خاطرات تبعیدی سرکش | شرق


«سه بار موطنم را از دست دادم. تلاش برای خودکاوی که ذاتا با ماهیت وجودی انسان قرین است، برای من باید با پاره‌هایی از رسیدن‌ها و بازگشتن‌ها و عزیمت‌ها قد می‌کشید و می‌بالید و ماهیت ذاتی بغرنجی را پیچیده‌تر می‌کرد که تک‌تک به خاطر آوردن‌ها، تک‌تک خاطره‌ها با آن مواجه‌اند. شاید زندگی برای جسم و برای اداراتی که رخدادها و اوراقی مثل تولدها، ازدواج‌ها، مرگ‌ها، گذرنامه‌ها، برگه‌های مالیاتی، اخراج‌ها و شناسنامه‌ها را ثبت و ضبط می‌کنند، روندی خطی داشته باشد؛ اما خاطره به این بازی تن نمی‌دهد و همواره میل به نظم را به زانو درمی‌آورد‌».

آریل دورفمن در «نشخوار رؤیاها: خاطرات یک تبعیدی سرکش» [Feeding on dreams : confessions of an unrepentant exile]

خاطرات آریل دورفمن نویسنده و فعال سیاسی که در ایران شاید بیش از همه با «دوشیزه و مرگ» و «شکستن طلسم وحشت» شناخته می‌شود، با این جملات آغاز می‌شود. دورفمن خاطرات پراکنده خود را با نقل‌قولی از آیسخولوس آغاز می‌کند که عنوان کتاب نیز از آن برگرفته شده است: «و من آگاهم که مردمانی در تبعید، با نشخوار رؤیاهایشان روزگار می‌گذرانند‌». دورفمن در این خاطرات، تبعید و خانه‌به‌دوشی خود را روایت می‌کند و چنان‌که در پیشگفتار خاطراتش می‌نویسد، نشخوار رویاها از روزی نامعلوم در سال 2006 به کلماتی بدل شد که خاطرات یک تبعیدی سرکش بود. از دیدِ او ما در دورانی به سر می‌بریم که همگی به‌ طرز پیچیده‌ای «تبعیدی» محسوب می‌شویم، دوره‌ای که «اگر پناه انسانیت مشترک را درک و تحسین نکنیم، کاری که باور دارم خود در دهه‌های گم‌گشتگی و رستگاری انجام داد‌ه‌ام، به‌ سوی نابودی خواهیم رفت‌».

دفتر خاطرات این تبعیدی سرکش از 21 جولای 1990 آغاز می‌شود؛ از رؤیای بازگشت به شیلی که همیشه همراه دورفمن بود: «تنها چیزی که می‌خواستم، بازگشت به خانه بود. فقط همین را می‌خواستم. روز، شب و ساعت به ساعت، سال از پی سال، تنها عقده حریصانه‌ام بازگشت به شیلی بود‌» و این دقیقه‌ها از همان دسامبر 1973 که وادار به تبعید شد، از لحظه کودتا علیه آلنده، از آن زمان که بمب‌ها بر کاخ ریاست‌جمهوری افتاد و دروفمن جان سالم به در برد، آغاز شده بود: «از همان لحظه‌ای که گریزم از مرگ پیش‌درآمدی شد بر فرارم از سرزمینی که مرگ ناگهان حکم‌فرمایش شده بود‌». دورفمن در خاطراش با به‌یاد‌آوری گذشته، تاریخ سرزمینی را احضار می‌کند که شیفته‌اش بود، اما ناگزیر مانند بسیاری دیگر از نویسندگان سیاسی در روزگار پرآشوب از آن عزیمت کرده بود؛ عزیمتی که به قول خودش تلاشی برای آزادی بود، «برای آزادسازی زندگی و ادبیاتم از قید‌و‌بندهای سخت ملیت‌».

او در تمام اوراق دفتر خاطراتش از شیلی سخن می‌گوید؛ از کشوری که پیش‌بینی‌پذیری، ملال، تکرار و یکنواختی زمان را درهم می‌شکند و ساعت‌ها و زنگ درها را چنان خرد می‌کند که مجبور می‌شویم زندگی را به‌گونه‌ای دیکر تصور کنیم. «شیلی‌ای که به ما هشدار می‌دهد از شتاب برای رسیدن به ماهیتی بی‌شگفتی، محافظه‌کار و آمریکاوار اجتناب کنیم، شیلیِ سرکشی که زیر ملات مصرف‌گرایی نوظهور و آسمان‌خراش‌ها و سوپرمارکت‌ها دسیسه می‌چیند که دریچه سد واقعیت را باز کند، تو را در چاله‌ای بیندازد و بلرزاند و هر یقینی را در وجودت بشکند‌».

دورفمن نوشتن خاطراتش را نوعی «مصالحه» می‌خواند که مانند هر مصالحه‌ای لحظات سخت خودش را دارد. او از روزگار سختِ ایام گذشته به قصد درمان خویش می‌نویسد: «نوشتن این کتاب شاید درمان من باشد، آخرین کلمات من درباره آن گونه‌ای که زندگی‌ام رقم خورد. شاید این صفحات تلاش من برای نگاه به عقب باشد تا بتوانم دست از این نگاه‌کردن به گذشته بردارم، بالاخره در مدفنی از کلمات، در گذشته‌ای که به خاکسپاری شایسته‌ای نیاز دارد، آرام بگیرم؛ تا اندوهی در من آرام بگیرد. و همین‌طور زبان‌هایم آرام بگیرند و با من و با هم به صلح برسند‌». تبدیل‌شدن به «جهان‌وطنی ریشه‌دار» که به بیش از یک زبان سخن می‌گفت، تنها راهی بود که بازگشت به وطن را برای نویسنده تبعیدی ممکن می‌‌کرد، در دنیایی که «آلنده مرده بود و کسی مانند ریگان دو بار به ریاست‌جمهوی ایالات متحده انتخاب می‌شد...». دورفمن، خاطره‌نویسی را تلاش برای بخشیدن خود نیز می‌خواند، برای پذیرش گذشته و مسیری که طی شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...