زبرتر از خواب، نرم‌تر از بیداری | الف


محمدحسن شهسواری آثاری همچون مجموعه‌ داستان «کلمه‌ها و ترکیب‌های کهنه» و رمان‌های «پاگرد»، «شب ممکن»، «شهربانو»، «وقتی دلی» و رمان‌هایی در ژانر تریلر با عنوان‌های «مرداد دیوانه» و «شهریور شعله‌ور» را در کارنامه دارد. او سال‌هاست که علاوه بر نوشتن، به تدریس داستان‌نویسی و برگزاری کارگاه‌های مختلف در زمینه‌ی ادبیات هم مشغول است و کتاب «حرکت در مه» را نیز در همین ارتباط تألیف کرده است. نویسنده‌ای که داور بسیاری از جوایز داستان‌نویسی از جمله جایزه‌ی هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی و احمد محمود نیز بوده است.

تقدیم به چند داستان کوتاه

«تقدیم به چند داستان کوتاه» مجموعه‌ای است شامل چهار داستان کوتاه با نام‌های «آمرزش»، «زبرتر از خواب، نرم‌تر از بیداری»، «چاکریم جناب سروان» و «تقدیم به چند داستان کوتاه.» کتابی که سال 1387 در نشر افق منتشر شده و در حال حاضر نشر چشمه آن را دوباره منتشر کرده است. شهسواری داستان «آمرزش» این مجموعه را در 51 صفحه روایت می‌کند و به شیوه‌ی داستان‌های کوتاهِ معمول و تحت تاثیر کم‌حوصلگی مخاطب، سر و ته روایتش را خیلی زود هم نمی‌آورد. داستانی که شرح مفصل مصائب زیستن دو جوان به نام‌های حسین و مرتضی، در تهرانِ اواخر دهه‌ی هفتاد شمسی است: «با هم از شهرستان آمده بودند تهران، دانشگاه. دو سالی از او بزرگتر بود. کمتر کسی را به خلوت خود راه می‌داد. چه‌قدر طول کشیده بود تا مرتضی توانسته بود نزدیکش شود، آن هم به واسطه‌ی ادبیات؛ مثلا عشق مشترک‌شان. به خصوص از وقتی ازدواج کرده بود، مطالب و قصه‌هایش را در روزنامه‌ها و مجلات چاپ می‌کرد. حتی قرار بود کار ثابتی تو یکی از روزنامه‌ها برایش جور کند که با بسته شدن آن‌ها، همه چیز دود شده بود و رفته بود هوا.»

ذیل همین ماجراهاست که به مشکلات شغل روزنامه‌نگاری هم اشاره می‌شود و نویسنده با تبیین وضعیت دشوار زیستیِ یک روزنامه‌نگار بیکار‌شده، به طور غیر مستقیم، سیاستِ به تعطیلی کشاندنِ روزنامه‌ها را هم به نقد می‌کشد. روزنامه‌نگار نحیفی که برای لقمه‌ای نان مجبور است خودش را و به عبارتی روحش را بفروشد. در ازای درآمد مختصری که شاید بتواند با آن هزینه‌های اولیه‌ی زندگی مشترکش را با دختری به نام افسانه تأمین کند. روزنامه‌نگاری اهل فن که حالا باید برای رئیس دائم‌الخمر موسسه‌ای دولتی، نقش ساقی را بازی کند: «خیالت از بابت سلماسی راحت باشد. اگر خوب بسازیش، به‌اِت یک کتاب برای بازسازی می‌دهد که حداقل صد صدوپنجاه برایت دارد.»

در همین بستر است که نویسنده نقب‌هایی به اوضاع اجتماعی هم می‌زند و تقابل‌های فرهنگی پیش روی جوانی شهرستانی را که درگیر ظواهر و سطحی‌نگری زندگی در شهری مثل تهران نیست، می‌نمایاند. شخصیتی که از همه‌ی مظاهر چیزی که در این شهر به عنوان «کلاس» مطرح می‌شود، بیزار است و پس‌اش می‌زند. زیستنی که او آدابش را احمقانه می‌داند، نکوهش می‌کند و به سخره می‌گیرد. او در واقع در پاسخ به تحقیرهای مدامی که از مردم این شهر دیده، دست به تحقیری متقابل می‌زند و رو به آن‌ها فریاد می‌زند: «اینجا شهر من نیست.»

پای خرده‌روایت‌هایی نیز در این میانه به داستان باز می‌شود. مثل موقعیت جوانی که کتاب کیمیاگر پائولو کوئلیو را دست گرفته است. نویسنده از این رهگذر، روشنفکریِ سطحی و عرفانِ آبکیِ مُد روز دهه‌ی هفتاد را زیر ذره‌بین می‌برد و وجهی جامعه‌شناسانه به داستانش می‌دهد: «هر ملتی که شکست خورد تالاپی افتاد تو عرفان. ما ملت هم انگار آفریده شده‌ایم برای شکست. اولین رگه‌های عرفان بعد از شکست اسکندر پیدا شد، بعدش شکست اعراب، غلیظ‌ترینش هم مال بعد از شکست مغول‌ها بود.»

در نهایت پای تقابل تاریخیِ «نام و نان» هم به داستان باز می‌شود. یکی از این دو رفیق، سال‌هاست که در منجلاب متعفن این شهر کثیف فرو رفته، اما دیگری تلاش می‌کند خود را به شکلی از آن بیرون بکشد. برای همین هم آرزوهای از دست رفته‌اش را این‌طور با حسرت مرور می‌کند: «یادت می‌آید شهرستان که بودیم، چه بلندپروازی‌هایی داشتیم؟ من قرار بود یک رمان ده جلدی بنویسم و تاریخ ایران را از مشروطه تا انقلاب تویش بیاورم، تو هم قرار بود یک رمان به سبک مثنوی بنویسی»

داستان‌های کتاب اما در ادامه به لحاظ فرم دچار تحول می‌شوند. در داستان «زبرتر از خواب، نرم‌تر از بیداری» که تابستان 76 نوشته شده، ماجراهای اپیزودیک زن و شوهری در اولین سالگرد ازدواج‌شان روایت می‌شود. آن‌ها به شیوه‌ای انتزاعی مدام نقش عوض می‌کنند و در زمان‌ها و مکان‌هایی از هم‌گسیخته ظاهر می‌شوند و ماجراهایی جنایی را به شیوه‌های گوناگون شرح می‌دهند. شخصیت‌هایی که در ساختاری در هم تنیده و در قالب‌های مختلفی فرو رفته و روایت‌هایی نو به نو به مخاطب عرضه می‌کنند. شاید بتوان این داستان را به نوعی طبع‌آزمایی نویسنده در سال‌های دهه‌ی هفتاد و در موقعیت‌های رواییِ تازه تلقی کرد.

داستان «چاکریم جناب سروان» از همان ابتدا خود را به عنوان داستانی جنایی معرفی می‌کند و موضوع از اداره‌ی پلیس و با لحنی گزارش‌گونه باز می‌شود. شخصیت محوری داستان سروانی است که با عبارت «جسد! جسد! لطفا جسد را بیاورید!» پا به پرونده‌ی قتل جوانی هفده‌ونیم ساله می‌گذارد و از مظنونان پرونده، بازجویی می‌کند. زبان نیز به فراخور ویژگی‌های اجتماعی مظنونین بازسازی می‌شود؛ زبان لوطی‌ها، زبان دوسیه‌های رضاشاهی، زبان پیرزن‌های عامی و زبان گزارش‌های رسمی پلیس: «یکم آن‌که من همان ابتدای امر نمی‌بایست می‌گفتم مقتول، زیرا در این صورت فعل قتل را قطعیت بخشیده‌ام. دوم آن‌که ممکن است جوان رعنای هفده‌ونیم ساله خودکشی کرده باشد. چون شاهدان اولیه دست‌های جوان و بی‌گناه او را دیده‌اند که روی دسته‌ی کارد قفل شده بود.» راوی گاه رو به مخاطب حرف می‌زند و گویی به او هم در داستانش نقشی می‌دهد. نوعی از راوی که افاضات فراوانی دارد و مدام بدیهیات پرونده را با زبانی هجوآلود بیان می‌کند: «از دیدگاه علم‌الاشیاء هر مرگی طبیعی است، حتی مرگ فرعون در ته نیل یا کسروی در دادگاه.» در شروع هر اپیزود این داستان و به شیوه‌ی پاورقی‌های جنایی، خلاصه‌ای از بخش قبل هم بازگو می‌شود و نویسنده مدام روند داستان را در این اپیزودها نقض می‌کند. داستانی که ساختاری تو در تو و هزار‌و‌یک شب‌گونه دارد و از داستان‌پردازی سرراست و کلاسیک خارج می‌شود.

داستان «تقدیم به چند داستان کوتاه» گویی ادای دینی است به داستان‌های کوتاهِ مورد علاقه‌ی نویسنده‌ و در آن عناصری از چند داستان کوتاه از نویسندگان مختلف انتخاب شده و در داستان‌هایی جدید بازتولید شده و رابطه‌هایی بینامتنی میان‌شان آفریده شده است. راوی داستان که در یک آسایشگاه روانی بستری است، با ذهنی ازهم‌گسیخته و خطاب به عشق زندگی‌اش، سارا، حرف‌هایی عاشقانه می‌زند و داستان‌های مذکور را یاد می‌کند: «"عروسک چینی من" گلشیری را خواندم.» یا «"داستان چتر و بارانی" محمدرضا صفدری را تمام کرده‌ام و هنوز حالم بد است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...