‌شود، سازه‌هایی با الهام از شرایط جنگی همچون نمادهایی هنری ساخته می‌شود و بازمی‌مانند و از آن جمله در ساحت هنر معماری؛ در ایران پس از جنگ هشت‌ساله ایران و عراق نیز سازه‌های هنری-کاربردی فراوانی ساخته شدند که فراخوانی برای اندیشیدن و یادآوری جنگ‌اند؛ یکی از کتاب‌هایی که در آن اشاراتی به این قبیل سازه‌های هنری را می‌توان سراغ گرفت، «مماس با اثر» علیرضا تغابنی است.

مماس با اثر» علیرضا تغابنی

مماس با اثر، فرصت زیستن در شاعرانگی و وجه هنرمندانه و ادبی 11 سازه معماری را به مخاطب خویش هدیه می‌کند؛ کتاب هرچند مملو از اصطلاحات کارشناسی و تخصصی در حوزه معماری است اما به این رویکرد بسنده نمی‌کند و شاهدش هم آنکه بسیاری از فصول کتاب با ارجاعاتی به ادبیات داستانی آغاز می‌شوند تا معماری فراتر از بنا و سازه در قالب هویت ادبی- فرهنگی، ذائقه هنری جامعه، و روانشناسی اجتماعی دیده و تحلیل شود. نویسنده برای ورود به بحث اصلی، مقدماتی متکی بر بنیان‌های فرهنگی می‌نویسد تا مخاطب بداند که گفتمان معماری در ایران معطوف به کدام بنیان‌های اثرگذار است: «باید معماری معاصر ایران را با سه دیگری‌اش توضیح داد: بازار، غرب و حکومت. وضعیت یکه‌ای که در آن قرار گرفته‌ایم محصول این سه دیگری بزرگ است و معماری کردن در ایران نمی‌تواند در فضایی جز با همراهی، چانه‌زنی یا نفی این سه دیگری شکل بگیرد. بازار، با خواست تمایز، معماری را به سمت کالا شدن و برندسازی هل می‌دهد؛ حکومت از معماری تقاضای بازتولید دارد؛ و غرب هم توقع دارد تصوراتش از شرق را بازتولید کنیم.» او در ادامه با قرار دادن معماری در قالب اثر هنری بر این انگاره تاکید می‌کند که هر اثر هنری «از طرفی به جهان درونی و قواعد و نیروهای درونی خود پای‌بند است و کنش و واکنش بین آن نیروهاست که باعث می‌شود اثر بتواند به منطق و کانسپتی مشخص برسد یعنی ارزش هنرمندانه و قائم به ذات بودن هر اثر از منطق درونی آن سرچشمه می‌گیرد که نشان‌دهنده خاصیت و هویت آن اثر است.

و از طرف دیگر در ارتباط با جهان بیرونی خود است؛ با مخاطب، فرهنگ، سیاست و اجتماع درگیر است. اثری که صرفا متکی به جهان درونی خود باشد اثری است منزوی و بی‌ارتباط با جهان.» نویسنده پس از این مقدمات تصریح می‌دارد که رویکرد او در نقد و تحلیل همان چیزی است که نقادان فرمالیسم روسی در پی آن بوده‌اند بدین معنا که منتقد تنها به نقد فرم و ظاهر اثر هنری بسنده نخواهد کرد بلکه محتوا و تعلق آن به کلان‌روایت را نیز مدنظر قرار خواهد داد. و یکی از سازه‌هایی که نویسنده با همین رهیافت نقدش می‌کند، سازه نمازخانه یادمان شهدای فکه است .در خوزستان که با ارجاع به یکی از مهم‌ترین آثار ادبی مربوط به جنگ، یعنی «در‌جبهه‌غرب‌خبری نیست» اریش ماریا رمارک آغاز می‌شود و در ادامه با توجه به آنکه سازه موردنظر با یکی از مهم‌ترین نمادهای بومی و در عین حال قصه‌گوی گفتمان جنگ ایران و عراق، یعنی درخت نخل، ساخته و آراسته شده است، به بخشی از کتاب «گل‌کاغذی‌هایی که نسوختند» اثر جاسم غضبان‌پور نیز ارجاع می‌دهد:

«در خرمشهر، خانه جدا معامله می‌شود و نخل جدا. نخل و انسان در خرمشهر یک معنی دارد.» و این ارجاعات به روشنی بازگوکننده شبستان صحرایی محزونی هستند با ستون‌هایی از نخل که می‌خواهند مسجدی نمادین در دل جنگ را بازنمایی کنند؛ مهم‌ترین ویژگی این سازه که نقد آن را به نقدی کاملا هنری سوق می‌دهد آن است که سازنده از مصالح خود کاملا استفاده‌ای نمادین و معنامند کرده است: «ستون‌ها، که نقش سازه‌ای دارند، وقتی به محراب می‌رسند، کاملا از کارکرد سازه‌ای خود تهی می‌شوند و نقشی نمادین می‌یابند. فضا در محراب، کارکردی استعاری یافته است؛ یعنی سایه‌بان هم، که عنصری ضروری در این پروژه به حساب می‌آید، به نفع معنا و کیفیت‌های حسی و فضایی حذف شده است.» در ادامه و با توسل به همین نمادباوری است که نویسنده در توصیف هویت معنامند این سازه چنین می‌نویسد: «این پروژه را می‌توان همچون روایتی از مسجد از دریچه جنگ دانست. پروژه تلاش می‌کند گونه تاریخی مسجد (شبستانی با ستون‌های تکرارشونده در راستای محورهای قاطع عمودی و افقی) را با کمک مفاهیم و عناصر مرتبط با جنگ، بیانی دوباره دهد و این بیان طیفی از تکنیک‌های بدوی ساخت و ساز تا ارجاعات تمثیلی عناصر مسجد را در برمی‌گیرد؛ مثلا این پروژه عامدانه سعی می‌کند از پرداخت پرتکلف و متفاخر رایج در مساجد امروزی فاصله بگیرد و نوعی خودجوشی و خودبه‌خودی ارائه کند که مسجد را از پیش‌اندیشیدگی و نظم قاطع تاریخی‌اش رها کند. چنین تلاشی نوعی فی‌البداهگی است که در تمایز بین فرهنگ غیرسازمان‌یافته جبهه و نظم سلسله‌مراتبی ارتش‌های کلاسیک نیز رصدکردنی است. شاید به همین دلیل باشد که متصور شدن رزمندگانی که قبل از عملیات در این نمازخانه به دعا نشسته‌اند، اصلا غریب به نظر نمی‌رسد. من این بازنمایی شبستان را نوعی ترجمه می‌نامم. گویی آن ساختار فضایی به واسطه زبان به فرهنگی دیگر ترجمه شده است.»

نویسنده در ادامه به تحسین ستون‌های سازه که تنه درختان نخل‌اند می‌پردازد و بر این باور است که «ستون‌ها ارجاعی است به نخلستان‌هایی که حال و هوای آن بارها در نوشته‌های جنگ و خاطرات سربازان برایمان تصویر شده است.» و در ادامه اما نقادانه آن را رویکردی کاملا کلیشه‌ای تفسیر می‌کند و بر این باور است که این رهیافت هنری چندان خلاقانه نیست و تصویرهای تثبیت‌شده در ذهن را دوباره فقط احضار می‌کنند. افزون بر این آن ویژگی موقتی/ ابدی بودن سازه نیز بر جذابیتش افزوده و یادآور پرسشگری و اندوه تاریخمندی است که طی آن انسان مبتلا به جنگ همواره از خود می‌پرسد آیا این وضعیت پایدار است یا به پایان خواهد رسید: «پروژه روی مرز موقتی/ابدی بودن حرکت می‌کند؛ از یک طرف، دیوارهای پیرامونی و ستون‌های نخلی‌اش همیشگی و بی‌زمان به نظر می‌رسند و از طرف دیگر، انگار سقف‌ها و دیوارهای حصیری‌اش کاملا موقتی‌اند- جوری که شاید پس از برچیده شدن‌شان، از آن فقط دیواری ال‌شکل یا چند ستون بر جای بماند - مثل تمامی ساختمان‌ها و سازه‌ها و سنگرهای جنگ. گویی این اثرات باقی‌مانده بر زمین یادآوری چیزی هستند.» یادآوری خاطراتی از جنگ.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...