برزخِ روسیه | سازندگی


سرسخت‌ترین شخصیت در رمان دوم آنتونی مارا [Anthony Marra] یعنی «تزار عشق و تکنو» [The tsar of love and techno] یک شخص نیست، بلکه یک مکان است؛ به‌ویژه شهر کیروفسک روسیه، برزخی قطبی که گیاهان در آن بوی نیکل می‌دهند و از هردو نفر یکی از آنها به سرطان ریه مبتلا می‌شود. در شهر کیروفسکِ آنتونی مارا، دریاچه‌ای آلوده به دست انسان وجود دارد که توسط دوازده دودکش احاطه شده که مردم محلی به آنها دوازده حواری می‌گویند.

آنتونی مارا [Anthony Marra] تزار عشق و تکنو» [The tsar of love and techno]

جنگل سفید، مزرعه‌ای پهناور از درخت‌های غانِ فلزی و پلاستیکی که در زمان اتحاد جماهیر شوروی توسط همسر روسای حزب محلی کاشته شده بود، حالا به‌یادماندنی‌تر است و درحال مبارزه با شهرت چشم‌نواز شهر. همه‌چیز بوی گندِ آن فاجعه را می‌دهد، حتی اسمش: سرگی کیروف یک بلشویک بود که ترور او -احتمالا به دستور استالین- بهانه‌ای شد برای محاکمات نمایشی دهه 1930. و از آنجا که دغدغه آنتونی مارا تاریخ است، توانایی او برای پاک‌کردن و معنابخشیدن به شخصیت کیروفسک مرکز اصلی این کتاب جسورانه، عجیب و گاه درخشان است.

از بسیاری از جهات، روسیه‌ی آنتونی مارا مکانی بسیار شبیه به چچن در زمان جنگ در اولین رمان تحسین‌شده او یعنی «منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» است- احتمالا کمتر مرگ‌آور و خیلی بیشتر تباه‌کننده. در کتاب «تزار عشق و تکنو»، جنگِ چچن فاجعه‌ای در مرکز بسیاری از داستان‌ها باقی می‌ماند، اما در اینجا دامنه وسیع‌تر اتفاقاتِ آنتونی مارا، مجموعه بلایایی است که 75 سال طول می‌کشد و مجموعه شخصیت‌های بزرگ و تقریبا تالستوی‌وارِ کتاب را شکل می‌دهد.

این شخصیت‌های به‌هم‌پیوسته، به این مجموعه حال‌وهوایی شبیه به رمان می‌دهد. روایت آنتونی مارا مانند یک بیماری آنفولانزایی از یکی به دیگری منتقل می‌شود. اولین داستان در لنینگراد در سال 1937 و در زمان اوج پاکسازی‌های استالین اتفاق می‌افتد. قهرمان داستان یعنی رومن مارکین در گروه تبلیغات و تظاهرات حزبی، چهره‌های محکومین را از صفحه‌های روزنامه پاک می‌کند. یکی از این چهره‌ها متعلق به یک بالرین است که عضو اصلی گروه باله «دریاچه قو» است که آن را در اردوگاه کار اجباری اجرا می‌کند. بعدها در همین مجموعه با نوه او یعنی گالینا آشنا می‌شویم که با تبدیل‌شدن به خانم سیبری و ازدواجش با چهاردهمین مرد ثروتمند روسیه از تاریکی زادگاهش یعنی کیروفسک نجات پیدا می‌کند. دوست دوران دبیرستان گالینا که پسری باهوش به نام کولیا بود به‌عنوان سربازی قراردادی ثبت‌نام می‌کند و در چچن و میانه جنگ مفقود می‌شود، همان جایی‌که برادر کوچک‌ترش آلکسی، که یک دانشجوی متعصب فنآوری در کالج بود برای یافتن او راه می‌افتد.

در جای دیگری از کتاب با روسلان آشنا می‌شویم، سرپرست موزه هنرهای منطقه‌ای در آپارتمان مخروبه خود در گروزنی زندگی می‌کند و سرگی نوجوانی که یک سرباز ارتشِ بدون پا را که در خط راه‌آهن مترو سن‌پتزربورگ گدایی می‌کند همراهی می‌کند. اینها تنها برخی از شخصیت‌ها هستند که به‌نظر می‌رسد بسیاری از آنها به روش‌های پیچیده و غالبا غیرمنتظره باهم در ارتباط هستند.

این موضوعات ممکن است نشان‌دهنده نوشتار سنگین یا سخت کتاب باشد. همین‌ها نشانه‌ای بر نثر بی‌عیب‌ونقص آنتونی مارا است که از جزییات و گام‌های سریع در داستان استفاده می‌کند. روایت در کل ریتم تندی دارد- داستان‌ها میان شخصیت‌های اول و سوم درحال حرکت است که همه آنها توسط یکی از شش نفر از دوستان گالینا، که به‌نوعی یکی از اعضای کروه کُر یونانی است روایت می‌شود. آنتونی مارا به هر کدام از راوی‌های خود صدایی جداگانه می‌بخشد، به‌ویژه آلکسی که رویای حرفه‌ای‌بودن را دارد و دوست دارد که هم محبوب و هم بیش از حد شوخ‌وشنگ به‌نظر بیاید.

احساس آنتونی مارا نسبت به زندگی روسیه پس از اتحاد جماهیر شوروی (او در سن‌پترزبورگ به‌عنوان دانشجوی کالج زندگی می‌کرد) اطمینان‌بخش است مورد توجه قرار می‌گیرد، به‌ویژه در برخورد او با وِرا، یک مستمری‌بگیر که مادر او را در زمان ترور بزرگ متهم کرد. ورا مانند بسیاری از روس‌هایِ همسن‌وسال خود با این وضعیت و نظم جدید دست‌وپنجه نرم می‌کند. بسیاری از ارزش‌ها و وزنه‌های فرهنگی او از ارزش افتاده‌اند. توضیحات واضح آنتونی مارا درمورد محیط خود مثل کتاب‌های جلد چرمی که او مجبور می‌شود آنها را بفروشد، تعاملات پرخاشگرانه او با دوست جدیدش یلنا، رفتن به مغازه برای خرید شکلات و اتفاقاتی از این دست به وِرا رفتاری توام با وفاداری و عمیق می‌دهد. وقتی که او ناخواسته در قتلی شریک می‌شود اندوه و حس گناه او منجر به پدیدآمدن قوی‌ترین نوشته‌های آنتونی مارا می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...