کتاب «پهلوان گود گرمدشت» شامل سرگذشت‌نامه شهید حسین قجه‌ای نوشته گلعلی بابایی توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ چهارم رسید.

پهلوان گود گرمدشت» شامل سرگذشت‌نامه شهید حسین قجه‌ای

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا؛ چاپ اول این‌کتاب سال ۱۳۹۳ به بازار آمد و حالا نسخه‌های چاپ چهارمش عرضه شده‌اند.

این‌کتاب، جلد هشتم از مجموعه «بیست و هفت در ۲۷» شامل زندگی‌نامه اسطوره مقاومت نبرد بیت‌المقدس شهید حسین قجه‌ای است که به‌عنوان فرمانده گردان سلمان لشکر ۲۷ در این‌عملیات به شهادت رسید. قجه‌ای برای حفظ یکی از مواضع و خاکریزهای ایران در نبرد بیت‌المقدس برای بازپس‌گیری خرمشهر، در محاصره نیروهای عراقی افتاد و پس از به‌ شهادت‌رسیدن بیشتر نیروهای گردانش، خود نیز به شهادت رسید. «پهلوان گود گرمدشت» ۱۷ فصل دارد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
احمد صادق‌زاده؛ دوست و بچه محل حسین قجه‌ای می‌گوید: «... چند روزی از شهادت حسین گذشته بود که من و چند نفر دیگر از بچه‌های محل در حال چسباندن پوسترها و اعالمیة شهادت او به دیوارهای شهر بودیم. نزدیک گلزار شهدای زرّین شهر رسیدیم، در آن‌جا مردی تا چشمش به تصاویر حسین افتاد، بغضش ترکید و زد زیر گریه. علّت را که پرسیدیم، گفت: من برای مرگ برادرم این‌قدر ناراحت نمی‌شدم که برای شهادت این عزیز. خاطره‌ای از او دارم که هر وقت به یاد می‌آورم، جگرم آتش می‌گیرد. یک شب با چند تا از دوستانم، کنار زاینده‌رود، بساط عیش و نوش، مسکرات و مواد مخدر راه انداخته بودیم که یک‌دفعه صدای پایی به گوشمان خورد و فرد سپاهی‌ای را در تاریکی دیدیم. تا آمدیم وسایل را جمع کنیم، آن سپاهی مرا به نام صدا زد و خیلی خونسرد گفت: راحت باشید. جلوتر که آمد، دیدم حسین قجه‌ای است. زیاد از او شنیده بودم. خیلی ترسیدم. دوستانم هم همین‌طور. از خجالت و ترس سرمان را پایین انداخته بودیم. ولی او برادرانه گفت که بنشینیم و به کاری که می‌کردیم ادامه بدهیم. مانده بودیم چه کار کنیم. آمد نشست کنارمان. یک سیخ کباب برداشت و شروع کرد به خوردن؛ در حالی‌که به تک‌تک ما اشاره می‌کرد، گفت: من کباب می‌خورم شما هم آن زهرماری خودتان را بخورید ببینیم کداممان عاقبت به خیر می‌شویم؟

بعد هم اسلحه و حکم خود را به ما نشان داد و گفت: اگر بخواهم دستگیرتان کنم، برایم کاری ندارد. خودتان هم می‌دانید که از عهده‌اش برمی‌آیم. ولی شما را به خدا قسم می‌دهم که به جوانی خودتان رحم کنید و دست از این کارها بکشید. دنیا و آخرت خودتان را خراب نکنید! سعی کنید باعث افتخار جامعه باشید نه این‌که سربار جامعه شوید. بگذارید دیگران ما را سرمشق قرار دهند نه این‌که اعمال ما را ملامت کنند... .

واقعاً شرمنده‌اش شدیم، بلند شد که برود نگذاشتیم. همه وسایل معصیت و حرام‌خوارگی را با دست خود از بین بردیم، بعد او خداحافظی کرد و رفت.»

چاپ چهارم این‌کتاب با ۲۴۸ صفحه و شمارگان هزار نسخه عرضه شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...