سه‌گانه کامو، عشق، مرگ | سازندگی


آلبر کامو کیست؟ داستان‌نویس؟ نمایشنامه‌نویس؟ فیلسوف؟ روشنفکر؟ کامو همه این‌ها است و یک چیز دیگر: یک «عاشق» که در دوگانه‌ای هراس‌انگیز از زندگی و هنر پانزده‌ سال زندگی کرد، بی‌آن‌که کسی از آن چیزی بداند. درست مثل مرگِ مرموزش که بعد از شصت‌سال، حالا به‌عنوان یک ترور از آن یاد می‌شود؛ ترور توسط کا. گ. ب. سرویس جاسوسی شوروی.

 نامه‌های عاشقانه‌های آلبر کامو به ماریا کاساراس [Maria Casarès] «خطاب به عشق» [Correspondence : 1944-1959]

آلبر کامو خالقِ شخصیت‌های ماندگاری چون دکتر ریو در «طاعون»، مُرسو در «بیگانه» و ژان باتیست کلمانس در «سقوط»، خالقِ شخصیتِ پنهانِ دیگری هم بود: کاموی عاشق، که کمتر از آن در آثارش خوانده‌‌ایم، اما حالا به لطف دخترش کاترین، می‌توانیم شصت سال پس از مرگ مرموزش، نامه‌های عاشقانه‌های او و معشوقش ماریا کاساراس [Maria Casarès] را در مجموعه‌ای چهار جلدی تحت‌عنوان «خطاب به عشق» [Correspondence : 1944-1959] بخوانیم؛ کتابی که در سال ۲۰۱۸ توسط انتشارات گالیمار منتشر شد و ترجمه فارسی آن نیز توسط زهرا خانلو از سوی نشر نو. (تا به امروز تنها دو جلد از این کتاب منتشر شده.)

کاترین دختر آلبر کامو، در سال ۱۹۷۹، قریب به بیست سال پس از مرگ پدر، نامه‌ها را از ماریا کاساراس تحویل می‌گیرد و سی‌ونه سال بعد به گالیمار ناشر پدرش می‌سپارد. ماریا کاسارس، هنرپیشه اسپانیایی‌تبار، همراه پدر دیپلمات و مادرش در تبعیدی اجباری از اسپانیای دیکتاتوری فرانکو در پاریسِ اشغال‌شده توسط نازی‌ها ساکن می‌شوند. ماریای بیست‌ساله در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ با آلبر کاموی سی‌ساله که پس از تبعید از الجزایر در پاریس اشغال‌شده به‌دور از همسرش زندگی می‌کند، آشنا می‌شود و به هم‌ دل می‌بازند. و نامه‌های عاشقانه آغاز می‌شود: از 1944 تا 1959. اما درنهایت این نامه‌ها در یک نقطه از تاریخ متوقف می‌شود: کامو در 4 ژانویه‌ 1960 کشته می‌شود و سی‌وشش سال بعد، ماریا کاسارس در سال ۱۹۹۶ می‌میرد.

«خطاب به عشق» تصویری از آلبر کامو در هیات یک «انسان» می‌سازد: انسانی که توامان هم نومید می‌شود هم عاشق، و دوباره عاشق، آنطور که خودش می‌گوید: «زمان، زمانِ ماست که عاشق شویم و عشق را آنچنان نیرومند و مستدام بخواهیم که از فرازِ همه‌چیز عبور کنیم...»

کامو به ماریا می‌نویسد: عشق، ماریا، جهان را فتح نمی‌کند، اما خودش را چرا. تو خوب می‌دانی، تو که قلبت چنین سزاوار ستایش است، که ما خوف‌انگیزترین دشمنان خودمان هستیم... آنچه درباره‌اش با تو حرف نمی‌زنم، خودت می‌دانی، این ازهم‌گسیختگی‌ است که در آن افتاده‌ایم، این رنج‌کشیدن از رنج‌دادن است، ناتوانی در خوشبخت نگه‌داشتن کسی که از همه دنیا بیشتر دوستش داریم...
و ماریا به کامو پاسخ می‌دهد: همه‌جا تو را می‌خواهم، تمامت را، تمام تمامت را، تو را برای همیشه می‌خواهم. بله، همیشه. و نه که بگویند «اگر...» یا «شاید...» یا «به شرط اینکه...». تو را می‌خواهم. می‌دانم، این نیاز است و من قلبم را، تمام روحم را، تمام خواست و اراده‌ام را، و حتی اگر لازم شود تمام بی‌رحمی‌ام را در راه داشتنت خواهم گذاشت...

و باز کامو به ماریا می‌گوید: نازنینم، عشق والای من، دوستت دارم... دوستت دارم... و بی‌نهایت می‌بوسمت...
و ماریا از کامو می‌خواهد: زود بیا، زود عشق من! زندگی! بالاخره‌زیستن! دوستت دارم، منتظرت هستم عشق نازنینم... زودا تا پیروزی. زندگی‌کردن. زود بیا. دوستت دارم...

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...