کتاب «تندتر از عقربه‌ها حرکت کن» روایتی از زندگی و کار نوید نجات بخش مدیر یک شرکت دانش بنیان است. این کتاب با حضور ابراهیم اکبری‌دیزگاه (منتقد) و بهزاد دانشگر (مؤلف کتاب) نقد و بررسی شد.

تندتر از عقربه‌ها حرکت کن»  و بهزاد دانشگر

به گزارش کتاب نیوز به نقل از جام جم؛ بهزاد دانشگر دراین نشست گفت: یک روز با یکی از دوستانم به شرکت دانش‌بنیانی رفتم تا گفت‌وگویی با مدیرعامل آن داشته باشیم. حین گفت‌وگو متوجه شدم که شخص مدیرعامل نگاه‌های خاص و ویژه‌ای در عرصه مباحث اقتصادی، مدیریت و صنعتی دارد. نظیر این دیدگاه را کمتر شنیده بودم و این دیدگاه برایم جذاب شد و از او درخواست کردم که جلساتی بگذاریم و او از مسیری که پشت سر گذاشته، روایت کند. چون احساس کردم این مسیر برای خیلی از افراد می‌تواند الهام‌بخش و حرکت‌آفرین باشد.

دانشگر افزود: مسیر او می‌توانست الهام‌بخش باشد، چون مسیر پرفرازونشیبی را طی کرده بود و روایت چندوچون این مسیر می‌توانست برای جوان امروز مفید و مؤثر واقع شود. او با کمی دشواری پذیرفت که روایتش را بیان کند. چون فرد پرمشغله‌ای بود با کمی اکراه پذیرفت و نگران این بود که مباحث و حرف‌ها شکلی از ریاکاری پیدا کند. به‌هر حال به زحمت توانستم او را راضی کنم که بیان روایتش، خودشیفتگی نیست بلکه به تولید علم کمک می‌کند. خدا را شکر که از کتاب راضی است و خودم هم فکر می‌کنم بسیاری از اتفاقاتی که باید در کتاب می‌افتاد، ثبت شد. این نویسنده اظهار کرد: تقریبا سه سال گرفتن مصاحبه، تدوین و بازنویسی کتاب طول کشید. میان مصاحبه‌ها فاصله افتاد، چون دیر به دیر بود و هم باید متن مصاحبه را می‌دید و پس از آن مصاحبه دیگر انجام می‌شد. گاهی شش ماه طول می‌کشید تا متن یک مصاحبه را بخواند و بعد راضی شود که برخی حرف‌ها را بزند.

کتاب، روایت کار در بستر امید است
ابراهیم دیزگاه در ادامه گفت: نخستین مسأله در اینجا، موضوع روایت است. همیشه در گوش ما از ابوسعید ابوالخیر می‌خوانند: «حکایت‌نویس مباش یا چنان باش که از تو حکایت کنند.» من تصور می‌کنم این جمله به‌رغم این‌که جمله قابل تأملی است اما تضاد و تناقضی در آن وجود دارد به این معنا که اگر عبدالکریم حکایت‌نویس نبود از ابوسعید ابوالخیر میهنی هم هیچ خبری نداشتیم؛ به نوعی موجودیت ابوسعید به روایت عبدالکریم حکایت‌نویس برمی‌گردد.او ادامه داد: در ماجرای پیشرفت، نقش راوی به همان میزانی که پیشرفت (یا هر موضوع دیگری که اهمیت دارد) مهم است. به نظرم نقش راوی هم مهم است و چه بسا مهم‌تر است. درباره کتاب تندتر از عقربه‌ها حرکت کن، فکر می‌کنم یک ماه بعد از انتشار یک نفر آن را به من هدیه داد. چون اسم جناب بهزاد دانشگر روی جلد کتاب بود و او دوست من است، کتاب را دستم گرفتم تا بخوانم و یک‌دفعه متوجه شدم که به پایان آن نزدیک شدم. چرا به خواندن کتاب علاقه‌مند شدم؟ چون در این کتاب شکل دیگری از انسان ایرانی دیدم.

انسانی ایرانی که به جای غر زدن کار می‌کند
این نویسنده بیان کرد: انسان ایرانی که به جای غر زدن کار می‌کند. به جای توهم، واقعیت را می‌بیند. به جای این‌که حرف‌های ناامیدانه بزند یا رفتارهای مایوسانه از خودش نشان بدهد، این جمله را می‌گوید: من وقت این کارها را ندارم. پس از خواندن کتاب به دانشگر گفتم این کتاب، کتاب امید، کتاب اکنون و امروز ماست. ما باید این کتاب را هر روز بخوانیم. چون این کتاب سرشار از امید است.اکبری‌دیزگاه گفت: چون من و جناب دانشگر به نوعی انقلاب اسلامی مسأله‌مان است، یادم است که در گفت‌وگویی به این مسأله می‌پرداختیم که دیگر صحبت از کالبد انقلاب کردن کافی است، به این معنا که ماجرای تاریخی روایت کردن بس است. چون به اندازه کافی روایت شده و حالا ما باید به روح انقلاب بپردازیم که روح انقلاب امید است و زندگی شرافتمندانه و رشد. این کتاب در واقع روایت رشد انسان ایرانی است.

او افزود: این روزها اگر اخبار را رصد کرده باشیم، وضعیت فرهنگی و اجتماعی را که نگاه کنید متوجه خواهید شد که امید مردم کم شده است. به‌عبارت دیگر اهالی فکر و فرهنگ در دو گروه مساوی یا نامساوی تقسیم شدند؛ یک عده رفتار کاملا دن‌کیشوت‌وار دارند و می‌گویند همه‌چیز خوب است و یک عده رفتار تحقیرآمیز دارند و می‌گویند همه‌چیز بد است. در این وسط بهزاد دانشگر درصدد است تا به شما بگوید واقعیت را ببینید. اگر کار کنیم و درست زندگی کنیم، می‌توانیم یک چهره دیگری از انسان ایرانی ارائه دهیم. برای همین این کتاب را اثر نمی‌دانم بلکه یک راه است. به این معنا که راهی را در ادبیات انقلاب باز می‌کند که از تاریخ و اتفاقات قبل از سال ۵۷ عبور کنیم. این منتقد عنوان کرد: الان باید مسئولانه کار کنیم، این جمله مغز کتاب است. کار کنیم یعنی چه؟ در اینجا دوست دارم درنگی روی کار کنم؟ در بسیاری از آثاری که می‌خوانیم و جامعه خودمان را به عینه تجربه می‌کنیم حس‌مان این است آن دو گروهی که اشاره کردم، اصلی‌ترین مسأله‌شان این است که به زندگی نگاه درستی ندارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...